هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

چهل مورد از کم هزینه ترین لذتهای دنیا
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 23:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چهل مورد از کم هزینه ترین لذتهای دنیا

1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.

2 - سعی كنیم بیشتر بخندیم.

3- تلاش كنیم كمتر گله كنیم.

4 - با تلفن كردن به یك دوست قدیمی، او را غافلگیر كنیم.

5- گاهی هدیههایی كه گرفتهایم را بیرون بیاوریم و تماشا كنیم.

6- بیشتردعا كنیم.

7 - در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت كنیم.

8- هر از گاهی نفس عمیق بكشیم.

9- لذت عطسه كردن را حس كنیم.

10- قدر این كه پایمان نشكسته است را بدانیم.

11- زیر دوش آواز بخوانیم.

12- سعی كنیم با حداقل یك ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .

13- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.

14- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.

15- برای انجام كارهایی كه ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامهریزی كنیم!

16- از تفكردرباره تناقضات لذت ببریم.

17- برای كارهایمان برنامهریزی كنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته كار مشكلی است!

18- مجموعهای از یك چیز (تمبر، برگ، سنگ، كتاب و... )برای خودمان جمعآوری كنیم.

19- در یك روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.

20- گاهی در حوض یا استخر شنا كنیم، البته اگر كنار ماهیها باشد چه بهتر.

21- گاهی از درخت بالا برویم.

22- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.

23- گاهی كمی پابرهنه راه برویم!

24- بدون آن كه مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی كنیم.

25- وقتی كارمان را خوب انجام دادیم مثلا امتحاناتمان تمام شد، برای خودمان یك بستنی بخریم و با لذت بخوریم

26- در جلوی آینه بایستیم وخودمان را تماشا كنیم.

27- سعی كنیم فقط نشنویم، بلكه به طور فعال گوش كنیم.

28- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .

29- وقتی از خواب بیدار میشویم، زنده بودن را حس كنیم.

30- زیر باران راه برویم.

31- كمتر حرف بزنیم و بیشترگوش كنیم ..

32- قبل از آن كه مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش كنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .

33- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم.

34- اگر توانستیم گاهی كنار رودخانه بنشینیم و در سكوت به صدای آب گوش كنیم.

35- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.

36- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نكنیم.

37- به دنیای شعر و ادبیات نزدیك تر شویم.

38- گاهی از دیدن یك فیلم در كنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.

39- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه كنیم.

40- از هر آنچه كه داریم خود و دیگران استفاده كنیم ممكن است فردا دیر باشد.


منبع:عصرایران



:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: لذت
شاعران » حسام حسامیان »صاحِبِ فال
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

صاحِبِ فال

سر راه بر پُل نوشتم یاسمین
روی برگِ گل نوشتم یاسمین
بر تن خورشید و ماه و کهکشان
چون نشانی از تو دیدَم، یاسمین

اسم تو ترانه وار نوشته شد
شعر من دیوانه ی نام تو شد
من به او حسادتم شد که چرا
شعر من هم تشنه ی کام ِتو شد

یاسمین گل پیش تو خار میشود
شاغل از عشق ِ تو بیکار میشود
انتظار و انتظار و انتظار
مُنزَوی در خانه بیمار میشود

بی تو ای طبیبِ درمان های من
ثانیه در انتظار سال میشود
با خُلوص ِ دِل نیَت کردم، بگو
چه نصیبِ صاحِبِ فال میشود؟


شاعران » حسام حسامیان »بُروز عشق
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بُروز عشق

جمله از این کوتاه تر نمیشود
آخر از این ساده تر نیست

بگو،
بگو که نشاید جسارت گفتنش
همانند سلامی خشک و خالی ست

بگو،
بگو که گفتنش خوشرنگ
همانند گل ِ نقش بسته بر قالی ست
بُروز عشق سخت است
لیک پایانش به خوشحالی ست

دوستت دارم!


