هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » علی اکبر ثابتیان »سوگواری
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سوگواری

من به سوگ نشسته ام .......
من به سوگ اشکهای ریخته ام نشسته ام
به سوگ اشکهای پاکم،که ریختندو رفتند
و پاکی و زلالی را با خود به آسمان بردند.............
من به سوگ نشسته ام
با نگاهی خسته به سوی اسمان
با نگاهی که تنها امیدش بارش باران است
باران پاکی باران زلالی
چه تابستانی است ..........
در تابستان هم باران می بارد....
می بارد .. میدانم روزی می بارد....
من ان روز را انتظار می کشم


شاعران » علی اکبر ثابتیان »کدام قصه گو........
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کدام قصه گو........

چیزی که میتوان در نابودی گفت تنها بودنهاست ...
... قصه ها همیشه به یه قصه گو نیاز دارند و یه گوش..... اما چه کنیم که شهرزاد قصه گو تنهاست و تنها ردی از بودنها موج میزنه و نبودنها سلطه را چنان گستردند که چشمها نیز قابل اعتماد نیستند و سکوت تنها راه فرار در شب است....
آه قصه گو چه خواهی گفت قصه درد مرا چگونه خواهی گفت چگونه از سرمستی ها و راستی ها میگویی برای کشتن دیو دروغ کدام رستم را فرا میخوانی..
میترسم از رستم دروغینت...
قصه درد مرا چه کسی میگوید ...

چیزی که میتوان در نابودی گفت تنها نبودنهاست.....


شاعران » علی اکبر ثابتیان »شگفتا ...
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شگفتا ...

شگفتا که هرگز صدایی به گوشم نرسید که مرا بیخود کند
شگفتا که مرگ رویایی شده و عشق خوابی با فرجامی بد
شگفتا که دوست داشتن بندهء حقیری شده و بر زبان هر دونی جاری است
شگفتا که پر از حرفم و بیان در خاموشی جان میدهد


شاعران » علی اکبر ثابتیان »سفر
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سفر

چمدون من کجاست من باید بروم

میروم بسه دیگه

خسته از حرف دروغ شدم دیگه

خسته از نامردی و بی هدفی

خسته از مردم این دیار شدم

چمدون من کجاست من باید بروم

... میروم بسه دیگه من باید بروم



سوی یک دیار مهر سوی یک عشق عمیق

سوی یک دشت بزرگ سوی مهربونی و وفا برم

چمدون من کجاست من باید بروم



بسوی قبلهء پاک این جهان بسوی امید جان خستگان

سوی اون مرد بزرگ سوی اون زن نجیب

من سوی خدا روم

چمدون من کجاست من باید بروم



با شمام خسته دلان

ای فدای سرتان تاج دل شکسته ام

ای به امید شما تازه دلان نشسته اند

چمدونو جمع کنید سوی خدا سفر کنید

چمدون جا نداره

چیزای خوبو بر دارید از خودتون گذر کنید

چمدون من کجاست من باید بروم

.................. میروم بسه دیگه من باید بروم
 


شاعران » علی اکبر ثابتیان »بودن ..
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بودن ..

تقدیم به آزاده و رامین با هزار امید برای جاودانگی عشقشان...

*******
به تو می اندیشم ...
به تو و صداقت گفتارت به تو و شجاعت بیانت
خاموش نشو نازنین...

من به تو می اندیشم...
به تو و فرسنگها فاصلهء میان من و تو..
به تو و شاید سالها انتظار میان من و تو..
تو را در آغوش ندارم اما گرمای درونت را با تمامی وجود حس میکنم
از من گریزان نشو نازنین...

به تو می اندیشم...
به تو و راه جاودانگی من
راه بس دراز است
پا برهنه از تمامی موانع میگذرم ،تمامی دردها را به جان میخرم، تا تو را دریابم ، تا جاودانه شوم.........تو را دریابم و جاودانه شوم
جاوید باش نازنین...

به تو می اندیشم...
به تو و چشمانت که هرگز توان در بر گرفتن تو را در من ندید، به چشمانی که هرگز شور دیدن تو را و تاب ماندن برای تو را در من ندید
بینا باش نازنین من ...

روز و شب ،خواب و بیدار، به تو می اندیشم...
و به دست هایت که روزی مرا با خود میبرد تا رویاهایم را ببینم
نازنین...
گلی قرمز در دستم انتظار لطافت دستان تو را میکشد و چشمانم انتظاردیدن خندهء لبهای تو را دارد...
قوی باش و بجنگ
پیروزی از آن ماست....جاودانگی از آن ماست
آری من به تو می اندیشم....
به صداقت کلامت که دوست داشتن را زمزمه کرد
و به شجاعت بیانت که آواز بودن را با صدایی بلند خواند

به تو می اندیشم و نیرویی که مرا باقی نگه داشت
قوای بودن و جاودانگی را زمزمه کن نازنین ...

