تریای تنهایی
گلدان هایی ظریف
با گل هایی که حرفی با تو ندارند
فنجانی قهوه
آمیخته با هزار نقش
از اعصاب خاکستری ِ گیتار و آتش
صندلی های خالی
میز های انتظار
نگاهی به خیابان پیچیده به هیچ های متصل
آفتاب پوسیده ی پاییزی
و ضمیر بادی که تو را با برگ های زمین می برد
سیگاری روشن می کنی
سفارش فنجانی قهوه ی دیگر