هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » وحید طلعت »ازشهر چشمهای تو یک روز می روم
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ازشهر چشمهای تو یک روز می روم

"یک عصر شنبه خسته و با یک غمِ بزرگ
از انقلاب یک تنه رفتم سرِ وصال"

از لحظه های فاجعه تا سالهای سال
حالا چه مانده غیر سکوتی پر از زوال

حالا چه مانده از شب و از گزمه های شب
غیر غبار ترس ویا بغضهای کال

دیگر نمانده فرصت آغاز تازه ای
حتی برای حرف زدن طرح یک سوال

پرواز را ندیده شکستند بال مان
فصل عبور بود و مرغی شکسته بال

?
در نا گزیرترین لحظه های مرگ
اسم تو می دوید در این واژه های لال

تنها پناهِ خستگی کوچه شعرها
هربار خستگی ز تنم میگرفت حال

اینک منم که فراسوی شهر شب
تکرار می شوم دوباره به احساسی از محال
??
از شهر چشمهای تو یک روز می روم
یک روز پا به پای تو تا آن سر خیال