وبدان که من همیشه و همه جا به تو می اندیشم و اندیشهء من تنها دارایی من است

لحظه دیدار شاید آنی دگر باشد
دوستت دارم نازنین.......................

لحظهء دیدار؟؟!!!!!


شاعران » علی اکبر ثابتیان »تکرار
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تکرار

دیگه تکراری شدم
دیگه کس نیست ز برم
دیگه از سوی افق کس نیاید به برم

دیگه آن شادی ایام نگیرد خبرم
دیگه آن بلبل سر مست نخواند به چمن
...

همه حرفام همه شعرام پر شده از تکرار
چه کسی میماند
روی من هست سیاه ، چون شبی تاریک و تار
کس نباشد عاشق روی سیاه
کس نماند در شبی تاریک و تار
هر که هست چون تک سواری است ..روزی برود
عاشق بوی بهاری است...روزی برود
عیب از آنان نیست........عیب از آن من است
یاد پاییزم من ..... میشوم هی تکرار باز در فصل بهار

باز تکرار کنم
همه حرفام همه شعرام دیگه تکراری شدن

پر شدم از تکرار
من نیز خواهم رفت ..........من نیز از بر خود خواهم رفت
و تو خود خواهی ماند.........خود تنها ........خود با تکرارها

..............
باز تکرار شب است
خسته از تکرارم
حال من تنهایم
وکنون خاطره ها می شوند باز تکرار.........

آن حرف که با تو نگفتم روزی ....میکنم هی تکرار ...هی تکرار
...........


شاعران » علی اکبر ثابتیان »تنهایی
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تنهایی

هر بار که دلم برای گفتن تنگ میشد،

هر بار که از روی نبود بودها و بودن نبود ها گیج میشدم

هر بار که فریاد را با سکوت و سکوت را با فریاد قاطی میکردم

هر بار که ماه را با خورشید و خورشید را با ستاره عوض می کردم

احساس تنهایی تمامی وجودم را فرا میگرفت

مرگ را با تمام وجود دوست می داشتم

.... و حال نیز دل تنگم ،گیجم و تنها

ولی این بار مرگ را دوست ندارم

چرکه مرگ، از دست دادن زندگی برای زنده است

و تنهایی رفتن دور شدن از کنار دوست و ندیدن دوستان است


سالهاست که اتاق تنهایی من در زیر خاک خفته است

من سالهاست که تنهایم

سالهاست که من زندهء زندگی را معنی نکردم

... من سالهاست که مرده ام سالهاست

چه هستم!؟

.... شاید سالها باید به دنبال نامم بگردم


شاعران » علی اکبر ثابتیان »باران
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باران

هوا ابری است ...شاید باران ببارد
بوی خوش باران ذره ای از بوی مهربانی توست و زلالی قطراتش یادآور صداقت کلام توست ...
باران را دوست دارم چراکه تو را نیاز دارم....
هوا ابری است .....چرا باران نمیبارد!!!!!!!
چه سکوتی اینجاست...............


شاعران » علی اکبر ثابتیان »باغ مهربانی
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باغ مهربانی

باغ مهربانی ام کجاست؟
از درخت تنهایی پرسیدم لبخندی زد و گفت :باغ چیست
از پرندهء کوچک دور افتاده ای پرسیدم پر کشیدو گفت:کجاست
از گل رزی پرسیدم مغرورانه گفت:هیج کجا
از باران پرسیدم عاشقانه گفت:افسوس
از تو پرسیدم آگاهانه گفتی:نمی دانم
از خودم پرسیدم ...
موجی در درونم شعله ور شد ،اشک در چشمانم لغزید، دستهایم لرزید و صدا در گلویم زمزمه کرد آنجا
و من بی اختیار سوی اشارهء انگشتم را نظاره میکردم....


تمام....
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تمام....

برگی از درخت افتاد و زیر پا له شد .....
حال من هستم و تو، کی افتاد و کی له شد........؟!!
برگ ریزون یه روزی تموم میشه ....اما من و تو ....؟
من و تو خیلی وقته که تموم شدیم


شاعران » علی اکبر ثابتیان »سمای بی صدا
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سمای بی صدا

دوباره باز هوای تو را دارم
دوباره تشنهء صدای تو شدم...

