هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » محمد معلم »پل
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پل

بر دستهای نخستین
تردید خطی بود
رودی بود
زمزمه ای
دستهای نخستین بستری بود آغاز
سرنوشت را
پسرم، دستت را به من بده
پسرم، دست پسرت را بگیر
و سرنوشت را پلی باش ممتد
جاوید، استوار
مهر 1344


شاعران » محمد معلم »در معبر زمین و زمان
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

در معبر زمین و زمان

و آفتاب خزان در سبوی باده فروش
مرا ندا در داد
بیا باز گردد، اما من
نشسته بودم، در انتظار سبز بهار
نشسته بودم، در کوچه باغ خاطر خویش
نشسته بودم، در معبر زمین و زمان
نشسته بودم، در زیر شاخساری خشک
که روزگاری برگش ستاره ها بودند
نشسته بودم و اینک نشسته ام، هر چند
که آفتاب خزان در سبوی باده فروش
مرا به نام صدا می زند " بیا برگرد"
مهر 1344


شاعران » محمد معلم »آنگاه زمین ...
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آنگاه زمین ...

آیا زمین
با این زلال آبی آرام
پا در رکاب خواهد شد؟
آیا غبار فاصله ها را
- این بعد بی نهایت
این از حصار دور -
با خنده ای به مهربانی دریا
خواهد پوشاند

دردا که دستهای خون آلود
با ساطور های آخته
از گورها به نعره کوهی
قیام خواهند کرد
و این زلال آبی آرام را
با خاک، با لجن
آلوده خواهند کرد

بارانی از خون
با وسعت تمامی دریا ها
کوه ها و بیابان ها

با مدتی بعید
- صدها هزار سال -
خواهد بارید
آنگاه
پاکی و مهربانی
نعمات این نعیم
چون آیات تنزیل
دل ها را ترک خواهد گفت
و زمین را بدرود
و نور موهبت، به صورت مرغی
از شاخه های کوه پرواز خواهد کرد
و شب بر زمین جاری خواهد شد

زمین تنها خواهد ماند
تنها تر از ازل
تنها تر از همیشه
و با گیاه دیگر
دیگر کرامتی نه که شاخی بر آورد
برگ و بری دهد

از آب حکم جاری بودن
و از پرنده حکم سرودن
بر خواهد خاست
و سر زنیزه ها به تهنیت هم
پیاله های خون را
خواهند نوشید
زمین تنها خواهد ماند
حیوان تنها
و گیاه تنها

تهران مهر ماه 1340


شاعران » محمد معلم »مهمان شبانه
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مهمان شبانه

شب، در صدای باد
شب در صدای باران
شب، در میان همهه های گنک
در خواب رفته بود
***
در آن سوی تجیر
زمزمه ی آب بود و باد
و سایه ی درختان
در رود
در انحنای حاشیه های سبز
و طول موج زاویه های آب
گسترده بود
***
و گوش برگ های طلایی
نجوای خاک را
نجوای آب را
در ساقه ی گیاهان
همچون شراب می نوشید
***
در این سوی تجیر
زمزمه ی خاک بود و خون
بوی رقیق باروت
همراه عطر گیاهان ناشناس
از دشت های دور می آمد
و در کنار رود
( تا صبح – تا طلوع )
مهمان باد بود
مهمان آب بود
مهمان خاک بود

تهران 1339


شاعران » محمد معلم »مادر
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مادر

شد صفحه روزگار تیره
تا دفتر من گشود مادر
از هستی من، نشانه ای نیست
خود بودن من چه بود، مادر
ناموخت مرا زمانه درسی
رندانه ام آزمود، مادر
من در یتیم و گردش چرخ
از دست توام ربود مادر
در دامن روزگارم افکند
از دامن خود چه زود مادر
حالیست مرا که گفتنی نیست
گریم همه رود رود مادر
هر روز سپهر سفله داغی
بر داغ دلم فزود مادر
از اختر من شدست گویی
دریای فلک کبود مادر
این ابر منم کز آتش دل
بر چرخ شدم چو دود، مادر
با من همه بخت در ستیزاست
من خاستم، او غنود، مادر
ابریشم بخت من تهی گشت
یکباره ز تار و پود، مادر
این کودک درد آشنا را
ایکاش نزاده بود، مادر
شعریست که در غم تو، فرزند
با خون جگر سرود مادر تابستان 44


