هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » فری ناز آرین فر »شکسته هایم
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شکسته هایم


ع

                                 ش

                                                                          ق

عقبترها... او از آنجا می آید
            شکسته های حس من- گیجی کلماتم

                        قلبهایمان کجا؟- قاصدکی آمده از خاطراتی دور

من در آینهء احساسش جا مانده ام- کجا؟
آنجا- پشت مقداری نثر:
                                           شکسته!


شاعران » فری ناز آرین فر »ما یک نفریم
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ما یک نفریم

باران عشقت
در کوچه های تولید مثل من
می بارد
و تو رعد می غری.
...
در چهره ات ماه می تابد
عمق جنگل در چشمانت موج می زند
خم می شوم و هر سلول پوستم
-که تو را می چشد-
مست می شود
لبانم باز از بوسه ات
می شکفد.
و فکر میکنم
تمام طبیعت باغستانیست
که تو را برای من
و مرا برای تو
جفت کرده...
جفت؟ ... نه!...
ما یک نفریم.


شاعران » فری ناز آرین فر »بی خوابی ۱
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بی خوابی ۱

و آسمان
که همیشه به داستان زندگیم آشناست
همچون دلِ آشوب زده ام
...می گرید
و سپس بس می کند
ابرهایش را در هم فرو می برد
:می اندیشد
"ای کاش همیشه در خواب بودم"


شاعران » فری ناز آرین فر »عشق بی ثبات
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عشق بی ثبات

کوچه ها تنگ
دل من گرفته
و صدایی جز سکوت همراهیم نمی کند
گرمی بعد از گیلاس شراب
پیکرم را دلتنگ تو میکند
و من
در فکر تو غوطه میخورم
شاید ثبات عشقی با تو را
بتوانم در رویا در آغوش بکشم


شاعران » فری ناز آرین فر »لعنت
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

لعنت

لعنت بر چشمهایم
که می بینند این نیزه های داغ را
و بر گوشهایم
که صدای ناله ات را می شنوند از فرسنگها فاصله
و هر چه می بندمشان
کر نمی شوند
لعنت بر احساسم
که لمس میکند خراشهای قلب مادرت را
و فکرم
که می فهمد حرفهای ناگفتهء چشمهای کوروش را
-همسنگر پیشینت را می گویم-
وقتی سرخ می نگرد به من
از داخل آن جعبهء رنگین برقی!
و تخیلم
که به تصویر می کشد
آن لحظه های آخرت را...
لعنت!
لعنت!
لعنت بر من!
که هر بار که هر گل یاس آزادی
تمام گلبرگهایش می ریزد
هنوز هستم
هنوز هستم
هنوز هستم
و انزجار
چون مار بوآ به اندامم می پیچد
و فشار می دهد مرا
تا تمام استخوانهایم خرد شود...
اما باز هم هنوز هستم...
و می بینم
و می شنوم
و فکر میکنم
و احساس میکنم
و تصور میکنم.
هنگامی که تو رفته ای...
لعنت!


شاعران » فری ناز آرین فر »سیبهای سهراب کو؟
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سیبهای سهراب کو؟

نمیدانم چرا فکر میکنی پرنده ها هنوز هم سیب می خورند
آنهم در روزگاری که همه گوشتخوار شده اند.
من که امروز هر چه سیب سرخ به دلم تعارف کردم
بالا آورد
گرچه،
قبل از آن زمان که سیبهای سرخ
در هورمُن دروغ پرورش داده شوند تا فریباتر جلوه کنند،
دل ما هم اهل سیب و شعر و شراب بود
اما روزگار عوض شد

حالا دل ما صبحها
جگر کباب شده اش را روی ذغالهای "ساخت دوستان" باد میزند
و شبها آه تاسف دود می کند
که ای کاش هنوز آن درخت سیب باغچهء سهراب بود
تا ما هم به جای بادمجان سوخته که شکلش را عوض کرده اند
قدری سیب بخوریم


شاعران » فری ناز آرین فر »سالی که گذشت
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سالی که گذشت