چه بی صبرم من امشب

یادت هست ، آن شبهای بی قراری را ؟
آن لحظات دور از دنیا بودن
آن اشکها ، آن رقصها را ....!؟
هیچ یادت هست؟

تو تنها کسی بودی که میشنیدی بی آنکه بگویم....
تو خود آواز من بودی
توخود فریاد من بودی
چه ها بودی برای من....چه ها بودی ......

تکرار نکن که میدانم .....
میدانم که خود کرده را تدبیری نیست
و میدانم که من خود کشتم یگانه دوستی را که همراه بود و عاشق
و امروز گرفتارم
گرفتار سکوت در کنار این همه نا گفته
گرفتار بغض فریاد....

حال تو آن بالایی و من در زیر هوای بی تو بودن گرفتارم
نگاهم نکن
نگاهت سنگین است .....من توان نگاه تو را ندارم

دلم برات تنگ شده نازنینم
کاش بودی
کاش بودیم و دوباره صدا بود و مستی و سما
کاش .........

در عزای نبودنت چه گونه میتوان تولد دوباره را خندید

چه دلتنگم ،چه بی صبرم من امشب
........


شاعران » علی اکبر ثابتیان »فریادی از جنس سکوت.....میتوانی بشنوی؟
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فریادی از جنس سکوت.....میتوانی بشنوی؟

دوباره شروع از گفتن است ، نا تمام گفتن
که توشاید تمامش کنی.....

دوباره هق هق است و هزاران آه و نشنفتن های تو

من و کاغذ و قلم دربدر وادی حرف
که تو شاید گذری از لب این وادی کنی
و تو شاید کمی گوش کنی ...بشنوی این فریادم

من و این بغض صدا و کمی شور نگاه پشت یک فریادیم
که تو امروز از آن میگذری

خسته ام بس که شنفتم چه بی آوازم
و چرا مسکوتم
و چرا هیچ ندارم حرفی...

وه چه بی فریادم اه چه بی آوازم

من خود ز خود می پرسم که چرا مسکوتم!!
منی که غرق شده در حرفم ... چرا بی حرفم؟؟

من و این بغض صدا خسته از این همه آه
قصد شب داریم و بس
قصد رقصیدن در جشن خدا
قصد ماه افشانی
قصد شب پیمایی...

من بودم و ماه
در شبی مهتابی
خیرهء ماه شدم و میخندم
ماه نیز بر رخ من می خندد
من پر از فریادم
من پر از آوازم.......

ناگهان ابری برامد و بپوشاند شب را
تیره شد آسمان و ندیدم ماه را
حال من بودم شب
حال من بودم و این تاریکی
باز من بودم و دنیای خموش
باز من بودم قصهء سکوت

و کنون می فهمم که چرا مسکوتم
و چرا هیچ کسی نشناخت این فریادم

من همه فریادم من همه آوازم
در دل فریاد ها چه سکوتی اینجاست....


شاعران » علی اکبر ثابتیان »بودن من درد نیست من از بیهوده بودن سخت دلگیرم
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بودن من درد نیست من از بیهوده بودن سخت دلگیرم

یکنفر می آید دیگری میرود و چرخهء آمد و رفت تکرار و تکرار میشود
آری باید رفت
و آری باید دل نداد
و این شاید قانونی است که فراموشی و شاید ترس از جاودانگی آن را وضع کرده

باید مسافر بود و سفر کرد
و هجرت را تکرار و تکرار و تکرار کرد....
داستان آمد و رفت که شاید اسمش زندگی است را دوره کرد ، آموخت و یاد داد

آه از این قانون ..................آه از این داستان

هیچ کس نمی ماند
هیچ کس نمی خواند
و هیچ کس جاودانگی را ارمغان ندارد

می دانم که رفتن دلیل نبودن نیست
اما کاش همه بدانند ... کاش همه بخوانند
کاش تو هم بدانی و بخوانی
کاش او هم ........

باید نوشت
باید نوشتن را سرشت و تکرار ها را تکرار کرد

میدانم فاصلهء ما زیاد شده اما نمیدانم تو دور شده ای یا من
تو سفر کردی یا من جا ماندم
تو تکرار کردی یا من .......

ولی کاش !!

ولی کاش آینه ای داشتی
و میدیدی کسی در پشت منظر نگاهت هم آغوش خاک گشته
و لحظه لحظهء خاطرات بودنت را در این فاصله ها میگذارد تا به تو نزدیک تر شود ......
کاش میدانستی که کسی آمار قدمهایت را دارد....

قانون ......
من به قانون شکنی محکومم...و تبعیدبه مجازم
نفرین به دادگاه تو .... نفرین به دادگاه من

چه بیهوده است انتظار دیروز را در فردا کشیدن...


