معماری شبیخون
باید در خانه شکست
معماری ِ باران درهم پاییزی
برگ های شبیخون عمر را
به دوردست های گمشده می برد
به همین جا که تو
در پشت پنجره
ایستاده ای
سکوت آینه درمانی نیست
دردی لنگر انداخته در بندرگاه های گریخته است
فراموشی عطر ها
عشق
زخم حریقی که خفه ات کرده است
در پشت پنجره
بی نعش روزنی
حتی