یلدا زده
دستان سرمازده لرزان
آغاز حکومت بی رحم زمستان
کاج فخر فروش جنگل عریان
تیشه به ریشه،
سر سبزش را به باد خواهد داد
امشب این شهریلدازده
به چله سالگرد آدمبرفی خواهد نشست
ومن !
قبل از تولد اولین آدم برفی خواهم رفت!
می ترسم اما ،
دیگرعزم دلتنگیهایم جزم است
لکنت سکوت را بار بیداد دقایق می کنم
چشمانم کور سوی ستاره را گام بر می دارد
تا میان این شب انتها گم کرده،راهی بیابد
بی فانوس خاطراتم و
بی منت تو ای مهتاب!
پیوند تاریکی ها را خواهم گسست
پی شهر آفتاب
از شب رها خواهم شد