بودن من درد نیست
من از بیهوده بودن سخت دلگیرم........


شاعران » علی اکبر ثابتیان »خاطره..
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خاطره..

روزها میگذرد و حرفها در پس زمان میماند ...

عمر چنان باد سر کش تندرو و بی مهابا به سوی مقصدش که مبدا خود ، نیستی است میرود و هراز گاهی ، گاه و بی گاهی در نهایت سرعت دفتر زندگی را چیزی نوشته و ورق زنان میرود ....
در پایان عمر تمام میشود ،
جسم تمام میشود،
گرمی دست تمام میشود و شیرینی کلام به پایان میرسد...

و تنها دفتری باقی میماند....
دفتری با صفحاتی پر از فراز و نشیب زندگی
دفتری با اسم ها ی مختلف که ماندگاری آنها را نمیتوان انکار کرد.......
دفتری با واژه گانی گاه شیرین و گاه تلخ...
دفتری به نام خاطره....

دلم گرفته....دفتری را باز میکنم پر از نوشته .. نوشته های من ...
خاطره ...خاطر من ....خاطرهء من .....
دفتری پر از تفاوت ....... تفاوت خط ....تفاوت رنگ و تفاوت...........

ای خدا...

آهسته ورق میزنم خاطره ها از ذهن میگذرد... آرام و بی صدا
عبور لحظات را میبینم و گذر عمر را....
چه بر سرم آمد چه بر سرش آمد ...
چه کردی با من و چه کردم با تو
خدا...ماه ...ومن .....

صدایی به گوشم میرسد ...آشناست
انگار صدای خودم را میشنوم که تکرار کنان میگوید:
(انتظار بس است...
پنجره ها را باز کن غبارهارا پاک کن
و خاطره ها را به خاطره ها بسپار.........................)


تکرار خاطره ها تکرار حرفها تکرار بودنها .......

((باز شجریان و آواز .....باز....
گاه سوی وفا روی.... گاه سوی جفا روی ....آن منی کجا روی ......
بی تو بسر نمیشود........
بی تو نه زندگی خوش است ..بی تو نه مردگی خوش است ..سر ز غم تو چون کشم
بی تو بسر نمیشود.......))


شاعران » علی اکبر ثابتیان »دیوانه
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دیوانه

درکوچه های باریک شهر ویلان و سر گردان میرفتم ،بی هیچ اختیاری ،ادمهای بسیاری از کنارم می گذشتند کودکان زیادی هم مشغول بازی دیدم ،شاد و خرم بی خیال از ستم های این دنیا، یاد کودکی خودم افتادم لحظه ای صبر کردم و بازی پر هیجان و پر سرو صدای بچه ها را تماشا می کردم ولی یک لحظه گویی انگار صدای این دنیا را قطع کردن و برای چند لحظه هیچ صدایی را نشنیدم

صدا قطع و وصل می شد مبهوت و مات بچه ها را نگاه می کردم دردی زیاد و گیج کننده ای را در سرم احساس کردم از شدت درد چشم هایم را بستم ،در وجودم شوری عجیب دیدیم بدنم داغ شد احساس کردم که دارم میمیرم هیچ چیزی را نمی شنیدم بی اختیار شهادتین از ذهنم خطور کرد و نا گهان همهمه ای را در بیرون احساس کردم

چشم هایم را با زکردم علی ،مهدی ،حسن ،رضا و حمید، همون هم بازیان کودیکمو دیدم عجیبه اینا هنوز بچه بودن مهدی دستمو گرفت و بلندم کرد، من خودم هم بچه شده بودم ،ناگهان صدای علی رو شنیدم که داد میزد: پاس بده پاس بده اطرافمو نگاه کردم تو زمین فوتبالی بودیم که خودمون با هزار بدبختی اونو درست کردیم دیگه هیچی حالیم نشد شروع کردم به دویدن و بازی کردن چه احساس پاکی انگار همه چیز عوض شده بود می دویدم نه پروازمیکردم بازی میکردم، بازی میکردم

ساعتها گذشت و ما با شور و نیروی جوانی خود همچنان سر گرم بازی بودیم که ناگهان صدای غرش آسمان را شنیدم هوا تاریک شد آسمان درهم پیچید انگار که اگردستم را بالا میگرفتم می توانستم ابر ها را بگیرم اطرافم را نگاه کردم هیچ کس نبود اینجا کجاست ؟ من کجا بیاد برم ترسیدم فریاد زدم کمک کمک هیچ کس نبود شروع کردم به دویدن ولی دیگه توان دویدن را نداشتم به زمین خوردم

