هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

پیشگیری ازسرطان سرویکس رحم
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سرطان دهانه‌رحم از جمله بیماریهایی است که ممکن است بسیار دیر تشخیص داده‌شود چون متاسفانه علائم قابل توجه و مشخصی ندارد. در‌حالی که این بیماری بسیار بد و حتی کشنده است.

آیا هرگز احساس درد در ناحیه پایین شکم و یا دردی که ران و یا کمرتان تیر بکشد توجه نموده‌اید و یا دچار لکه بینی‌هایی شده‌اید؟ متاسفانه این علائم وقتی پدیدار می‌شود که بیماری به مراحل پیشرفته و غیر قابل‌درمان رسیده است. اما خبر خوب این است که در صورت تشخیص سریع و به موقع قابل درمان خواهد بود. یکی از شایعترین علل سرطان دهانه رحم ویروس پاپیلوما‌ست (HPV) که از طریق تماس جنسی انتقال می‌یابد. پس اجتناب از بیماریهای منتقله جنسی بسیارمهم است.

در این مقاله چهار مرحله مهم در پیشگیری از سرطان سرویکس یادآوری می‌گردد.

1- به تاخیر انداختن تماس جنسی :

هر چه سن شروع فعالیت جنسی زنان جوان دیرتر باشد امکان ابتلاء به بیماریهای جنسی کمتر و در نتیجه احتمال آلودگی به این ویروس کمتر خواهد بود.

2- به داشتن یک شریک جنسی قناعت کنید :

حتماً قبل از تماس،‌ از داشتن بیماریهای جنسی، اطمینان حاصل کنید. درصورتی که حتی به ظاهر هیچگونه آثاری از زگیل و یا تبخال و یا هر گونه زائده دیگری وجود نداشته‌باشد برای رعایت و حفظ سلامتی بیشترحتماً از کاندوم استفاده نمایید.

3- واکسن ضد HPV را ترجیحاً قبل از شروع فعالیت جنسی بزنید:

سن مناسب در دختران در 9 سالگی است . گرچه دیده‌شده‌است که خوشبختانه بدن خانمها بطور طبیعی در مقابل این ویروس مقاومت خوبی دارد اما باتزریق این واکسن، بدن کاملاً در مقابل این ویروس که عامل اصلی در ایجاد سرطان دهانه رحم است آماده مبارزه میگردد.

4- با انجام معاینه منظم از سلامت خود اطمینان حاصل کنید :

در واقع 50 سال پیش هامبل پاپ اسمیر با انجام این روش (پاپ اسمیر) توانست 70 % میزان مرگ و میر زنان ناشی از سرطان رحم را کاهش دهد. لذا در حال حاضر نیز بهترین روش در شناسایی زود هنگام سرطان دهانه رحم همان روش یعنی انجام پاپ اسمیر است. در خانمها بلافاصله بعد از شروع فعالیت جنسی هر سه سال یک نوبت و در صورتی که بیش از یک شریک جنسی داشته‌اند هر سال پاپ اسمیر را انجام دهند. در خصوص خانمهای با سن بالای 30 سال که با یک نفرازدواج کرده‌ا‌ند توصیه میگردد تا هر سه سال این آزمایش را انجام دهند.

منبع:سلامت



:: موضوعات مرتبط: زنان
چراناخنهای دست ترک می‌خورند
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دلیل اصلی بر می‌گردد به استفاده مداوم شخص از آب. مثلا شست و شوی ظرفها و یا شستن حمام و دستشویی و... البته استفاده از لاك پاک‌كن‌ها هم شدت آن را افزایش می‌دهد. ترک خوردن ناخن‌ها معمولاً نشانه‌ی کمبود ویتامین، مواد معدنی و دیگر مواد غذایی نیست. برای جلوگیری از ترک خوردن ناخنها با آنها به ملایمت رفتار کنید:

• وقتی كه به طور مداوم از آب استفاده می‌كنید یا از مواد شیمیایی استفاده می‌كنید، از دستكشهای پلاستیكی با رویه كتان استفاده كنید.

