دست بر پیشانی ایام
کوچه ها را فراموش کن
کوچه ها را فراموش کن
در دالان های پاییزی ِ " قصر "
که هنگامه ی عشق
در غبار خیابان
گم شد
و ستاره های جوانی
بر کهکشانی از پریشانی ریختند
تمام قامت ما
آهی و حسرتی است
به هیأت درخت خشکیده ی عمر
که در باغچه ی آوار سال ها
خمیده ایستاده است
کوچه ها و
دالان ها
عشق ها و
گردبادها ...
دیگر کدام در ؟
دیگر کدام راه ؟
بر پله های این رنگین کمان آشفته بنشین
دست بر پیشانی ِ ایام بگذار
که هر سلول نامت را
بر شقیقه ی تنهایی حک می کنند