مزهء خاک را در دهانم احساس کردم باران می بارید من رو به اسمان خوابیدم باران با قطراتش چهرهء گلی منو شست، می توانستم چشم هامو باز کنم ،آرام چشم گشودم اسمان ابی تنها چیزی بود که من دیدم اما باز هم باران می بارید چند لحظه ای به اسمان خیره شدم آبی آبی بود هیچ ابری توی آسمان نبود کم کم نرمی خاصی زیر تنم احساس کردم ،اول ترسیدم که به اطرافم نگاه کنم سعی کردم بر ترسم غلبه کنم و کردم..........وای توی دشت سبز روی چمن مخملی خوابیده بودم

حالا صدای گنجشک ها و دیگر پرنده ها رو می شنیدم بلند شدم از خوشحالی نمی توانستم راه برم از دور دشت شقایق ها رو دیدم وای چقدر زیباست..... هر چه توان داشتم را جمع کردم و شروع کردم به راه رفتن یواش یواش سرعتم را زیاد کردم ولی انگار هرچه میرفتم از شقایق ها دور تر می شدم ولی می رفتم می دویدم دشت پستی و بلندی زیادی داشت با سنگهای بزرگ اما شقایق ها .........................در حال نگاه کردن به شقایق ها بودم که احساس کردم روی هوا هستم اول فکر کردم دارم پرواز می کنم شروع کردم به بال زدن ولی نه، داشتم سقوط می کردم و این را با بر خورد صورتم به زمین فهمیدم......گیج گیج بودم دنیا برام تاریک و سیاه شده بود باز هیچ صدایی را نشیدم همان قطع و وصل صدا شروع شد

همهمهء زیادی در گوشم پیچید یواش یواش سر و صدای بچه ها را شنیدم همان کوچه بود و همان بچه ها هنوز داشتند بازی می کردن که یکهو یکی از بچه ها داد زد:نگاه کنید دیونهء دیشبی بیدار شده.......همه به سراغم اومدن با تعجب به من نگاه کردن

سلام دیوونه

به زور جواب سلام را دادم

میایی بازی کنیم

نه .....میخوام بخوابم

دیگه هیچ صدایی را نشنیدم

تو عالم خودم بودم که فهمیدم منو دیوونه صدا کردن

از اون روز به بعد اسمم دیوونه شد

دیوونه

حالا سالهاست از دیوونگی من میگذره

من دیوونه شدم چه خوب.....چه بد


شاعران » علی اکبر ثابتیان »آلوده
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آلوده

باز سکوت است و وحشت داد میزند
ریزترین صدا ترسی شگرف می آفریند
باز سکوت است و دل میلرزد

حرفهای نگفته کم نیستند ونگاه از پس هزاران حرف هوار میزند

چه بگویم که من در تاریکی جستم
در تاریکی خویش جستم و فریادی از خشم ، فریادی از درد و فریادی از عشق یافتم
من در این تاریکی جان یافتم

اشک دوان دوان می آید و قطره قطره از نا گفته ها می گوید و گل انتظار را آب میدهد


چه زیباست گفتن
چه زیباست از درون گفتن

آنکس که میگفت گوشم برای توست باید چشمی به من میداد
باید میدید

چه زیباست دیدن ناگفته ها ........و چه تلخ شنیدن ناگفته ها


با توام مسافر تاریکی ....... من با تو می آیم


شاعران » علی اکبر ثابتیان »دادگاه
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دادگاه

آقای قاضی گوش کنید ، شما که کنون بر روی صندلی عدالت تکیه کرده اید گوش کنید

من بیگناهم شاید بی گناهیم هیچ وقت ثابت نشود ولی من بی گناهم

چگونه می توانستم حرفهایی را که زبان قدرت بیانش را نداشت به زبان بیاورم

چگونه می توانستم حرفی را که در پشت دریچهء چشم هایم اسیر بود آزاد کنم

چگونه می توانستم بدون هیچ چشمی برای شنفتن حرف بزنم ...آه چقدر حرف برای گفتن بود...

چگونه می توانستم نیازهای درونیم را بیان کنم بدون هیچ امیدی برای بی نیازی

آقای قاضی

آن گاه بود که سکوت کردم، آن گاه بود که نا فرمانی کردم و آن گاه بود که خود را دیدم

خود بگو جرم من چیست

شاید تنها جرم من غرور نگفتنم بود آ ن غروری که در من ایجاد شد بدون هیچ خواستنی

آن غروری که هرگز به من اجازهء بیان نداد

آه غرور تنها جرم من ، بزرگ ترین جرم من

......

