آیینه
بگذار به دست دل من کار قفس را
تا خون کنم از ناله رگ تار قفس را
آندل که تو داری نکند یاد اسیران
کی سنگ کند شاد گرفتار قفس را
جام می صافی غم دل را کند افزون
آیینه دو چندان کند آزار قفس را
می کشت مرا حسرت آزادی، از آن روی
بستند به گل رخنه ی دیوار قفس را
آنگونه فتاده است که درمان نتوان کرد
با داروی دیدار تو بیمار قفس را
حسن اثر ناله ی مرغان چمن بین
بر دوش کشد شاخه ی گل بار قفس را
زمستان 44