سالی که گذشت سال عجیبی بود
شایع شد مردی از انسانهای نخستین
رئیس جمهور خواهد شد
گل یاس
با گلبرگهایش تجارت کرد
نیلوفر آبی در مرداب غرق شد
سالی که گذشت سال جدایی بود
پدری از پدر بودن استعفاء داد
مادری در گوشهء اتاقش خشم خورد
کودکی زیر آوار مشقهای مدرسه پنهان شد
دختری از اولین نورهای صبحگاهی
دوستی چند ساله را به خودخواهی فروخت
سالی که گذشت سال ترس بود
بدنم با من قهر کرد
تولید مثل حرام شد
پرواز برای مدتی غیر ممکن به نظر رسید
سالی که گذشت سال وصل بود
مردی از نسل آرامش
به خواستگاریم آمد
اتفاقا به شعر پست مدرن هم علاقه مند بود
ولیکن من شکنجه اش دادم!
سالی که گذشت سال سرمایه گذاری بود
نسیم لجنزارم را
به چوب حراج زدم
با سرنوشت معامله کردم
و ستاره ای خریدم از نوع دست نیافتنی
که هر شب تنها نگاهی بدان بیاندازم
سالی که گذشت زنجیرها، حلفه هایی شدند مجزی
جنگلها تک درختی شدند
به محبت جایزهء بهترین دروغ سال اهداء شد
صداقت را نادرترین صفت سال نامیدند
انسانیت را ساده لوحی دانستند
دو روئی را ترویج دادند
آه...
خدا کند امسال همه چیز به روال عادی برگردد
خدا کند چنگیز تازه ای از راه نرسد
خدا کند کسوف دائمی نشود
خدا کند ما را به سیاره ای دورتر نفرستند
میگویند "زمین هنوز بر شاخ گاو می چرخد"
پس من هم با خودم عهد کردم تا تحویل سال بعدی یک نفس بدوم
در خواب و بیداری یک لحظه نایستم
به پشت سر نگاه نیاندازم
به هر چه بر سر راهم سبز شد شک کنم
و هیچوقت به جز دروغ هیچ چیز نگویم!!
حتی به چشمهای گرد خودم در آینه...
 


شاعران » فری ناز آرین فر »عریان
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عریان

من عریانم
من عریانم
عریانتر از عروسک مهسا
و صدای بغض کبوتر.
عریانتر از یک درخت در آخر پاییز،
یا قاصدکی که فوتش کرده باشند

من عریانم. مثل رازی فاش شده
و نه حتی برفهای زمستانی
نه حتی اتاق تاریکم
نه خطوط تماس بی جواب
و "وقت ندارم"-های مکررم
نه خنده های بی دلیل دروغین
یا خودِ سکوت...
نه، هیچ چیز نمی تواند مرا پنهان کند!

من گریزانم، از این نگاههای طولانی معنی دار
از این "طفلکی" گفتنها
و نگرانیهای آزاردهنده شان.
من گریزانم
از هر چه هوای آدمیزاد به اطرافش پیچیده
و یکی از این روزها
که عریان
زیر باران دویدم
(به خاطر روی گل شکوفه ها
و عطر گل یاس
به خاطر سپیدی صبحدم
و جاده های مه گرفته رویایی)
نه به سویم بیا
- که ترحم بتابانی -
و نه ترکم کن
- که تنهایی را ببوسم -

تنها
بایست و تماشایم کن
و گاهی دستی تکان بده


شاعران » فری ناز آرین فر »معتاد
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

معتاد

آن زمان که صدایت را در رگهایم تزریق میکردم
و احساسم را دود میکردم، تا چند جمله ای از تو
مرا از صباحی تا صباحی دیگر ایستاده نگاه دارد
امروز را نمی دیدم.
امروز آری...
امروز که پیکرم میلرزد و دردش می گوید: "ترک نکن!"
امروز که اراده کردم تا زهر این عشق را از بدنم دور بریزم...

و شب هنگام بی خوابم باز
و عرق سرد نبودت روی پیشانی داغدارم می نشیند
و سراب تو، کنار این تخت، به سراغم می آید...
به دنبال چند مسکن می گردم اما
هیچ یک از این شوالیه هایی که در لیوان می نوشم، ساکتم نمی کنند
و هیچ فرشتهء آرام بخشی، مرا بی هوش نمی کند
و هیچ اما زمانی...
... پرت می گویم!