آقای قاضی

شاید بتوانی مرا اسیر زندانهای تاریک تنهایی کنی

شاید بتوانی گردنم را با گیوتین سرزنش از سرم جدا کنی

ولی نمی توانی هوارم را نشنوی

همیشه فریاد بی گناهی من در گوشت میماند وشاید تو را عذاب دهد


شاعران » علی اکبر ثابتیان »بودن و نبودن
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بودن و نبودن

دردها از بودن است و حرفها از نبودن،
میان بودن و نبودن مرزی است باریک ....شاید بتوان در آن مرز قدم زد،آبی نوشید و شعری نوشت ...بی هیچ درد و حرفی....
چرا نخستین شعر آدم از نخستین دردش مایه میگیرد؟؟؟
مگر شعور با درد ساخته میشود؟؟؟
میتوان بدون درد هم شعری سرود......
من آن مرز را میخواهم.....


شاعران » علی اکبر ثابتیان »خواب شیرین
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خواب شیرین

در کنار ساحل قدم میزنم نسیم زیبایی از جانب دریا بسویم می وزد و مرا نوازش میکند شنهای نرم ساحل پایم را در خود میکشد ، آه مست صدای مرغان دریایی شدم ،ساز ماهیان را می شنوم و رقص حباب ها را میبینم ، آن جزیره در آن دور دست چه زیباست ...

...بر میگردم رد پایم را در کنار ساحل میبینم، استواری درهر قدمم آشکار است ،چه احساس عجیبی است بزرگ شدن ،چه نیک پنداری است بزرگ شدن...

...چشمانم را میبندم و به خود میبالم من بزرگ شدم ،پدر من بزرگ شدم.....

سطل آبی بر رویم روانه شد من هنوز کنار ساحلم اماجز صدای موج سر کش چیزی نمیشنوم، چیزی نمیبینم جز سیاهی شب، رد پایم نیست من از کجا آمده ام در اینجا چه می کنم به کجا پناه ببرم ........................

من خواب بودم ؟؟!! خواب بودم ،کجایی پدر..

می خواهم بخوابم

لا لا لا گل لاله بخواب ای جان آزاده


شاعران » علی اکبر ثابتیان »خوش خیال
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خوش خیال

وجدانهای خفته
اشک های سرازیر
دستهای ناتوان
دلهای غمین
هیچ کدام را دوست ندارم
ولی با آنها زندگی می کنم
چه بر سرمان می اید
چه پیش می اید
چی عوض می شود
چی جابجا می شود
نمی دانم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تنها چیزی را که می دانم زندگی است
باید زندگی کرد،زندگی
و باز همان حرفهای قشنگ ......
........... دلها را جمع کنید
و سامان را بخرید
با عشق
با دوستی
با صفا
با صمیمیت
ساز مهربانی را در کوچه ها بزنید
نترسید
نلرزید...
آآآآآه
من کمکان در رویا ها غوطه ورم
کاش .........


شاعران » علی اکبر ثابتیان »...
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

...

آسمان آبی ....
گونه های خیس .....................
حرف های نگفته ....................................
و زمان که گذشت / ــــــــ
 پایان


ریزه‌کاری‌هایی که هر خانم خانه باید بداند
چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱ ساعت 21:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ریزه‌کاری‌هایی که هر خانم خانه باید بداند

با دانستن این نکات زمانی که مهمانی سرزده به خانه‌تان آمده دچار مشکل نمی‌شوید.همچنین می‌توانید آشپزخانه خود را در شرایط بحرانی مدیریت کنید و دیگر نگران سوختن، ته‌گرفتن، شوري یا بی‌مزه شدن موادغذایی و خوراکی‌هایتان نباشید..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هنر در خانه
:: برچسب‌ها: ریزه‌کاری‌, خانه داری
شنونده خوب بودن
چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱ ساعت 20:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خيلي از پدر و مادرها تصور مي‌كنند براي اين‌كه فرزندشان از نظر روحي و هيجاني بخوبي رشد كند و زندگي متعادلي داشته باشد، حتما بايد اسباب‌بازي‌هاي گران‌قيمت و رنگارنگي برايش تهيه كنند، او را در كلاس‌هاي مختلف ثبت‌نام كنند يا اين‌كه كارهاي خاصي برايش در نظر بگيرند؛ اسباب‌بازي‌ها و كلاس‌هايي كه بتواند نيازهاي كودك‌شان را تأمين كند! اما آيا واقعا براي اين كار بايد سراغ اسباب‌بازي‌هاي گران‌قيمت و متفاوت رفت؟ آيا بدون كمك اين لوازم نمي‌توان به رشد مناسب كودك اميدوار بود؟

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: شنونده خوب بودن, شنونده
۶نکته خانه آرایی در فصل پاییز
چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱ ساعت 19:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
1 ) با شروع فصل پاییز، بهتر است در چیدمان خانه تغییراتی انجام دهید و قدم اول بالابردن روشنایی خانه است. می توانید با اضافه کردن چند لامپ در گوشه و کنار خانه، کمبود نور خورشید را در فضای خانه جبران کنید. اضافه کردن انواع لامپ ها و لوسترها به فضای خانه باعث گرم شدن این محیط می شود.

