جنون راز
صدای خزان می آید
صدای آن حریق بلند
که در برگ ریزان ِ نگاه تو رویید
از شکست عشق مگو هیچ !
در رگبارهای این شب خاکی
ما به نام عشق و سپیده
از کشاکش تیره ی تمامی ِ فصل های بی اعتبار گذشتیم
از شکست عشق مگو هیچ 1
خلوص پنجره
هنوز
از آشوب پر التهاب جوانی لبریز است
و مسیر های گم شده
ماه را
در گفتار گیج گیسوان تو
می یابد
از شکست عشق مگو هیچ!
بگذار بیاید و
فریادی شود
صدای خزان
صدای آن حریق بلند
که در برگ ریزان ِ نگاه ِ تو رویید
ما اعتبار سرشار شکفتن
اعتبار جنون ِ رازهای فصولیم
شکست عشق
گلی ِ
بر سینه ی فضایی یاری است
از شکست عشق
مگو
هیچ !