***

یک لیوان چای سبز می نوشم
پنجاه و پنج ترانهء حزن می شنوم
بیست و سه شعر موزون را مرور میکنم
و چند مصرع هذیان می نویسم
اما زمان نمی گذرد
زمان نمی گذرد


شاعران » فری ناز آرین فر »مستانه
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مستانه

من آن سکوتم که در جواب معمای نگاه سبز تو
عشق را...
نه!
شهوت را...
نه!
جذابیت را
هجا میکند
و تو
سبزینهء رنگین کمان را به من
معرفی میکنی

تفاوت همان است
که فرهنگمان میخواند
و من بی رنگم
که هیچ را میبسوم، مستانه!
و تو
...
و تو
...
و تو
آن نا آشنای همه رنگی
که نمی شناسم!

همیشه غریبه بمان
تا در رویای کنجکاویم
مرا به سرزمین تسکین برسانی

آشنایان مرا زجر میدهند.


شاعران » فری ناز آرین فر »عشق
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عشق

تصور کن:
درختانی در مه فرو رفته را
با انتهایی ناپیدا
و با آبشاری که دعوتت می کند
تا برهنه شوی
خودت را میان امواجش پرت کنی
و بی اراده
با جریانش
راهی شوی
به سویی که ....
همه نا آشنائی است!

شاید سرت به سنگ بخورد
شاید سفری رویائی در پیش رویت باشد
شاید در میانه راه کوفته و درهم شوی
شاید هم نشوی
شاید
شاید
و بسا شاید های دیگر

اما اگر زنده بمانی
چیزی بزرگ به دست آورده ای:
خاطره ای خوش
از یک ماجراجویی گیج کننده!

و تابلوی همین طبیعت است،
عشق:
با دعوتی که
انتهایش را نمی توان گمانه زد.


شاعران » فری ناز آرین فر »خشکسار می شوم
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خشکسار می شوم

چشم دختر به آغوش شب گشوده شد
وقتی ستاره سوخت
وقتی بهار رنگ خود را گم کرد
وقتی شکوفه ها پشت کوههای تنهایی خاموش، پنهان شدند،
گوش دختر به نوای هیچ دلبسته باشد، بهتر است.

***

خشکسار می شوم
باران چرا ببارد اگر رود می رود؟
می رود به همانجا که دخترک در مه فرو رفته.
احساس چرا بتابد؟
اگر نازکی تارهایش را به فراموشی می سپاری
هر بار.
فرصت را داخل ظرف بلورین "مهر"
روی میز "یک بار دیگر" بگذارم که چه؟
هنگامی که رفتارت لعاب انداخته!
خستگیهایم را به کدام ستون تکیه دهم
وقتی گوشهایت پناه پنبه ها شده و
صدایت به سفری دور رفته...
دور رفته ای
فرسخها دورتر از نبودن.


شاعران » فری ناز آرین فر »شهر من
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شهر من

شهر من...
آه...
شهر نقشهای تاتر است.
هیچ چیز
آن که باید نیست، نیست.
من به نقش شاعران
شعری میگویم.
او به نقش شعردوست،
شعری میخواند.
دیگری
نقش فهمیدن را بازی کرد...
آن یکی
نقش نفهمیدن را!

"من"، بیا!
شکل خودم باش امروز
و نه تنها یک روز
"من"بیا تا روز آخر
نقش بازی نکنیم


شاعران » فری ناز آرین فر »نشانی
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نشانی

چه سوال عجیبی!
"نشانهء قلبم؟!"
دستم را می برم به چانه ام
و میگویم:
"نور نگاهم را که دنبال کردی
و به مهر لبخندم که رسیدی
دریچهء احساساتم را می بوسی
و از پوست خاموشم عبور میکنی
با شیرین زبانی وارد رگهایم می شوی
همراه جریان خونم می روی
و می روی
و می روی
آنگاه
به مزرعهء احساساتم
-قلبم-
می رسی!
نقشهء زخمهایم را می توانی مرور کنی
و بیاموزی:
بدون چتر نجات پریدن
لذتبار
و نیز دردناک است.
اکنون تو به مقصد رسیده ای
پس در کوچه های شلوغ عاطفه ام
می دوی.
ناگاه
بر میخوری به اثر انگشتانت
که بر دیواره های قلبم
خط انداخته...
و حال؟
حال... هیچ!
می توانی با اطمینانی خاطر
نشانهء قلب دیگری را
فتح کنی.