شاعران » محمد معلم »شب باران
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شب باران

شب، شب شوم غمینی بود
آسمان یکسره می بارید
غیره باران که فرو می ریخت
آب از آب نمی جنبید

من چو شب سرد و تهی بودم
شب چو من خسته و سرگردان
پلکم از گریه به زیر افتاد
چون پر مرغ گه باران

چه غم انگیز، چه وحشتناک
شهر در خواب غمینی بود
از کران تا به کران خالی
نه ستاره، نه زمینی بود

آسمان سوخت و پرپر شد
آه من، وای چه آهی بود
دل من، این دل غم فرسود
چه شب سرد سیاهی بود

آسمان یکسره می بارید
ابرها سوخته، سرگردان
چه غریبانه شبی بود آه ...

شب تاریک، شب باران


شاعران » محمد معلم »روز خالی
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

روز خالی

کنار پنجره ی من
شکفت شاخه ای از نور
چکید در بن گوشم
صدای خسته ای از دور

چراغی از ته ظلمت
مرا صدا زد و افسرد
ستاره بود و مرا باز
به عمق کور فضا برد

چو باد صبح گشودم
به هر طرف پِر پرواز
دریغ و درد که در- دم
فضا تهی شد از آواز

مرا دوباره صدا کرد
نه او، نه هیچکس، اما
ز عمق خویش، شنیدم
صدای خسته ی او را

کنار پنجره ی من
فسرد شاخه ای از نور
دوباره بال و پر افشاند
شبی سیاه، شبی کور

گذشت و رفت و فرو خفت
چه روز بی ثمری بود
صدای او؟ چه دروغی
خیال رهگذری بود آذر 44


شاعران » محمد معلم »امید زندگی
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

امید زندگی

برای دختركم مژده

صدای بال تو ای آخرین پرنده ی شب
چو پیچكی به در و بام خانه ام پیچید
تو در سپیده دم خاطرم شكفتی و شب
نسیم زلف تو را در ترانه ام پیچید

تو از كدام دیاری چه مژده آوردی؟
تو پیك شادی و امیدی، ارمغانت چیست؟
تو از كدام دیاری، كدام شهر غریب؟
كه بی خبر ز زبان من، زبانت چیست؟

در این شبان سیه، ای امید زندگی ام
خوش آمدی كه دل من در آرزوی تو بود
شبی به خواب تورا دیده بودم، از آن شب
همیشه دیده ی من گرم جستجوی تو بود

شبان تیره دو چشمم به آسمان نگران
كه بی خبر ز كدامین ستاره، می آیی؟
تو آمدی و نماندی و لیك من ماندم
به این امید كه یك شب دوباره می آیی

كنون تو آمده ای، ای ستاره زاده غریب
كه از بلای زمین، همچو من خبر گردی
زمین نه جای من و توست، این نه دردی نیست!
ولی مباد كه پیش از پدر تو برگردی
مهر 47 – تهران


شاعران » محمد معلم »سبوی گل
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:23 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سبوی گل

بریز باده، که در جام، بوی گل ریزد
بخند تا به چمن آبروی گل ریزد
صفای اشک تورا نازم، ای بهار ملول
که همچو قطره ی باران، بروی گل ریزد!
دِماغم از خم میخانه تر نمی گردد
بگو که باده، صبا، از سبوی گل ریزد
چنین که بلبل بیدل نشسته، می ترسم
که خون دیده ی او از گلوی گل ریزد
بهار، روز غنیمت بود، که دور خزان
چه اشک هاست که در آرزوی گل ریزد
حدیث شکوه ی ما را در این شبان سیاه
مگر نسیم پیامی به کوی گل ریزد ...

