بی خوابی ۵
دلم خون شد
چه آشفته
چه دیوانه
چه داغون شد
یکی گل بود
بردندش
به سوی میله های زجر و بی خوابی
"فدای تو!
چرا اینگونه بی تابی؟!"
'یکی از یار عاشقها
یکی مهر دگرگونه
یکی...'
مجنون مجنون شد
دلش خون شد
چه آشفته
چه داغون شد
صدا تابی نمی آورد
به زنجیر تحمل بستمش
آری
و این افکار بی چاره
که یکباره
به این دیوار و آن دیوار
تن را میکنند پاره
به اجبار و تمرکز دادمش کاری
بیا آرام باش ای دل
بیا ساکت بمان آواز
که این شب هم برفت و صبح شد آغاز
و من بیدار هستم باز
خرداد ۱۳۸۴