• از شست و شوی زیاد بپرهیزید.

• از چسب یا لاك ناخن برای ترمیم ناخنهای ترك خورده استفاده كنید.

• بیشتر از دو بار در ماه از لاك پاك‌كن استفاده نكنید. در صورت استفاده، از نوع بدون استون استفاده كنید.

• از آرایش زیاد دست و ناخن بپرهیزید.

• بعد از هر بار استفاده از آب یا لاك پاك‌كن از لوسیونهای نرم كننده دست و ناخن استفاده كنید.

• به طور مرتب و منظم ناخنهایتان را آراسته نگه دارید و با سوهان به ملایمت گوشه‌های ناخنها را به صورت هلال درآورید.

• اگر با روشهای پیشنهادی نتیجه نگرفتید، به پزشك متخصص مراجعه كنید.



:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت، زنان
خانه ای گرم با کم ترین انرژی
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
خانه ای گرم با کم ترین انرژی

با آمدن پاییز و زمستان، صبح ها که از خواب بیدار می شوید، احساس سرما می کنید و دائما بالا بردن درجه بخاری باعث شده قبض سوخت ماهانه تان هر روز بالا و بالاتر برود.

به جرات می توانیم بگوییم که عناصر ناگوار زمستان شدیدا روی خانه، آسودگی و دخل و خرجتان تاثیر می گذارد.
اما راه های ساده ای برای حل این مشکل وجود دارد. در روزهایی به جز روزهای تعطیلات آخر هفته می

توانید استراتژی هایی برای مقابله با سردی کف خانه، از دست رفتن انرژی و بالا رفتن قبض های ماهانه پیاده کنید..

متن كامل در ادامه مطلب..



:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هنر در خانه
7 توصیه به آن‌هایی که در دلشان رخت می‌شویند
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
بیشترافراد بسته به روحیات‌شان دلشوره دارد، شاید بارها از زبان اطرافیان خود این جمله را شنیده باشید که انگار در دلم رخت می‌شویند. «حسن میرزا حسینی» دکترای روانشناسی و استادیار دانشگاه آزاد اسلامی قم در این‌باره به برنا می‌گوید: دلشوره در علم روانشناسی به اصطلاح «اضطراب» نامیده می‌شود. اضطراب یک حس مبهم و ناشناخته‌ای است که افراد احساس می‌کنند که هر لحظه امکان دارد اتفاق خاصی برای خود و یا اطرافیانی که برای آنها بسیار با ارزش و عزیز هستند، بیفتد؛ اما دقیقا نمی‌دانند که چه حسی داشته و چه اتفاقی قرار است بیفتند؟!

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
شخصیت شناسی از روی چشم
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شخصیت شناسی از روی چشم

دوست دارید بیشتر تنها باشید؟ یا به همه شک دارید و می ترسید همه از شما سوءاستفاده کنند؟ همیشه به دنبال چیزهای دست نیافتی هستید؟


مدام به دنبال چیزهای عجیب و غریب و جدید هستید و عاشق خرید کردنید؟ اگر جواب تان به هرکدام از این سوال ها مثبت است در این مطلب می توانید با ویژگی های شخصیتی خود بیشتر آشنا شوید.


دوست دارید بیشتر تنها باشید؟ یا به همه شک دارید و می ترسید همه از شما سوءاستفاده کنند؟ همیشه به دنبال چیزهای دست نیافتی هستید و به محض این که چیزی را به دست می آورید

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
شاعران » دریا م. »گل های کاغذی
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گل های کاغذی

در خیــالم مبهوت آنچه هســـتی
از خود خالی می شوی هرروز
می شکافمت،دوباره می بافمت
هرروزشکل تازه ای می شوی
خودت نمی شوی!
از خودت شیفته ات کرده عادت زندگی
سراغ گل های کاغذیی باغچه را نمی گیری
می گفتی قاصدک ها بوشان را بهتر حس می کنند؟یادت می آید؟!
می گفتی عطر نشاط می دهند!
وقتی دستان باد را می فهمند
بی آنکه پر پر شوند می میرند
می گفتی عاشقند،
تن به عادت نمی دهند
چه زیباست با مرگ رقصیدنشان
می گفتی...
خیالم را رها می کنم
رجهایت از هم جدا می شوند
نه،نه،دیگر نمی بافمشان!


