عریان
من عریانم
من عریانم
عریانتر از عروسک مهسا
و صدای بغض کبوتر.
عریانتر از یک درخت در آخر پاییز،
یا قاصدکی که فوتش کرده باشند
من عریانم. مثل رازی فاش شده
و نه حتی برفهای زمستانی
نه حتی اتاق تاریکم
نه خطوط تماس بی جواب
و "وقت ندارم"-های مکررم
نه خنده های بی دلیل دروغین
یا خودِ سکوت...
نه، هیچ چیز نمی تواند مرا پنهان کند!
من گریزانم، از این نگاههای طولانی معنی دار
از این "طفلکی" گفتنها
و نگرانیهای آزاردهنده شان.
من گریزانم
از هر چه هوای آدمیزاد به اطرافش پیچیده
و یکی از این روزها
که عریان
زیر باران دویدم
(به خاطر روی گل شکوفه ها
و عطر گل یاس
به خاطر سپیدی صبحدم
و جاده های مه گرفته رویایی)
نه به سویم بیا
- که ترحم بتابانی -
و نه ترکم کن
- که تنهایی را ببوسم -
تنها
بایست و تماشایم کن
و گاهی دستی تکان بده