تهران فروردین 54


شاعران » محمد معلم »سایه مرگ
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:23 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سایه مرگ

مرگ اگر آید از این در گویم
برو و از در دیگر بازآ
سر برون آر زهر روزن و در
تا بینم ز همه سوی ترا

اینکه می خندد در این شب تار
اینکه آن دور ستادست بپا
سایه ی مرگ جهان ست و من است
اینکه می خواند پیوسته مرا

من تورا دوست تر از جان دارم
ایکه می خندی از دور به من
مرده ام من، تو که یی، پیشتر آی
روی بنمای در این گور به من

من ترا دوست تر از جان دارم
باز، باز آی و مرا در بر گیر
مثل این است که .... شاید ..... افسوس
تو زمن سیری و من از جان سیر
آبان 1340
 


شاعران » محمد معلم »پیام
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پیام

شبی میان من و ماه گفتگویی رفت
بیاد روی تو بودیم و آزرویی رفت
سری که در بر دنیا فرو نمی آمد
بپای بوسی عیار فتنه جویی رفت
به خواب دیده ی من ای خیال تو سبز
زهی به همت بحری که در سبویی رفت
چو چشم آهوی چین بر نگردد از سر ناز
دلی كه چون دل من در هوای بویی رفت
سحر به بوی پیام تو همچو غنچه دلم
چنان شکفت که هر برگ آن به سویی رفت
سفینه ی غزلم می رود به بحر خیال
چنان لطیف که گویی بر آب قویی رفت
مهر 1349


شاعران » محمد معلم »قفس زاد
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قفس زاد

یاد روی تو، شمع محفل ماست
آنکه روشن بود ز تو، دل ماست
غم و دردی به ما رسید ز تو
این خود از بذر عشق حاصل ماست
"عاشقان کشتگان معشوقند"
گفته اند این و، یار قاتل ماست
آنکه از آفتاب روز جزا
خشک هرگز نمی شودگِل ماست
ما فریبیم، سوی ما مشتاب
در غبار سراب منزل ماست
دل آشفته چون کند با عشق
عقل مفتون عشق باطل ماست
تنگی سینه را بهانه نکرد
که قفس زاد این چمن دل ماست
بهمن 49


شاعران » محمد معلم »غزل شب
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

غزل شب

شب از کرانه فرود آمد و بر آب نشست
ستاره بر سر امواج چون حباب نشست
صدای باد میان درختها پیچید
هزار زورق بی بادبان بر آب نشست
زمان چو توده ی ابر گریز پایی بود
که در سکون و سکوت شب از شتاب نشست
ستاره ها همه پر پر شدند و افسردند
غبار شب چو به رخسار ماهتاب نشست
سئوال گمشده ای را به خواب می بردم
زمان در آمد و بر مسند جواب نشست
درخت نوری از اعماق تیرگی رویید
پرنده ای شد و بر قله های خواب نشست
تهران 1350


شاعران » محمد معلم »سنگ گور
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:21 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سنگ گور

خامه ی ما سر خط عشق تو را مهجور کرد
می توان گاهی ز خود معشوق خود را دور کرد
خدمت اهل کرم دارد سرافرازی ز پی
سر بلند سر بلندان دار را منصور کرد
همت آن روزی که ما را همنشین شه نمود
دست را بر سینه سنگین تر ز سنگ گور کرد
باطن ما عیب پوش ظاهر آشفته است
این خراب آباد را گنج نهان معمور کرد
نازم آن همت که بر درگاه حاتم چون رسید
کاسه ی در یوزگی را نقش چشم مور کرد
اعتبار صحبت یاران متاعی نادر است
باز گردون بیدلی را از حریفان دور کرد
تهران 1347
 


شاعران » محمد معلم »نشانی
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نشانی