شاعران » دریا م. »اینهمه تهی
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اینهمه تهی

غزل های خام سوخته عاشقی
سایـه روشن تقدیر زندگی
این حکایت تکرار خستگی
تنها در سینه لحظه های حیات را
به چرتکهی نبض می کشاند
این قلب نفس شمارنده
پر خالیست آنچه گذشته
با شـــتاب نـــفس گیر
روزها آلودهی دیروز می شود هر روز
حس مـــرگ است
حساب بی حساب اینهمه تهی
خسته می شود
نـــــاله می زند
از رخوت پیله می بندد
لــحظه هــای نیست
وقت من هم خواهد رسید!
وقت بودن!
شایدهمین آینده
تهی را از لبریز خسته خواهم کرد

 


شاعران » دریا م. »خدای من
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خدای من

تلنگری می زند این تفکر چاییده
زمین می چرخد با دستان تو
و من همچنان نسیان زده
شانه هایش را تکان می دهم
می خواهم فریاد بزنم،خدای من!
به که بگویم؟
به زیر این هدف آبی
گام هایم بی هدف است
چرا در خودم با تو
به نمی شناسمت می رسم؟
به اینکه آشنایی!!!
آخرینبار کجا دیدمت؟!
فهمیدم گنجشکها
در معجزه نرمیک پرتو
بر دیوار کاهگل زمستان تو را دیده اند
و همیشه
در ترنم قطره جدا شده از باران
تو رامی شنوند
اما من..!
اولین باری که خواندمت حتی یادم نمی آید
شاید نیمه شبی گریانیا در پسیک تنهایی پنهان
نمی دانم!
من به قاصدکها حسودیم می شود
آخر آنها
راز همیشه بودنت را
از ابتدای آوازیک چلچله می فهمند


شاعران » دریا م. »خواب های رنگ پریده
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خواب های رنگ پریده

مسافت شب رامی شمرم
ونبودنــهایت را
با بی شمار اشکهایم طی می کنم
آه سینه با غم نــهان قلبم عـــجین
ترسیمی ست از تکرار شبانه ام
بــا خفتنـهای پریشــان
دست و پنجه نرم می کند خواب آلودگیهایم
نکند شبی با بی خوابگی همبستر شوی
در این بستر همه چیز سرگردان است
خوابهای پریده،در پژواک افکاربی رنگ
دیــگر هیــچ گـاه
خواب ساعت دیواری اتاقم را نمی پرانم
دیگر قصه تکرار تیک تاکش را نمی خواهم
من چشمانم بسته است
دوســت دارم،
ذهن پریشان لحظه های گیج شده
خالی ازهرتصویری باشد
تنها قاب خــالی اشکـهایم
در انتظار تصویر آمدن توست
 


شاعران » دریا م. »رستاخیز
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رستاخیز

من کـــه ایــن را گفـــتــم
انتظار حرف اول زندگی است
حرف آخـــر هــم ایــن
ته خط واژه پایانی نیست
ماه،زمین ،مهر ،فلک منتظر است
جهان در تبیک رســـتاخیز
و در این ترس در این اندیشه
که زمان در کدامــــین لــحظه
تن به حبس نفسش خواهد داد!
مــن که ایـــن را گــفــتم
که افق دورترین معجزه است
زمین خواب زده می گــردد
و تـــه قــلبم را
به پر شب پره می پیوندد
مــن افــق را رفــتم
لیک در این راهترین بی راهی
سر از عطر خاطره در آوردم
من از نفرین این خاطره ها پژمردم
و تو نفرین شده تراز قلبم
نقطه آغاز کـدامین فــــردا
سر این قصه، سر این راه دراز افتادی
و اما قــــلـــبم!
که دلش را به آرامشیک تاریکی
به تماشای سکوت رویا می بــازد
سر دورترین فاصله ها منتظر می ماند