شاعران » فری ناز آرین فر »این روزها
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

این روزها

این روزها رنگها، خودباخته اند.
مردها پیشوند --نا-- گرفته اند
دوستان هنگام نیاز تنها، یادی از ما کرده اند
نه گوشی هست و نه حتی چشمی
نگاههایی پر طَمَع
حرفهایی همه از جنس دروغ
این روزها بعضی آدمها
چهار سُم دارند
من چرا فکر میکردم دنیا بوی محبت دارد؟
عطر گلهای شب بو
یاسهای سفید؟
من چرا هر چه سیاهی دیدم
فکر کردم خطای چشم من است؟
همه را میدیدم
با وقار،
با خودم میگفتم
نوری دارد افکارشان
میشدم پر افتخار
چه سفید بودم من، چه تمیز
من نمیدانستم زیر میز
دستهاشان، پاهاشان، در غریزه
مثل حیوان
گرفتار شده

من از این آدمها میترسم.
از دیروز
هر جا رفتم، آمد سوز
با دو چشم بی تاب
ثانیه ای هزار بار
به عقب رو کردم
چون سایه میکند دنبالم!
همه تارهای تاریخم را میداند
مرا همه جا یا هر جا می پاید
با ناخنهایش بر زندگیم می ساید

من فقط امشب آرزو کردم
دو حبه آرامش داشتم
نگاه شکاکت را برمیداشتم
در چشمه عشق میشستم
من فقط آرزو کردم
یک قلم داشتم
یک زمان طولانی
یک ورق قد راه شیری
مینوشتم انقدر
تا تو دیگر هرگز
متنهایم را خط نزنی.

مهر 1384


شاعران » فری ناز آرین فر »سکوت
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سکوت

گاهی سکوت بیانگر تمام دردها میشود
چرا فکر کردم مرا
با سخن گفتن بیش مهرت میشود؟
دیگر هرگز لب از لبم باز نمی شود...


شاعران » فری ناز آرین فر »چه فکر میکنی؟
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چه فکر میکنی؟

فکر میکنی دلم تنگ نمی شود؟
فکر میکنی صدایت اگر نوازشگر دل بی تابم نباشد
و موسیقی مهربانیت بر طپشهای قلبم رهبری نکند
آرام و قراری دارم؟

فکر میکنی اهمیت دارد
روباه و پلنگ و گرگ، از جنس شقایق باشند
یا از جنس خنجرهای فرصت طلب روزگار؟

دلِ تنگ بنفشه ها با گذر هر ثانیه
برای نبود روشنایی آفتاب
تنگتر می شود
فکر میکنی بنفشه ها
شبها
به جای خالی آفتاب
از ماه نور می خرند؟
و گلبرگهایشان را به عشوه می گشایند؟
فکر میکنی از جنس بُرندهء خیانتم
یا مثل لطافت پارچهء ابریشمی فریبکار؟

فکر میکنم تشنه ام
قبل از اینکه التماس کنم
یک لیوان مهربانی برایم بگو...

فکر میکنی عشق هم مثل عطش می ماند؟
که با جرعه های مهرورزت اگر سیرابم کنی
دیگر محبت را ننوشم؟

فکر میکنی قبله ام اگر الله ندارد
ستایش را نمی شناسم؟
مگر من سوره های آزادی را نسجودم
و به مُهر عشق نماز نخواندم

فکر میکنی مثل همهء پرندگان
در فصلی از سال کوچ میکنم؟

باور کن
من از عشاقم
از قبیلهء ناپدید شدهء عاشقان


شاعران » فری ناز آرین فر »نسیم
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نسیم

نسیم از سرمای تردیدهایش می لرزد
نسیم بهار نیست
اگر چه در پاییز شروع شد
در زمستان اوج گرفت
و در بهار همچنان بر من میوزد...
نه نسیم بهار نیست!
نسیم یاد فراموش شدهء خاطره هاست
بیدار کردن پلکهای به خواب زده ام،
نگاههای طولانی،
و به صدا در آوردن مهر است.
نسیم ستاره هم نیست!
و من این را خوب می دانم

نسیم از طائفهء خوبان است
نسیم شروع یک لجبازیست
غریزهء پنهان در لا به لای خطهای روشنفکریست
نسیم حرفهای نا گفته ام را حدس میزند
می داند.
گاهی هست، گاهی نیست
ملایمت بادی گذرا شاید باشد
نمی دانم!
نسیم هم به سراب آزادی دل بسته است
چون من!
و من...
از ویژگی گذرا بودن نسیم تردید دارم.
که یکی از این روزها
فقط
اینهء خودشناسی که برایم هدیه آورد را
به جا خواهد گذاشت!