چو باد می برم، هر سو، بی آشیانی را
به سر نبرده کس این گونه زندگانی را
در این زمانه که فریاد در گلو مرده است
خدای را، به که گویم غم نهانی را
هزار قصه ی ناگفته در دلم باقی است
به گور می برم اندوه جاودانی را
چو صبح سر ز گریبان شب برآر و بریز
به جام خشک لبم خنده ی جوانی را
ز کوچه ی تو گذشتم، دوباره دیدم، آه
کنار پنجره گلدان شمعدانی را
مکن تو داغ دلم تازه از برای خدا
ز پشت پنجره بردار این نشانی را
شبی در آینه کردی نگاه و دارد یاد
هنوز آینه ام چشمی آسمانی را
نهال سوخته ام، ای نسیم صبح بهار
بریز در رگ من شور زندگانی را
دل ترا کند از آب نرم تر آخر
کسی که داده به شعر من این روانی را
تهران 1346


شاعران » محمد معلم »خواب آفتاب
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خواب آفتاب

خیال روی تو را گل به خواب می بیند
ستاره خواب هزار آفتاب می بیند
نسیم موی تو را آفتاب می بوید
حریم وصل تو را ماهتاب می بیند
ز باغ آینه بوی بهار می آید
کدام غنچه نشکفته خواب می بیند
میان شاخه بازوی تو ز تو دورم
پرنده ام که گلی را در آب می بیند
کسی که نقش دو عالم ز خط ساغر خواند
بقای عمر مرا در شراب می بیند
ز بال سوخته ی عندلیب، دانستم
هر آنکه از تو جدا شد، عذاب می بیند
ستم مکن که ستمگر همیشه در بیم-
عقوبتی است – که روز حساب می بیند
چنان خراب تو گشتم، به هر چه بادا باد
که دل "عمارت می" هم خراب می بیند
اسفند 1345 - تهران


شاعران » محمد معلم »حرف نگفته
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حرف نگفته

شعری بگو به رنگ سرود نگفته ای
حرفی به عطر و بوی گل ناشکفته ای
من هر چه گفته اند، شنیدم ز می فروش
جامی بیار از سخن ناشنفته ای
گاهی ز طرح پنجره ی نیم بسته ای
گاهی زیاد آرزوی نیم خفته ای
آویزه ای بساز، که جانش کند پسند
در گوش هوش من بنما در سفته ای
با من بگو به لطف لب بسته، داستان
داری اگر حکایت راز نهفته ای
گردی به خاطری ننشانید همچو اب
هر رهروی که رفت، ره پاک رُفته ای
در رنگ و بوی گوهر فطرت شناور است
حرف نگفته است، گل ناشکفته ای
تهران 1346


شاعران » محمد معلم »آه گرفتاران
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آه گرفتاران

تیره می گردد ز بخت خام ما
سر کشد گر آفتاب از بام ما
معنی آه گرفتاران ببین
می کند مشق پریدن دام ما
حاصلی غیر از پریشانی نداشت
سبزه ای رویید اگر از بام ما
ما گذشتیم از چمن چون صبح و ماند
در دِماغ غنچه بوی گام ما
آنچه در کام دو عالم کرده اند
می توان خواند از سواد جام ما
منزلت بین صبح دولت می برد
کاسه ی دریوزه پیش شام ما
پخته خواران دهان بین را بگو
پخته گردیده است طبع خام ما
زمستان 1344


شاعران » محمد معلم »چلچراغ خانه من
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چلچراغ خانه من

ای غمت آخرین ترانه ی من
عشق شیرین تو فسانه ی من
اشک چشمان آسمانی تو
موج دریای بیکرانه ی من
چشم من آستان خانه ی تو
اشک تو چلچراغ خانه ی من
غنچه خون شد بدور نرگس تو
گل نرویید در زمانه ی من
پرده ی گوش گل درید از هم
سحر از ناله ی شبانه ی من
سر بنهه همچو شاخه بر دوشم
موج شب را فشان به شانه ی من
تو مرو تا ز دست من نرود
زندگی – ای غمت بهانه ی من
اثر ناله بین که شاخه ی خشک
می کند گل در آشیانه ی من
تا چه با طبع سرکش تو کند
غزل ناب عاشقانه ی من
آبان 1345 - تهران