شاعران » دریا م. »چشمان آسمانی
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چشمان آسمانی

شب خاکستری زمستان
سرماست که بر استخوان نیزه می زند
ویاد تو بر قلبم
سوگند می خورم!
شکستن قلبت دست من نبود
وقتی که می خواستم نباشی
شب و روزهایم را مرزی بود
و تاریک و روشن را فاصله ای
فرصتی نبود
فرصتی برای باورآن چشمان آسمانی
و حتی دیدن را فرصتی
سوگند می خورم!
اشکهایم را با باران همین آسمان شستم
در نگاه تو ماندن را هزاران بار پر کشیدم
اما افسوس...!
شب خاکستری زمستان است
دیدن را فرصتی نیست


شاعران » دریا م. »پرستوی زمستانی من
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پرستوی زمستانی من

در بهاری که گذشت
باور نکردم هیچ پرستویی را
نوید کدام بهار را آوردی؟!
ای پرستوی زمستانی من
شکوفه لبخندی نیست
جز تن بی روح سرما زده چیزی نیست
بهاری نیست !!
سر نوشت آموخت مرا
چگونه بسازم آنچه سخت سازد
چگونه بیارایم آنچه زشت آید
چگونه شیرین لحظه زهر اگین کنم
می خندم خون گریه ها را
خواب می کنم لحظه های پریشان را
می سرایم وحشت کابوسها را
خاطرم را مشوش می کنم هرروز
با فکر تو آزار می کنم ذهنم
حال در انتهای نرفته ها ایستاده ام
در غبار ناگفته ها به سرفه افتاده ام
ای پرستوی زمستانی من
زمان دیر است ،یاری نیست
بعد از تو فاصله عادت می کنم
ویران می کنم آغاز شیرینیا
تلخ تکرار می کنم پایان را
 


شاعران » دریا م. »چه می شود باشی؟
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چه می شود باشی؟

بــی احــتـســاب اینهــمـه فاصــلـه و شب های بـیـــــداری
تـمام می شود عـمرم،بی آنکـه لــحظه ای مـال من باشـــی
دنــیـا را به زانــوی گام های آمـــدنـت مـی کـشـانم اگــــر،
بــه کـوچــکـتـریـن مــعنای بـودن هــــم پـای مـن بـاشــــی
چـــه مــی شـــود مــگر،آســـمــان زمـیــن شـو د گـاهــــی
مـن زمـین باشـم،تو قد قطره ای باران آســمـان من باشــی
مـی شـوم هـــزار حـکـایـــت بـــی غـصه بـا خـنـدهی تـــو
مـی خـندم بـه هــزار اگر ،دلیل تبـسمی بر لبان مـن باشــی
ســلام مــــی کـنـــم به هـر واژه کــه از دهـان تـو مـی آیـد!
اگــر بــه کـوتاهـی سـلامیـک آشـنا هـمــکـلام مـن باشـــی
می تـوان شسـت دریـایی به پاکییک قـطره اشـک دلتنگی
می شویـم هزار دریااگر با قـطره اشکی دلتنگ مــن باشـی
هـــمــه حــســاب لـحـظه هــای مـن بـودن و نـبـودن اســــت
نیست میشوم اگر،به باوربودنیک سایه درکنار مـن باشی


شاعران » دریا م. »وقت تمام شد!
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

وقت تمام شد!