۲ ) می توانید برای ایجاد تنوع دکوراسیون خانه با دیگر فصل های سال روی بوفه و یا دکوری که در دسترس است، آباژور کوتاهی قرار دهید و یا اینکه می توانید لوستری را در مقابل پنجره ای آویزان کنید با این کار فضای پنجره را نمایان تر کرده اید.

۳) این فصل از سال بهترین زمان برای اضافه کردن پرده و نوارهای تزئینی طرح دار به پوشش های پنجره است، این گونه جلوه پنجره هم بیشتر می شود و پرده ها به صورت عایق گرمایی برای خانه مورد استفاده قرار می گیرند و از هدر رفتن انرژی گرمایی جلوگیری می شود.

۴) در این فصل پارچه هایی را که برای پوشش پنجره انتخاب می کنید، بهتر است از انواع سنگین با بافت ضخیم باشند. برای مثال می توانید از پارچه های مخملی و یا مخمل کبریتی و پار چه های کانوادوزی شده استفاده کنید.

۵) رنگ پرده ها را می توانید با فضای دکوراتیو خانه هماهنگ کنید، این فصل نیاز به رنگ خاصی ندارد، چرا که بافت ضخیم و وزین پرده ها خود نمادی از این فصل هستند. با به کاربردن بافت های ضخیم برای پرده باید از نوار نگهدارنده محکم تری نسبت به قبل استفاده کنید تا به راحتی بتوانید، پرده ها را به هر سمتی از پنجره که می خواهید جمع کنید.

۶ )یکی از بهترین ایده های تزئینی در این فصل استفاده از گلدان هایی است که مملو از گل های خشک و میوه های خشک زینتی هستند. برای فراهم کردن این فضای زیبای دکوراتیو در خانه تنها به یک گلدان شیشه ای، مقداری گل کاج، چند میوه خشک درخت سدر(همان هایی که مانند زالزالک و یا آلوبخارا هستند) گل های خشک، برگ ها و شاخه های کوتاه خشک شده نیاز دارید. نسبت به فضایی که قرار است این گلدان در آن قرار گیرد و محوریت تزئینی آن فضا را به عهده دارد می توانید اندازه و سایز گلدان را تغییر دهید. برای تزئین و محوریت بخشیدن در فضای بزرگ، بهتراست سایز گلدان را بزرگ انتخاب کنید و همچنین بالعکس.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:روزنامه سلامت



:: موضوعات مرتبط: دکوراسیون
:: برچسب‌ها: ۶نکته خانه آرایی در فصل پاییز, خانه آرایی, خانه آرایی در فصل پاییز, فصل پاییز
غصه گذشته را نخوريد
چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱ ساعت 16:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


خيلي‌ها دائم در حسرت اتفاقات و فرصت‌هاي گذشته هستند؛ فرصت‌هايي كه امروز ديگر از دست رفته است، ولي فكرش همچنان ادامه دارد. براي همين هم جملاتي از اين دست را ميان اين افراد زياد مي‌شنويم كه همراه با آه و افسوس هم بيان مي‌شود و نشان مي‌دهد گوينده آن چقدر ناراحت است: «اگر اين كار را نكرده بودم!»، «كاش هيچ‌وقت به اين راحتي اين موضوع را فراموش نمي‌كردم.»، «اگر جوان‌تر بودم!»، «خوب بود بيشتر فكر مي‌كردم»، «چقدر زود گذشت و همه چيز تمام شد» و..
متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: غصه گذشته را نخوريد
راه های شاد کردن شوهر
چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱ ساعت 14:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
 راه های شاد کردن شوهر

