برگ ریزان زمان
زندان
مفهوم خاموش روح بود
در حافظه ی دیر سال رگبارها و
عشق
با تاولی که بر پیشانی ِ هر سلول
می نشست
در عصر های بی رمق برج ها و
باروها
گردبادهای نخبه ی ویرانی
از لهیب دشت های پریشانی
می آمد
و پندار پر سراب نگاه و آینه را
تا دورهای برگ ریزان زمان می برد
زندان
در دالان های پوسیده ی عمر
و آوار ِ مراثی ِ تارخ و
پنجره ها
تلواسه ی پاییز روح بود
با شوریدگی های بی مرز جهان
و سکوت تاول دل ها
که در مدار سرگیجه ی سیم های خاردار
مدفون است