باز هم وقت تمام شد
حرف ها خفته اند
صداها محبوس
سکوت آرام هیس می گوید!
قامت خاموشی
کم کم روشنی ها را فرا می گیرد
صدای جیر جیر
از لای درزهای شب می آید
وقت تمام شد!
و صدای قلبم
زیر گام های رفتن تو دور می زند


شاعران » دریا م. »هراس پیمودن
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هراس پیمودن

ابتدای راه ایستاده ام
با هراس پیمودن
به پشت سر که می نگرم
رد پایم حکایتیک را ه پیموده است
من ،کجای رفتن ایستاده ام؟!
سرم را بالا می گیرم
این بی ستارهی آسمان کمکم خواهد کرد؟
 


شاعران » دریا م. »روزگار درنگ
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

روزگار درنگ

کنار پنجره می ایستم
گرمای وجودم را بر شیشه آه می سازم
سر انگشتانم نقش می زند نام تو را

کاش تکرار نشود روزگار درنگ
صیوری می کنم کوچ پرستو را هر بار

نه،اینبار می خواهم با پرستو پی بهار روان شوم
شاید درنگ به تمامی بی معناست

وقتی هنوز مات تولد شکوفه می شوم

مسحوریک نفس نسیم بهاری
چشمانم بهار را تا ته کوچه های خیال
تا اوج درختان سترون دنبال می کند
می بینی؟!
درون خسته ام هنوز تا پی بهار توان دارد
وقتی باران هنوز معنای طراوت گلهاست

وتو!
هر روز در ذهنم پر رنگتر می شوی
چه رویای زیباییست این پرواز
شاید درنگ به تمامی بی معناست!


شاعران » دریا م. »بهانه
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بهانه

چشـــــمانم به زمـــــــین و آســــــــــمان پیوســــته می افتد
نقاب می کشـــد هر آنـچه تـــا قیــامت اتـــــــــــفاق می افتد
عقــــــل هم عاشـــــــــــــقی را مثـــــــال چـــــــــاه می داند
هیــهات که دانســـته دوبـاره خــود درون چـــــــاه می افتد
خســــته مـــــی شـــوم از اینـــــهـــــــمه دروغ ســــــپــیــد
چـــه صـــــادقانه شـــب رخ به رخ روزگــــــــار می افتد
ایـــن روزهــا بـــــــهانه شــــــــــده فــــــــراموشــــی خلق
مــعما می شود گر کسی بـــی بــــهانهیــــاد کسی می افتد
گــویی همیشگی ســـت هــــر رفآتییه آمـــدنی دارد،لیک
می رویم بامـرگ وآمــدن با روزآخردنیاسازگــارمی افتد
فــــــــــــــکر هــراسیـــــــک حــــــادثه در ذهـــــن است
دلــــم ناخواســــــته بی هیــــچ حـــادثه به هـــراس می افتد
لـــحظه های زیــادیست خبـــــری از تو وعشــــقت نیست
بی توهم می دانی عشق لحظه ایســـت کـه اتـــفاق مـی افتد
این غریضــهی هســــتی ،همــهمـــــــــه ،هیـــاهو، فریــاد
عاقبت که شورشور باران،به سکوت شبنم گلبرگ می افتد


شاعران » دریا م. »دل پاییزی من
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دل پاییزی من

زمان گویی دیر کرده باشد،
طاقتش از پاییز طاق شده
خم کوچه زمستان را که رد کند
رد پای تو را می توان دید
برف ها را
برای نفس کشیدن غنچه ها کنار می زنی
قناری را آواز می خوانی
و
چکاوک را می سرایی
تجلی واقعیت را در شکوه طبیعت می بینی
چون بهار سبز می رویی
طراوت باران را می باری
تا سرودشادی ها راجاری شوی
امازمان در پاییز قلبم سکوت کرده!
بهیغما برده خاطرات مهربانی را
می دانم نمی شناسی!
همین حوالی در کوچه باغ اندوه!
به نظاره نشسته ام برگریزان دل پاییزی ام را
تهی از هر چه سبزی ،
هر چه لبخند،هر چه زیبایبی
ثانیه ها متفرق نمی شوند،
روزها هفته وار می گذرند
کاش می شد تنهایک نسیم بهاری،
دست زمان را در پاییز قلبم رها کند.
 