شاعران » حسام حسامیان »خَلوَتگهِ غمناکِ سبز
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خَلوَتگهِ غمناکِ سبز

توی این خَلوَتگهِ غمناکِ سبز
که با تو بودنُ یادم میاره
توی این گهواره ی دیروز ِ ما
دستِ من دستِ تو رو کم میاره

روی این صندلی ما نشسته بودیم، من و تو
تو به من ذل زده بودی، مَن ِ بی خَبَر به تو
تو ازم قول میگرفتی که همیشه بمونم
من همیشه عهد میبستم با دل ِ تنهای تو

توی این خَلوَتگهِ غمناکِ سبز
یه روزی با یه فرشته من میام
تا بگم کی هستم، از کجا میام
تا بگم از زندگی من چی میخوام

رفتن ِ تو باورم شُد تا که برگشتی دوباره
تویی که نجُستی جُز من توی شبهات یه ستاره
اما ایندفعه دل ِ من تو رو تنها جا میگذاره
آخرین مِصرَع ِ این شعر روز ِ اول ِ بهاره

شاعران » حسام حسامیان »عهد
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:43 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عهد

پاییز واسم پُر از تو بود
سرشار ِ بوسه و غزل
فصل خزون عشق تو بود
دقیقه های بی هَدَر

برگ ریخته ی درختا
زیر پاها له شد و ما
دِلخوش از بودن ِ با هم
گوش نمیدادیم به بَرگا

گوش نمیدادیم چرا که
تنها بودن رو ندیدیم
اونی که تنهاس میدونه
چرا چیزی نشِنیدیم

با خودم یه عهدی بستم
که سَفَر بی تو نَرَم
دستتُ بوسه زَدَم
دست کشیدی بر سَرَم

من و تو عُمریه با پرنده پرواز میکُنیم
من و تو روزمونُ با بوسه آغاز میکُنیم
من و تو دِل به دِل ِ غم نمیدیم
توی شب های سیاه ترانه آواز میکُنیم
 


شاعران » حسام حسامیان »دلدادگی
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دلدادگی

سبد سبد ترانه، شعرهای عاشقانه
عاشق دگر کجا بود، در ظلمت زمانه؟

مدّعیان عاشقی در وادی بهانه اند
اسیر این خفت مشو که عاشقان شبانه اند

مدّعی ِ عاشق روز دَم از جدایی میزند
شب زنده دارِ حَق ولی حرفِ خدایی میزند

دلدادگی چون نعمتی ست، عاشق تو انکار مَکُن
صوفی، تو گر دل میدهی این راز آشکار مَکُن


شاعران » حسام حسامیان »ترانه ی جدایی (حرف آخر)
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ترانه ی جدایی (حرف آخر)

به جای یادگاری
دِشنِه زدی به بالم
خیره شدی به چشمام
گفتی دوستت ندارم

شدم یه بی همه کس
همسایه ی جنونت
لعنت به رفتن تو
حتی به این سکونِت

دلم از عشقت خون شد
آکنده از جنون شد
جز خاطِرِت هیچ نموند
پوست، گوشت ِاستخوون شد

یه عاشقی همیشه
نَفَس نَفَس دوستت داشت
اما دل سنگ تو
نطفه ی کینه رو کاشت

تو بودی که شکستی
پیکر و قامتش رو
به میل نفس شومت
دور ریختی زحمتش رو

حالا توی جدالش
با غم عشق و باور
جدایی بین ماها
میزنه حرفِ آخر


شاعران » حسام حسامیان »اسیر
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اسیر

اسیرم و اسیرم
اسیر روی ماهِت
در بهشتُ وا کن
با خُرَّم ِ نگاهت

روشن ِ چشمهای تو
خوابُ ازم میگیره
تو عُمق ِ ظُلمَت ِشب
نگاه ِ من اسیره

غرور من یه عالَمَس
وقتی تو هستی پیشَم
بدون تو یه لحظه هم
حتا آروم نمیشم

سکوت سرمستی ِ من
نقش ِ گل ِ اطلَسیه
وقتی تو از پیشم میری
درد ِ من از بی کسیه

بی کسی هم بد دردیه
توی عبور ِ جادّه ها
اسیرِ بی کسیم نکُن
شاکی ام از پیاده ها


شاعران » حسام حسامیان »حالا که نیستی
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حالا که نیستی

توی دنیایی که مات و تار و مُردَس
توی این شب که دل از همه آزُردَس
یادمه میشد بشینیم پای هم تا صبح فردا
پای این دل که حالا تیکه و خُردَس

حالا که نیستی نگاهام
خسته و کوفته به در مونده
اسم زیبا و قشنگِت
مثل گل واسم مُعَطَّر مونده

تو دل ِ این لحظه ها یه تازیانه
خاطره ها رو واسم کرده بهانه
میخورم شلاقتُ تا دَم ِ آخر
آخ که چه دلسرد و بی رَحمه زمانه

