بیگانه
بی غمت با شادی عالم چنان بیگانه ام
کاب و رنگ گریه دارد، خنده مستانه ام
زندگی را در سر می تا نکردم، چون حباب
سیل ویرانگر نشد خشت بنای خانه ام
عقل افلاطون و شور عشق مجنون با من است
اولین فرزانه یعنی آخرین دیوانه ام
حرفی از عشق تو با فرهاد گفتم دوش من
بردش اندر خواب شیرین گرمی افسانه ام
بسته بالی کرد مارا کعبه خونین دلان
می کند گل روز و شب پرواز گِرد لانه ام
شعر امروز آشنای تازه ی اهل نظر
کرده با افسون " معلم" با غزل بیگانه ام
آذر 1342