شاعران » دریا م. »سایه ی صبح
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سایه ی صبح

زمان خفتن مهتاب خوابیدم
کنار خنده خورشید رقصیدم
من از دیروز تا فردا
برایت مست خندیدم
در این خلوت کنار آبی لبخند تو،
شبم را صبح فهمیدم
تو راز نیلوفرو مرداب
تو راز شبنم و گلبرگ
تویک فرصت برای بی صدا خواندن
سکوت قلب من را خوب می دانی
صدایت را برایم کوک خواهی کرد؟
تو ای آبیترین رویا،
کنار همنوایی ،همدلی را ساز خواهی زد؟
کتاب شرح تو در سینه ام حک شد
نخستین باب قلبت را،
چه خوش آهنگ،چو شعری رام می گوید
دلم در عادت آغوش خشمت سرد می سوزد
در این عادت،اگر تاب و توان آرد،
خزان را سبز می روید
تو اماسایه ای از صبح و دستی بر دل خونین شب داری
من اما سایه ای از جنس شب بودم
شبی که سایه ها در سایه ها گم شد
دمی،آینده با دیروز تنهاشد
دل بی کینه ای با عشق رسوا شد
تمام هستی دریا سحریک قطره پرواشد
ولی با تو به سوی آشنایی ها سفر کردم
کلامی آشنا گفتم،چه بی پروا خطر کردم
دلت را مثل یک محرم،درون سفره قلبم نهان کردی
به آرامی در این باور مرا همراه خود خواندی
و چشمانم فروغ مهر را،
درون کوچه های سادگی دیدند
و دستانی که عطر رازقی را خواب می دیدند
برایت رازها گفتند
نویدروز نو را از گل لبخند تو چیدند


شاعران » دریا م. »یلدا زده
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یلدا زده

دستان سرمازده لرزان
آغاز حکومت بی رحم زمستان
کاج فخر فروش جنگل عریان
تیشه به ریشه،
سر سبزش را به باد خواهد داد
امشب این شهریلدازده
به چله سالگرد آدمبرفی خواهد نشست
ومن !
قبل از تولد اولین آدم برفی خواهم رفت!
می ترسم اما ،
دیگرعزم دلتنگیهایم جزم است
لکنت سکوت را بار بیداد دقایق می کنم
چشمانم کور سوی ستاره را گام بر می دارد
تا میان این شب انتها گم کرده،راهی بیابد
بی فانوس خاطراتم و
بی منت تو ای مهتاب!
پیوند تاریکی ها را خواهم گسست
پی شهر آفتاب
از شب رها خواهم شد


شاعران » دریا م. »من دلم تنگ می شود
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

من دلم تنگ می شود

من دلم تنگ می شود
برای تو
برای هرآنچه که تکانم می دهد
تـــــا تــامل خـــویش
بـــــــرای خاطراتمان
چیزهایی که تو، توهم می خوانیشان
دلــم کــه تنـــگ می شــود
پای لحظه های خالی از تو
بــساط اشک پهن می کــنم
گوش خیالم را به گذشته می چسبانم
صدایت را از امواج پراکنده ی زمان جمع می کنم
پژواک صدایت بر دیوار ذهن می کوبد
پر از آواز می شوم از تو
مگرغیر از این است
که توهم هم وجود دارد؟
باشد ...
به خودم دروغ نمی گویم!
اما به حقیقت دقایق پریشان عاشقی سوگند
دلم برای این توهم تنگ می شود


شاعران » وحید طلعت »چشمان تو تنها دلیل قاصدک بود!
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چشمان تو تنها دلیل قاصدک بود!

روزی اصالت در دو چشمت مردمک بود
در این حوالی رنگ چشمان تو تک بود

راز بقا را می شد از چشم تو فهمید
رازی که شب بر بالهای شاپرک بود

در جستجوی نا کجا آبادها من
چشمان تو تنها دلیل قاصدک بود!

سوزی وجودم سالهای سال سوزاند
ـ سوزی که تنها در نوای نی لبک بود ـ

از دستها ، از چشمها بیزار بودم؛
وقتی که دستان صداقت بی نمک بود

حالا هزاران سال بعد از چشمهایت؛
پی می‌برم در هر نگاهت صورتک بود!