با چهره ای غم زده تو ی خونه
داره واسه مسافرش میخونه
خاطره چیست؟ فراموشی چه سخته!
چرا دِلِش همیشه فکر اونه؟


شاعران » حسام حسامیان »عطش
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عطش

من همونم که قدیما باش بودی
تو همه ترانه ها هَمپاش بودی

من همونم که دِلِش مثل ِ دِل ِ تو خاکیه
اونی که طالِبِ عشق و شب و دلدادگیه

من همون تشنه لَبَم که عَطَشِش شَدید شُده
آخه عاشق شده و تَلخی ها ناپَدید شده

توی دنیای قشنگِ دل ِ تو جا دارم
هَرجا هست شمعی توی مَحفِل تو جا دارم

تو جدال تَن به تن به فکرتم
توی تنهایی ِ تن به فکرتم

اگه هم خنده بیاد رو لبِ من
با تَبَسّم، بی درنگ به فکرتم

من همون تشنه لَبَم که عَطَشِش شَدید شُده
آخه عاشق شده و تَلخی ها ناپَدید شده


شاعران » حسام حسامیان »دوستی
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دوستی

دوستی خاطره سازه
دَرِش بر همه بازه
درمون ِ بی کسی هاسُ
واسه تنهایی یه سازه

سازی که صداشُ با عشق
به دل ِ عاشق میبازه

من و تو راهی ِ غربت شده ایم
دِلِمون دِلزَده شد از زندگی
بین ِ ما حِسّ ِ سکوت جوونه زد
نرسیدیم به گُل ِ یابندگی

اما دوس شَُدن همیشه
چشمهء آب گواراس
حتّا نوشیدن ِ این آب
بهترین نعمت ِ دنیاس

دوستی خاطره سازه
دَرِش بر همه بازه
درمون ِ بی کسی هاسُ
واسه تنهایی یه سازه

سازی که صداشُ با عشق
به دل ِ عاشق میبازه


شاعران » حسام حسامیان »
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 17:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شاعران » حسام اولاد دمشقیه »تا میستان
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 تا میستان

- جرعه جرعه تا میستان
در خلوت شبهای دراز
می نوشم از این جام شراب
می نوشم از این زهر و شرنگ
تا درد کبودی دل
آرام شود به یک بار

- جرعه جرعه تا میستان
تا وقت گشایش راز
می کنم ناله و فریاد
تا اشک شفقهایم
ریزند در این پیاله و جام

- جرعه جرعه تا میستان
تاول زده از راه دراز
پای کوبان، بر سر شعلۀ عشق
می زنم بر سر
می زنم بر در
نگویم سخنی کس را
نخواهم که زنند آبی

- جرعه جرعه تا میستان
گدازه ای از آتش عشق
می زنم بر دل
نکنم آهی، امّا
مرغکان می گریند
بلبلان می خوانند

- جرعه جرعه تا میستان
برگهای خروشان خزان
بغض شبهای پر از غم را
می شکنند...


شاعران » حسام اولاد دمشقیه »خاطرات
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خاطرات

به یاد نرگس شادت چه ها از غم سرودم
و زان برق نگاهت به جز شادی ربودم
دل و جانم از این فتنه در آشوب است
چرا یارم به حالم پایکوب است ؟
مرا از غم نترسانید که غم گشته وجودم
و زین سوداگری بازم چه سودم ؟
من از آن خاطرات کهنه دل تنگم
مهر پری رویان نگیرد باز دل تنگم
به یاد خاطرات کودکی با شاپرکها
و آن گلها، نیستانها، پنیرکها
و آن شبنم که بر نرگس نشسته است
از آن باران تو گویی لاله رسته است
به یاد شب نشینی های شادان
و آن لؤلؤ بر آن لبهای خندان
به یاد عاشقی ها در زمستان
و آن اشعار شیدایی به تهران


شاعران » حسام اولاد دمشقیه »شهر عشق
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شهر عشق