زماني كه در زندگي مان دچار حرص و ولع مي شويم، ديگر همه چيز از بين مي رود. سعي مي كنيم همه چيز را به نفع خودمان توجيه كنيم..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زنان
:: برچسب‌ها: راه های شاد کردن شوهر, راه های شاد کردن, شوهر
با خط قرمز های کنسرو ماهی آشنا شوید
چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
تقریبا همه ما می‌دانیم کنسروهای ماهی را باید 20 دقیقه قبل از مصرف بجوشانیم و از خرید کنسروهایی با قوطی‌های متورم خودداری کنیم، اما مسائل و نکات مربوط به کنسروها به این دو موضوع ختم نمی‌شود. واقعیت این است كه این غذای آماده و خوشمزه تا به حال جان افراد زیادی را به خطر انداخته است. جدا از مسئله مسمومیت، مصرف بیش از حد آن نیز می‌تواند در طول زمان باعث حساسیت و مشکلات گوارشی شود، بهتر است همین امروز با تمام خط قرمزهای کنسروها آشنا شوید..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
:: برچسب‌ها: با خط قرمز های کنسرو ماهی آشنا شوید, کنسرو ماهی
مراقبت از پوست در فصل پاییز
سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۱ ساعت 22:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
 مراقبت از پوست در فصل پاییز

پاییز از جمله فصولی است که تغییرات آب و هوایی بسیار زیادی در آن رخ می دهد این باعث خواهد شد که مشکلاتی نیز برای پوست شما ایجاد شود.


برای اینکه در این فصل دچار مشکلاتی در پوستتان نشوید باید نکات خاصی را مورد توجه قرار دهید. این نکات باعث می شوند تا بسیاری از مشکلات احتمالی از شما دور شود و اتفاقی برای شما رخ ندهد.


* در زمان شست و شوی پوست باید دقت داشته باشیم که از محصولات پاک کننده قوی و آب آهک دار دوری کنیم و در حین تمیز کردن پوست باید با ملایمت و به وسیله یک محصول پاک کننده با pH خنثی باشد.

*موقع خشک کردن پوست حوله نرمی را انتخاب کنیم و آن را روی پوست صورت یا بدنتان با خشونت نکشید بلکه به صورت ضربه‌ای آرام پوست را خشک کنیم.

*در سطح پوست یک لایه هیدرولیپدیک وجود دارد که در حفظ و مراقبت از پوست نقش موثری ایفا می‌کند به ویژه زمانی که شرایط جوی پائیز به پوست آسیب می‌رساند، لازم است که در مراقبت از آن کوشاتر باشیم.

* در این فصل از سال، پوست بیش از هر زمان دیگری به عناصر اصلی و مغذی از قبیل ویتامین A و E و اسیدهای چرب نیاز پیدا می‌کند. ویتامین A در مواد مغذی مانند هویج موجود است.

*افرادی که دارای پوست خشک هستند نباید از صابون مایع استفاده کنند، این افراد در محیط خارج از منزل که ناچار به استفاده از این شوینده‌ها هستند، پس از شست و شو باید حتما از یک کرم مرطوب کننده استفاده کنند.

*استفاده از لباس‌های نخی و صابون‌های مناسب بهترین راهکار مقابله با اگزما و دیگر مشکلات پوستی است و همچنین شست و شو با صابون‌هایی که به نام (بار) در بازار دارویی معروف است، برای پوست‌های خشک توصیه می‌شود.

*استفاده از کرم‌های مرطوب کننده تا حد زیادی به رفع این مشکل کمک می‌کند ولی استفاده از ترکیبات هورمونی تنها در مواردی خاص با صلاحدید پزشک ضرورت دارد.

*شست‌وشوی بدن با ترکیبی از نشاسته و آب ولرم خصوصا اگر در وان حمام ریخته شود، بسیار موثر است. پس از شست و شو حتما باید در فاصله‌ای کمتر از پنج دقیقه، پوست با لوسیون‌های مرطوب کننده به طور کامل پوشش داده شود.

*افراد بالای 40‌سال دچار خشکی پوست می‌شوند، استفاده از کرم‌های مرطوب‌کننده دارای ترکیبات آنتی اکسیدان مانند ویتامین E و C در این رده‌ سنی مناسب‌تر است و بهتر است در طول شب از آنها استفاده شود.


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:مشرق



:: موضوعات مرتبط: آرایش و زیبایی
:: برچسب‌ها: مراقبت از پوست در فصل پاییز, فصل پاییز, پاییز, مراقبت از پوست
فراتر از خود زندگی کنیم
سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۱ ساعت 20:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اخیراً خیلی به موضوع خودخواهی فکر کردیم. شاید چون این موضوعی است که خیلی از ما با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنیم. مطمئن هستیم که این سوال، سوال خیلی از ماست، «آیا خودخواه بودن تمایل ذاتی انسان است؟»

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: فراتر از خود زندگی کنیم, زندگی