شاعران » وحید طلعت »همیشه فرصت یک تک سوال باقی بود
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

همیشه فرصت یک تک سوال باقی بود

میان ساحل و دریا سراب را دیدم
سراب ـ این شبه آفتاب ـ را دیدم !

وباز با همه‌ی وسعت دلی دریا
در التهابِ عطش شوق آب را دیدم

نشد که هیچ بیابم دلیل تشنه‌گی‌ام
اسیر حس عطش، التهاب را دیدم

کبوترانه در این آبی هزار کلاغ
بدون پر زدن از خود عقاب را دیدم

چه قدر فاصله با خود ،چه قدر دور از خود
شگفت ؛ در دلِ شب، خوابِ خواب را دیدم

همیشه فرصت یک تک سوال باقی بود
هنوز گفته ـ نگفته جواب را دیدم !

دلم گرفته از این مردم همیشه دروغ
به چهره چهره‌ی ایشان نقاب را دیدم
?
تمام حادثه از آنِ‌شان همین کافیست
که از نگاه غزل ، شعر ناب را دیدم


شاعران » وحید طلعت »ازشهر چشمهای تو یک روز می روم
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ازشهر چشمهای تو یک روز می روم

"یک عصر شنبه خسته و با یک غمِ بزرگ
از انقلاب یک تنه رفتم سرِ وصال"

از لحظه های فاجعه تا سالهای سال
حالا چه مانده غیر سکوتی پر از زوال

حالا چه مانده از شب و از گزمه های شب
غیر غبار ترس ویا بغضهای کال

دیگر نمانده فرصت آغاز تازه ای
حتی برای حرف زدن طرح یک سوال

پرواز را ندیده شکستند بال مان
فصل عبور بود و مرغی شکسته بال

?
در نا گزیرترین لحظه های مرگ
اسم تو می دوید در این واژه های لال

تنها پناهِ خستگی کوچه شعرها
هربار خستگی ز تنم میگرفت حال

اینک منم که فراسوی شهر شب
تکرار می شوم دوباره به احساسی از محال
??
از شهر چشمهای تو یک روز می روم
یک روز پا به پای تو تا آن سر خیال


شاعران » وحید طلعت »حالا هزاران سال بعد از تو یاد سکوت خویش می افتم
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حالا هزاران سال بعد از تو یاد سکوت خویش می افتم

شب نیست از اندوه چشمانت،پلکی به روی پلک بگذارم
ترسم فراموشت کنم ناگه، تا از خیالت چشم بردارم

من بودم وماه وشب وشعرم؛ ـ شعری که سهم چشمهایت شد!
حرفِ دلت با ماه می گفتی؛ ـ ماهی که هر شب داده آزارم ـ

اینگونه با من دشمنی تا کی؛ ـ دیگر به خواب من نمی ایی ـ
در کوچه باغ خواب رویاها ایا نخواهی کرد تکرارم

این چندمین بار است بی خوابی سهم من از چشمان ناز توست
هرگاه قرص ماه کاملتر، من نیز تا خورشید بیدارم

زیبا شبی بر چشم من بُگذر تا در وجودِ خویش دریابی؛
من شاعری آواره با عشقم ازشعر چشمان تو سرشارم
?
یک روز باران خوب یادم هست؛آهسته گفتی دوستم داری
با واژه های ساده اما سخت،گفتم که من هم دوستت دارم

حالا هزاران سال بعد از تو یاد سکوت خویش می افتم
یک شوق دیرین می دود در من، می‌خواهد از من خواب انگارم
??
فردا مرا از یاد خواهی برد، فردا؛ - همین فردا که می‌‌اید -
زان پس درونِ خود به آسانی روزی تو خواهی کرد انکارم.