به شهر عشق آمده ام، به آن نوا که خواند مرا
به کوی تربت رضا که غم ز دل راند مرا
به آن نسیم حق که دل زمزمه اش شنیده بود
به بوی آن حریم عشق که بر دلم دمیده بود
به آن صدا که دل همه از سخنش شکسته بود
به انتظار اذن تو شکسته دل نشسته بود
به یاد آن کاخ عظیم که گم شده دل در آن
به یاد تربت رضا که پر شده است از فغان
بخوان از آن کبوتران، شکسته بال و پرند
بخوان از آن زائران، شکسته دل در غمند
به یاد صبح دلنشین که سر دهد سرود حق
به یاد آن عزا که دل، نمانده بر او رمق
به یاد جوشش فلک به موسم غروب هور
به یاد آن شب دراز که دل سپرده به نور
به یاد آن ستاره ها که بر زمین نظاره بود
نظاره بر آن حرم که در برش ستاره بود
ستاره ای بوَد چنان، که در حرم خفته است
تمام انجم فلک دل به رضا بسته است
خدا کند که این دلم شسته شود از گناه
دلی پر از گناه و من شرمنده از روی ماه
بر این زمین که عاشقان همیشه دل شکسته اند
به یاد آن عاشقان که بر رضا نشسته اند
 


شاعران » حسام اولاد دمشقیه »یار بی دل
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یار بی دل

کیست در این ماتم و غم درد مرا دوا کند ؟
آتش دوزخ خدا از دل من جدا کند
یاور من تهی دل است از سخن عشق پیر
کی شود آرزوی من در دل او قوا کند ؟
صاحب عشق عصر نو حسام شاعر گداست
گدای عشق مه پری، کی دل او روا کند ؟
تمام عمر قاصرم در گرو عشق توست
گر نکنی وصل دوست، دل به خدا نوا کند
تر شده صورت حسام ای دل غافلم بیا
چشمۀ خون به پا کنم چون که صنم جفا کند


شاعران » حسام اولاد دمشقیه »طنز دانشگاه آزاد
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

طنز دانشگاه آزاد

دیوانه و مبهوت در این دهر پر از فتنه شدم
نیست بلبل میخانه و دیوانه شدم
جان گنهکار در این ملک عزا گام نهاد
پای حقارت در این مکتب بد نام نهاد
رسوای جهان گشتم و دانم که مرا نیز رواست
هر که بر این سلسله شد، جان گران را فناست
رهرو دانش نباش، گر شده ای خام نباش
رو به هر جا بروی، بر لب این بام نباش
پند مرا گوش بده، قیمت آن ماندنی است
تا که صباحی گذشت، عمر گران رفتنی است
ما که ندیدیم در این، سلسلۀ بی بر و بار
عامل اهل عمل، مهندسین پر کار
چشم اگر بسته شود موسم خواندن است و بس
چون صنمی پیش رود دیده گشاید ز پس
مهندسی پیشکشت، شعر و غزل خواندنی است
عاشق دیوانه را یاد صنم ماندنی است
وقت تناول که شود، سلف برآشفته شود
شعلۀ اهل دود و دم، باز هم افروخته شود
خورشت قرمۀ لذیذ، بوی چمن می دهد
شنیده بودم انگار سستی به تن می دهد !
شهریه افزون چو دید خلق از آنجا گریخت
باز چو آمد نیاز، پول زبان بسته ریخت
پدر چو قبضش بدید، فرزند را بیاویخت
وقت خریدن کتاب، رخساره اش برانگیخت
واحد ناخوانده را باز توان حذف کرد
درد چو زایل شود، باز توان شعف کرد
ترم تمام گشته و نمرۀ تک را ببین1
معترضی به نمره ات، ولی به پایش نشین
رشتۀ من رشته شد، رشتۀ آش رشته
یاوه مگو یاوه گو زمانه خوار گشته
سحر شده من هنوز می نگرم جلد کتاب
مشقّتم شد تباه، زحمت من گشت بر آب

 


1- اینجا یه چیزی گفتم ولی تا به حال نمرۀ تک نیاوردم.


شاعران » حسام اولاد دمشقیه »فراق بی پایان
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فراق بی پایان

دانم که در این محفل غم ماه پر از ناز نیاید
و اندر این ظلمت شب چهرۀ غمّاز نیاید
همه عمرم چو شبی بود و دگر وصل نگردد
چو قیامت بشود همدم و همراز نیاید
همه جا گشتم و راهی به وصالت جستم
انگار کز این جستن من محرم طنّاز نیاید
همه جا در زدم و غافل از آن قلب یخی
دل من گشته تباه و لیلی دمساز نیاید
کودکی بودم و با تو پی پروانه شتابان
افسوس که دگر لحظۀ پرواز نیاید
من در آغوش بیابان پی دیدار تو بودم
هیهات که دگر شادی اهواز نیاید
من و شبهای پر از سوز زمستان چقدَر ؟
ای کاش خبر از وصلت گلناز نیاید
عمر شیدایی ما هم سپری گشت ولی
دل فنا گشت و به آواز نیاید
حساما، از سخن یار پر از ناز مرنج
کان عشق پر احساس دگر باز نیاید