شاعران » محمد معلم »آیینه
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آیینه

بگذار به دست دل من کار قفس را
تا خون کنم از ناله رگ تار قفس را
آندل که تو داری نکند یاد اسیران
کی سنگ کند شاد گرفتار قفس را
جام می صافی غم دل را کند افزون
آیینه دو چندان کند آزار قفس را
می کشت مرا حسرت آزادی، از آن روی
بستند به گل رخنه ی دیوار قفس را
آنگونه فتاده است که درمان نتوان کرد
با داروی دیدار تو بیمار قفس را
حسن اثر ناله ی مرغان چمن بین
بر دوش کشد شاخه ی گل بار قفس را
زمستان 44


شاعران » محمد معلم »حاشا
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حاشا

دیدی که باز نشئه ی صهبا به ما نساخت
در بزم عیش خون دل ما به ما نساخت
در زیر خرقه باده کشیدم به خاک ریخت
یعنی شکست شیشه و حاشا به ما نساخت
در پای من ز شیشه بشکسته خارهاست
می ده که توبه از می و مینا به ما نساخت
چون خاك راه گشتم و بر من گذز نکرد
طبع بلند آن قدو بالا به ما نساخت
در دشت عشق جور فلک شمع راه ماست
این خود عجیب بود که دنیا به ما نساخت
تهران 1344


شاعران » محمد معلم »هزار دست ، هزار چشم
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هزار دست ، هزار چشم

دوباره شب شد و در من ترانه ها رویید
از این درخت تناور جوانه ها رویید
پرندگان همه غمگین و خسته برگشتند
دوباره زمزمه در کنج لانه ها رویید
هزار دست، هزاران هزار دست تهی
پی گشودن درها ز شانه ها رویید
هزار چشم، هزاران هزار چشم امید
زبانه ای شد و بر آستانه ها رویید
خزان غمزده ای سبز باغ را پوشاند
برای ناله ی بلبل، بهانه ها رویید
و من گریستم آن گونه در قفس غمگین
که دام، صحن چمن گشت و دانه ها رویید!


شاعران » محمد معلم »مظفرِ مغلوب
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مظفرِ مغلوب

بار غم تورا دل ما خوب می کشد
این کوه را تحمل ایوب می کشد
دل رایت ظفر چه فرازد، کنونکه فتح
فریاد از تغافل مغلوب می کشد
در راه ما ز منزل آخر گریز نیست
آنرا که عشق "او" نکشد چوب می کشد
هر کس که دیده خنده ی گل را به خویش گفت
کلک بهار نقش تو را خوب می کشد
همچون حباب خیمه به صحرای می زدیم
دیوانه، دل در آتش آشوب می کشد
حسرت برم به شعر چو آب روان خویش
می خورده بیش حسرت مشروب می کشد
بهمن 1343


شاعران » محمد معلم »شهرت
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شهرت

عمر ما خود جمله در بی حاصلی بر باد رفت
از رفیقان دغل بر ما چنین بیداد رفت
عمر و هستی را به نام بسته بالان کرده اند
غنچه چون بگشود بال خویش را بر باد رفت
آه عاشق در دل آهن اثرها می کند
تیشه خون بگریست ز آن ظلمی که با فرهاد رفت
خاکساری عمر و دولت را دو چندان می کند
لاله تا دامن کشید از خاک ره بر باد رفت
گنج شد تا از فراموشان عالم گنج شد
هر کسی بر گرد شهرت گشت زود از یاد رفت
آبان 43


شاعران » محمد معلم »بیگانه
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بیگانه

