سوزش پُر تاول
لحظه ای به اعماق زمان
شکفته
چون روحی آزاد
دالان های بی پایان
گسترده در اعماق زمان
و هر چیز شعله ی تندیسی باستانی از سنگ است
با پیکانی که بر قلب هر شکوفه نشسته است
می آییم و
می رویم
با چشمانی که سوزشی پر تاول را
یک باره
حس می کند
و فواره ها
همه تارتر
از سرنگون می شوند
فضایی نیست
فقط عادتی است که استنشاق می کنیم
و دروازه های هستی
هنوز
باز است
منفجر شده
چون کره ای مسکونی
تندیس باستانی ِ فصل ها
عظیم
چون رویش مدفون آفتاب و خاک
نقشه ی هویش را می گسترند
و جهان
چیزی جز یک تکرر خالی نیست
تاری گسترده
سوزش تاول ها
با کبوترانی که انگار اصلا نبوده اند
و فقط بر فراز این کبود یخ زده
خشکیده اند
سرنگون
چون هواپیمایی که دیگر سرنگون خواهد شد
در گذر
گذر آسمان و زمین
زمانه همیشه شکل مخدوشی را
چون لهیب آتش
بر همه ی درها و دیوار ها کوفته است
در فضایی که آتش می زند
شوره زار و کویر
به هیأت شهر در آمده اند
معماری مسموم
کره ای که دیگر مسکونی نیست
در تندیس مدفون آفتاب و خاک
لحظه ای به اعماق زمان
شکفته
چون روحی آزاد