شاعران » حسام اولاد دمشقیه »باران
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باران

دلم می خواهد از باران بپرسم
چرا می ریزد اشک از آسمانها ؟
که بهر رویش گلهای رنگین
به پای گل زند آه دلش را

به صد قطره برای زندگانی
به تنگ آرد دل مهرآفرینش
چو یک لاله بروبد در بهاران
بغرّد در گلوی پر حزینش

صدا ناید به گوش دلبرانش
در آن مدت که بلبل می سراید
که چون شد لحظه ای گویای قحطی
بگو از آسمان باران بیاید !

منم چون آسمان بارانی هستم
بگو سرو دلم تا کی ببارم ؟
اگر شبنم بیافتد روی ماهت
بدان در چشم خود باران ندارم !

چرا با من نداری روی صحبت
صدایم در گلو پنهان نگشته
من از آن آسمان گفتم که هستم
وصال عاشقان آسان نگشته !


شاعران » حسام اولاد دمشقیه »ماجرای عاشقی
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ماجرای عاشقی

پری رو دختری مرا معشوقه ای بود
که با مکرش دل بیچاره را از من ربود
صنمی بود مرا فرشته ای دمساز
چو گشودم لب خود پراکنده شد آواز
صد هزاران غزل و بیت نثارش کردم
حیف این دل که بسی خوارش کردم
روزگاری صنمم را به نماز ایمان بود
مؤمنی بود و به معنی، شایان بود
من از آن رو بر او دلداده شدم
که هم بازی معشوق زاده شدم
عاقبت رو به کوی صنم هجران گشتم
به وصال صنم آن سان شادان گشتم
سعی ها به وصال آن یار عاجز ماند
حفظ این سرّ به کشوف جایز ماند
ای دریغا که صنم هم ز دل آگه بود
آن که غافل ز قضا بود من ابله بود
آری او هم به خزان جان وارد بود
بر حیله و مکّاری چقدَر واجد بود !
آن حجب و حیایی که مرا حیران کرد
به کدامین سفری دور هجران کرد ؟
شهریار ملک سخن را دردی بود
حال دانم که او را شهر سردی بود


شاعران » حسام اولاد دمشقیه »عشق ماندگار
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عشق ماندگار

شراره های آتشین فتاده اند به جان من
خدا کند که آه من رسد به کوی یار من
دلم شعار بی صدا به شوق عشق او دهد
نه این سکوت پر غمم رسد به ماهسار من
تو را هزار خاطره چه سود و رنجت آورد ؟
به یاد خاطراتمان، به یاد حال زار من
بدان که روح پرپرم جدا شده ز پیکرم
تویی که مست بویشم تو یار گلعذار من
به بوی عطر زلف تو هزار و یک فسون شدم
تویی که جلوه داده ای به طبع جلوه زار من
به خاطرت چه نامه ها سپرده ام بر نسیم
تویی که بی عنایتی به عشق ماندگار من


شاعران » حسام اولاد دمشقیه »تنها مانده ام
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تنها مانده ام

در این سکوت پر غمم در آتشم خدای من
شکایتی نمی کنم، بشنو ولی صدای من
هزار و یک ترانه را نوشته ام به دفترم
از آن زمان نوشته ام که خوانده ای دعای من

بیا ببین چه ها نوشت دل جفای روزگار
کاش همین نوشته ها می شد همیشه ماندگار
تویی که با دل حسام همیشه آشنا بدی
کاری بکن که تا خزان گردد دلم رستگار

راضی بکن روح مرا بر تکّه ای نان و پنیر
خواهم از این دنیای تار گردد دلم سیر سیر
نوری ندیدم در بلاد، شرّ شیاطین می رسد
آزرده خاطر گشتم و روح و روان هم گشته پیر

همچون گلی پژمرده ام، دستی به سویت آورم
در کار دنیا مانده ام، اندوه و غم شد پیکرم
روزی نشد آسودگی، گردد مرا از جان و دل
بستان ز جان روح مرا، یا می بریز در ساغرم

خواهم به سویت آمدن، لیکن اجازتی نیست
بر خوان من خرما بیار، ما را حلاوتی نیست
در مانده ام یا ربّنا، معشوقه ای حاصل نشد
تنهای تنها مانده ام، لیکن عنایتی نیست !