بی غمت با شادی عالم چنان بیگانه ام
کاب و رنگ گریه دارد، خنده مستانه ام
زندگی را در سر می تا نکردم، چون حباب
سیل ویرانگر نشد خشت بنای خانه ام
عقل افلاطون و شور عشق مجنون با من است
اولین فرزانه یعنی آخرین دیوانه ام
حرفی از عشق تو با فرهاد گفتم دوش من
بردش اندر خواب شیرین گرمی افسانه ام
بسته بالی کرد مارا کعبه خونین دلان
می کند گل روز و شب پرواز گِرد لانه ام
شعر امروز آشنای تازه ی اهل نظر
کرده با افسون " معلم" با غزل بیگانه ام
آذر 1342
 


شاعران » محمد معلم »قافله گل
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قافله گل

ما را شد پیغام شکایت صِله ی گل
شد آینه ی کنج قفس ها گِله ی گل
گردد چو صبا لوح پریشانی عالم
هر کس که رود در عقب قافله ی گل
هنگام سفر بانگ جرس ها شود افزون
بر خیز که برخاست دم هلهله ی گل
بویی ز دل بلبل دیوانه شنیده است
نگذشته ز صحرای جنون قافله ی گل
تهران 1341


شاعران » محمد معلم »میکده
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

میکده

نشسته ماه به کُنجی و آفتاب به کُنجی
سبوی باد به کنجی، خم شراب به کنجی
زخُم باده بر آورد تاک معجز سر
ز بس نشست فلاطون این شراب به کنجی
چو چشم او که پی هوشیاری افکنده است
فتاده آن بت بیمارکش خراب به کنجی
نه من فنا شده ی کنج آن لب شکرینم
چو مار می خورد آن طره پیچ و تاب به کنجی
اگر به باده غم دهر را ز دل نزدایم
چگونه راه گشایم در این سراب به کنجی
تهران – زمستان 41


شاعران » محمد معلم »چشمه ی مهتاب
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چشمه ی مهتاب

امشب چو دود زلف تو در تاب رفته ام
بیدار و هوشیارم و در خواب رفته ام
جام لبالب و لب نوشین خوشگوار
بیرون ز آتش آمده در آب رفته ام
تا سر خط پیاله می ناب خورده ام
تا در حریم این غزل ناب رفته ام
شوخی ز چشم مست تو آموختم که مست
امشب به خواب گوشه ی محراب رفته ام
نور است هر چه در نظرم جلوه می کند
روشندلان به چشمه ی مهتاب رفته ام
در عالم مپرس و مگو راه برده ام
بیدار و هوشیارم و در خواب رفته ام
تهران 1342
 


شاعران » محمد معلم »شعر روان
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شعر روان

شفق را نرم می ریزد به دریا آسمان چون می
در افتاده است با هم آتش و آب این زمان چون می
به خاک کشتگانت می فشانم تا به رقص آیند
که مستی زا شده است از عشق این خون روان چون می
گذشت عمر افزون کرده شور آتش دل را
کهن سالی کند خود بیشتر ما را جوان چون می
نماید خویش را از پرده ی مینا می گلگون
که عشق او بود در شیشه چشمم عیان چون می
معلم با غزل هم می توان آتش به دل ها زد
به رقص آرد دل افسرده را شعر روان چون می
تهران 1342
 


شاعران » محمد معلم »پیک سبک پا
شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پیک سبک پا

کشور حسن تورا، سر حد پیدایی نیست
گشتن ملک دو عالم حَد چون مایی نیست
گر سفر می کنی ای دل، سفری در خود کن
که به از عالم دل سوختگان جایی نیست
همه چون جام شدم چشم و تماشا کردم
خوشتر از دیدن روی تو تماشایی نیست
هر خط حسن تو، صد معنی پنهان دارد
حیف در شهر دراین مرحله دانایی نیست
دل ما تاب پریشانی عشق تو نداشت
راستی در خور توفان تو، دریایی نیست
حالیا بر ورق گل خط هجران بنویس
که به جز باد صبا، پیک سبک پایی نیست
تهران 1341