اردیبهشت ۱۳۸۴


شاعران » فری ناز آرین فر »راهروی مهر
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

راهروی مهر

دور می شوم در راهروی مهرت
اینچنین که با کذبگویی نگاهم را لرزاندی
درِ خانهء مهرم گشوده بودی
و اینچنین ناگاه به من سنگ زدی
ببین چگونه مرا از خود رانده ای

دور میشوم در راهروی مهرت
اینچنین که بی تفاوت ادامه میدهی
اینچنین که بی تفاوت ادامه میدهم
که هستم در کنارت
اما نیستم

دور میشوم در راهروی مهرت
اینچنین که مشغول دیگران بوده ای
و مشغول دیگران میکنم خود را
و نگاهی سرد به تو هدیه می دهم...
پاداش زحمات بی کرانت!

و دور میشوم در راهروی مهرت.
 


شاعران » فری ناز آرین فر »انزواء
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

انزواء

باران را از من جدا کنید
این روزها فقط آفتاب را می خواهم
همهمه را از من دور کنید
چند روزیست فقط به دنبال سکوتم

پرنده می خواهد چند روزی
خود را در فقس اتاقش
زندانی کند


شاعران » فری ناز آرین فر »فرصت
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فرصت

صدای کوبیدن مشتی بر در میاید
کسی که صدای در را میشنود
به سوی دروازه میرود
به سوی دستگیره...
اما قدرت باز کردنش را ندارد
تنها
نگاهم، که انتظار ورودت را دارد
از جداره های در عبور میکند
برای هم نگاه شدن با تو باید بایستم
روییدن جوانهء حسی
که خورشیدش تو باشی
آسان نیست
صورتکی خندان مرا میترساند
کسی به حس مجهول جوانه دستبرد میزند
عبوری در مه خفته
وتجربه که مثل زخم پاک است
سرزنشم میکنم
اما برای بیداری رویاها
شاید هنوز فرصتی باشد...


شاعران » فری ناز آرین فر »یک عاشق قدیمی
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یک عاشق قدیمی

من همی عاشق میهن هستم
من همی منتظر دیدن روزی هستم
که رسد
تا رخ یار ببینم باری
مردم دیگر این دوره به من می گویند
تو همی عاشق دیوانهء سرمست و خرابی
آری
من همی عاشق و بی رنگ و ریا
از کنار نرم و بیهوده پرستان زمان
این صداهای محبت، کذبگویان روان
می گذرم
من همی چشمانم میدوزم
به همان روز سعادتواری
که به سویت ایم
که به سویم ایی


شاعران » فری ناز آرین فر »مبادا
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مبادا

اینه را می شکند
تا مبادا از او دیدار شود
می خندد
تا مبادا چروک غصه هایش پدیدار شود
نگاههایش را کتمان می کند
تا مبادا...
مبادا...
به درد دلتنگی دچار شود


شاعران » فری ناز آرین فر »دوستت دارم اما ...
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دوستت دارم اما ...

دوستت دارم اما
عطر گل شب بویت را حس می کنم
جای پایم را می گذارم تا گلت هم مرا ببوید

دوستت دارم اما
قلبم را زنده به گور میکنم
دلیلش؟
خب چون قطار زندگیم باید همچنان بتازد!


شاعران » فری ناز آرین فر »باز هم منم (در اوج شکست)
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باز هم منم (در اوج شکست)

باز هم منم
بوی نسیم نا آگاه
سپیدهء سحر بی گناه
اولین نور افق
بعد از شبهای بی پناه
آخرین درد دروغ
همان ترس شروع
فردای یک جشن شلوغ
باز هم منم
نه آن گمشدهء شهر غریب
شدم دانایی پس از خوردن فریب
یک نظم به پایان
بعد از زندگی بی ترتیب

تو هم آخرین تاریکی طلوعی
نمرهء یک شاگرد بی دفت
یا همان آدم دو روئی


شاعران » فری ناز آرین فر »دل تنگی
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دل تنگی

دلم تنگ است
از این خروسان روانم منگ است
دلش سنگ است
احساسم بد آهنگ است
چشمانم چه بی رنگ است


شاعران » فری ناز آرین فر »
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ستاره خاموش

برای شکستن سکوتِ شب
ستاره را به آنهمه سپیده دعوت می کنم
ستاره خاموش است
اما نمیداند.