شاعران » فری ناز آرین فر »بی خوابی ۸
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بی خوابی ۸

اینگونه که تو را دوست میدارم
می دانم که زندگی زیباست
و عشق تو اقیانوسیست
که من در آن شنا که می کنم
هر بار
دوباره جان میگیرم
از نوع طلایی
و این خواب فراموش شده را
در بیداری میگذرانم

تیر ۱۳۸۴


شاعران » فری ناز آرین فر » بی خوابی ۵
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بی خوابی ۵

دلم خون شد
چه آشفته
چه دیوانه
چه داغون شد

یکی گل بود
بردندش
به سوی میله های زجر و بی خوابی
"فدای تو!
چرا اینگونه بی تابی؟!"
'یکی از یار عاشقها
یکی مهر دگرگونه
یکی...'
مجنون مجنون شد
دلش خون شد
چه آشفته
چه داغون شد
صدا تابی نمی آورد
به زنجیر تحمل بستمش
آری
و این افکار بی چاره
که یکباره
به این دیوار و آن دیوار
تن را میکنند پاره
به اجبار و تمرکز دادمش کاری

بیا آرام باش ای دل
بیا ساکت بمان آواز
که این شب هم برفت و صبح شد آغاز
و من بیدار هستم باز

خرداد ۱۳۸۴


شاعران » فری ناز آرین فر »بی خوابی ۶
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بی خوابی ۶

یک دریا مهر
یک آسمان نیاز
و لرزشی در وجودم
چون سد مقابلم

گاهی می خواهم به سویت بدوم...
اما متوقفم
گاهی می خواهم بخندم...
اما حتی تبسمی در چهره ام نیست
گاهی می خواهم فریاد بکشم
داد بزنم
صدایت کنم...
اما سکوت میکنم
گاهی می خواهم در آغوشت بگریم
آرام آرام...
اما حتی دستانت را نیز لمس نمیکنم

و وقتی که خوابی...
آه چه آرامی
و چه آرام میشوم

آنگاه آسوده در آغوشت میخزم،
لبخند میزنم،
با نگاهم برایت سخنها میگویم
و میگویم
و میگویم

اینگونه
بی خوابیم را در تو غرق میکنم
به جای شعر!


شاعران » فری ناز آرین فر »بی خوابی ۷
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بی خوابی ۷

امشب از آن شبهاست
که دلهره ای در وجودم
تاب می خورد
و مثل کودکی گستاخ
با شیطنتش
مرا به وجد می آرد

امشب آن شبیست
که می دانستم می اید
که تو باز به پشت میله ها
بر می گردی
نمی دانستم تا این مرز
شکسته خواهم شد

از امشب باید هر شب
تو را با نگاه کردن به آسمان
حس بکنم
گرچه صدایت در ذهنم
حک شده است
و ز یاد آوری خنده هایت
جانی دوباره میگیرم

امشب اشکهایم سیلاب می شوند
چشمانم تار می شوند
قلمم با کاغذ هم آغوشی میکند
تا صبح
و فردا صبح شعری از عشقشان
به وجود می اید

...
و من
همینجا
پشت کوهها
پشت مرزهای ضد عبور
پلکهای ضد خواب
اشکهای خشک شده در حسرت
انتظار میکشم
آری، پشت نگاهی پر التماس
و آرزوی خستگی ناپذیر عشق
به همراه صدای سکوت تو
منتظر می مانم
منتظر می مانم
منتظر می مانم

۱۳۸۴


شاعران » فری ناز آرین فر »بی خوابی ۳
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بی خوابی ۳

چه بگویم واژه ها بیگانه اند
فکر و عقل و هوش من ویرانه اند
ساده می خندی و من حیرانه ام
گر به تو روی آورم دیوانه ام
ساقیا لبریز کن پیمانه ام
تا سحر امشب در این میخانه ام


شاعران » فری ناز آرین فر »بی خوابی ۴
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بی خوابی ۴

باز شب آمد
نشستم
جام بی خوابی به دستم
مستِ مستم
دل به رویای تو بستم
چه کنم تقصیر من نیست
گر چنین عاشق پرستم


شاعران » فری ناز آرین فر »بی خوابی ۲
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:23 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بی خوابی ۲

مرغ سحر می خواند
تازه چشمانم را
دعوت کردم
تا کمی خواب به منزل آرند
...آه
...یاد آنها که عزیزند به خیر