هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » حسام اولاد دمشقیه »ماجرای عاشقی
سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ماجرای عاشقی

پری رو دختری مرا معشوقه ای بود
که با مکرش دل بیچاره را از من ربود
صنمی بود مرا فرشته ای دمساز
چو گشودم لب خود پراکنده شد آواز
صد هزاران غزل و بیت نثارش کردم
حیف این دل که بسی خوارش کردم
روزگاری صنمم را به نماز ایمان بود
مؤمنی بود و به معنی، شایان بود
من از آن رو بر او دلداده شدم
که هم بازی معشوق زاده شدم
عاقبت رو به کوی صنم هجران گشتم
به وصال صنم آن سان شادان گشتم
سعی ها به وصال آن یار عاجز ماند
حفظ این سرّ به کشوف جایز ماند
ای دریغا که صنم هم ز دل آگه بود
آن که غافل ز قضا بود من ابله بود
آری او هم به خزان جان وارد بود
بر حیله و مکّاری چقدَر واجد بود !
آن حجب و حیایی که مرا حیران کرد
به کدامین سفری دور هجران کرد ؟
شهریار ملک سخن را دردی بود
حال دانم که او را شهر سردی بود