شاعران » وحید طلعت »دردهای دلِ تنهای من از شعر بپرس
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دردهای دلِ تنهای من از شعر بپرس

شب، شبی بود غم‌انگیز که آزارم داد
خلوتی بود غم‌آمیز که آزارم داد

کاسه‌ای دست تو و باقی این ظرف تهی
دلم از صبر تو لبریز که آزارم داد

فصلها یک غم مبهم شد ومن؛
خسته از حسرت پاییز که آزارم داد

« آخرین عابر این کوچه منم »
سایه‌ی پشت سرم نیز که آزارم داد

دردهای دلِ تنهای من از شعر بپرس
ـ از غزل حس گلاویز که آزارم داد ـ

ماه هم دید که خاتون غزلهای شبم
نیمه شب بر در دهلیز که آزارم داد

لحظه‌ی شرجی دیدار تو آمیخته بود ؛
با سکوت شب شالیز که آزارم داد

« بعد از آن آه خودت می دانی »
این همه غصه‌ی یکریز که آزارم داد
?
خاطراتم به فراموشی مطلق پیوست
غیر یک حرف و یک چیز که آزارم داد ؛

چایی سرد شده یک غم مبهم و دگر
ـ آه از آن حرف سرِمیز که آزارم داد !


شاعران » وحید طلعت »این غروب ای خدا چه غمگین است‌؟
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

این غروب ای خدا چه غمگین است‌؟

باز هم یک غروبِ رنگین است
پیکر عصر زهرآگین است

لحظه‌هایی بدونِِ بودن تو
لحظه‌هایی که سرد و سنگین است

نیستی تا تسلی‌ام باشی!
و چه قدر آفتاب خونین است

از بلندای نور شب جاریست
سقف خورشید بس که پایین است

باز فرهاد عاشقی دیگر
خفته در خواب ناز شیرین است

باز هم بابکی به بند اسیر
در اسارت به دست افشین است

خونِ منصورِ دیگری اینجا
ریخته، چون غروب رنگین است

ـ می برندش به دست بوسی مرگ
بین بود و نبود عشق؛ این است ـ
??
منم ویک غروب پاییزی
و غزل حس وحال دیرین است

درک این عصر در هجوم غزل؛
این غروب ای خدا چه غمگین است‌؟


شاعران » وحید طلعت »تو را این تازه‌گی‌ها هر شب و هر روز می‌جویم
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تو را این تازه‌گی‌ها هر شب و هر روز می‌جویم

تو را در خویش می‌جویم ودر بیگانه می‌یابم
چرا اینقدر من خود را ز تو بیگانه می‌یابم

تمام کوچه را گشتم سراغ ردِ پای تو
ولی من کفشهایت را درون خانه می‌یابم

کجا پا می‌گذارم نیستی ـ انگار هم هستی ـ
نمی دانم چه تعبیری است این افسانه می‌یابم؟

تو دیشب خواب من بودی و مویت شانه می‌کردم
سحر یک تار گیسویت کنار شانه می‌یابم

تو را این تا ز‌گی‌ها هر شب و هر روز می‌جویم
تو را از شمع می‌جویم وبا پروانه می‌یابم

نشانت از تمام شهر می‌گیرم و می‌ایم
چه تفسیری است شهرِ عشق را ویرانه می‌یابم

دل من سالها دنبال صیاد نگاهت بود
گناهم چیست وقتی دام را بی دانه می‌یابم
?
تو را آنقدرها جستم که خود را نیز گم کردم
و کنون آشکارا خویش را دیوانه می‌یابم.


شاعران » وحید طلعت »این بار شب نگاه تو دزدید یا سحر؟
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

این بار شب نگاه تو دزدید یا سحر؟

عاشق شدم دوباره و این بار با سحر
این تاز‌گی چه بود که افتاد با سحر ؟

دیشب دوباره خلوت من بوی شعر داشت
چشمم به خواب روی تو می‌دید تا سحر

تردید سایه‌ها دوباره سرِ کوچه دیدنی است!
ـ این بار شب نگاه تو دزدید یا سحر؟

با واژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ های ممتد شب تا طلوع نور
هاشور می‌زند تمام نگاهِ مرا سحر

پا روی وسعتِ شب می‌نهم وباز
تکرار می‌شود حکایت یک پشت پا سحر

تکرار می‌کنم تو را و مرورم نمی‌کنی
انکار می‌شوم که دوباره... ؛ ـ چرا سحر!؟