زغن را دعوت نکرده ام
اما به میهمانی عشاق می اید و دل بهار را می لرزاند
بهار چه ساده می نگرد
چه پژمرده است
می خواهم بهار را بیدار کنم
خواب است
اما نمیداند


ببخشید!
شما صدایم را ندیده اید؟
دیروز صدایم را به اتهام محبت محکوم کرده ام
و صدایم فرار کرده است
در هیچکدام از کوچه های مبارزه ندیدمش

به جشن گلها رفتیم
و خاموشیم را پیدا کردم
همانجا نشسته بود
به همراه قلم
و می نوشت
فقط می نوشت

بهار خواب است
و نوشته هایم را نمی بیند
گلها هم پژمرده اند
می خوانند
و بازگو میکنند
و فراموش می شوند

آه... من و بهار و گلها مثل همیم
ولی بهار مرا با شلاق حرفهایش کبود میکند
نمیداند
که من هم
درست مثل بهار
از برگهای بی تاب
سراغ بادهای فردا را می گیرم
درست مثل بهار
گلدان صدایم را ترساندم
و درست مثل گلها
دلم می خواهد
کسی نگوید چرا عاشق به عشق می گوید آزادی
به آزادی می گوید خواب
دلم می خواهد
خراب شوم در ساحل
و شبی خودم را میان شنها هزار تکه کنم
درست مثل گلها
دلم همیشه می خواهد برای آفتاب
قشنگ بزایم
و برعکس بهار
اگر قرار بر این شد که بمیرم، قشنگ بمیرم
...
حال
در هر خرابه ای که می خواهید
چشمهای مرا آویزان کنید
چه اهمیت دارد که ستاره
ماه را تازیانه میزند یا نه
اعتراف کنید که نور
در عبور شب خاموش می شود
ستارهء کوچه های همیشه عاشقِ قدیمی من هم
در قفس
خاموش شده
دل من هنوز به آخرین نگاهش روشن است

بگو حریف بیاید
ظلمتش را تیره تر کند
و بگذار بداند که من
همیشه ستاره را دوست خواهم داشت





توضیح: این شعر الهام گرفته شده از مجموعه اشعار زیبای استاد فریدون گیلانی


شاعران » فری ناز آرین فر »آسمان
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آسمان

آسمان را بنگر
چشمهای تو امروز
به رنگ همه غمهای غروب است
قلب تو یک دریا
سخنانت چه لطیف
بودنش یک رویاست
و چه دنیای غریبی داریم
من چو باد میگذرم
تو صبورانه منتظر میمانی
و او
چون دیوانه به راه می افتد...
راه پُر پیچ و خم زندگی آخر
مرا
به کجا خواهد برد؟


شاعران » فری ناز آرین فر »وای بر من
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

وای بر من

گر در تابستان چون بید بلرزم
و در روز تولدم نالهء غم سر بدهم
در بهار شقایقم پژمرده شود
و در کودکی موهایم سپید
در تنهایی دنبال یک همدل باشم
و برای زنده ماندن دنبال یک دلیل
از سرابهای عشق سیر باشم
و از خستگی خسته...
وای بر من!


شهریور ۱۳۸۲
 


شاعران » فری ناز آرین فر »زندانی
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زندانی

قلبی دارم به بزرگی افکار تو
تو...
در این لحظه که اشک می ریزم
به گمانم تو درد میکشی
دلی زخمی
بدنی شکسته
اما تو هنوز شکست ناپذیری
هر روز برایت دعا میکنم

با یک غمی دوستت دارم
و عکست را فقط نگاه نمی کنم...
صدایت را فقط گوش نمی کنم...
زندگینامه ات را فقط نمی خوانم...
... می بلعم!
تمام این عکسها و کاغذها را می بینم و می خوانم
تا شاید ذره ای از بوی تو را حس کنم
شاید تو را میان این خطهای کج و قوس دار
پیدا کنم!

کاش تو هم مرا
آنچنان که من تو را
می جویم
می جوییدی...
و شاید بهتر می توانستی تحمل کنی
آنچه را که من حتی نمیتوانم تصور کنم
و تفکر به ذره ای از آن
گونه هایم را تر میکند
تو چه زجری می کشی...
و من فقط می توانم هر روز برایت دعا کنم!

فروردین 1381