فراق بی پایان
دانم که در این محفل غم ماه پر از ناز نیاید
و اندر این ظلمت شب چهرۀ غمّاز نیاید
همه عمرم چو شبی بود و دگر وصل نگردد
چو قیامت بشود همدم و همراز نیاید
همه جا گشتم و راهی به وصالت جستم
انگار کز این جستن من محرم طنّاز نیاید
همه جا در زدم و غافل از آن قلب یخی
دل من گشته تباه و لیلی دمساز نیاید
کودکی بودم و با تو پی پروانه شتابان
افسوس که دگر لحظۀ پرواز نیاید
من در آغوش بیابان پی دیدار تو بودم
هیهات که دگر شادی اهواز نیاید
من و شبهای پر از سوز زمستان چقدَر ؟
ای کاش خبر از وصلت گلناز نیاید
عمر شیدایی ما هم سپری گشت ولی
دل فنا گشت و به آواز نیاید
حساما، از سخن یار پر از ناز مرنج
کان عشق پر احساس دگر باز نیاید