آلوده
باز سکوت است و وحشت داد میزند
ریزترین صدا ترسی شگرف می آفریند
باز سکوت است و دل میلرزد
حرفهای نگفته کم نیستند ونگاه از پس هزاران حرف هوار میزند
چه بگویم که من در تاریکی جستم
در تاریکی خویش جستم و فریادی از خشم ، فریادی از درد و فریادی از عشق
یافتم
من در این تاریکی جان یافتم
اشک دوان دوان می آید و قطره قطره از نا گفته ها می گوید و گل انتظار
را آب میدهد
چه زیباست گفتن
چه زیباست از درون گفتن
آنکس که میگفت گوشم برای توست باید چشمی به من میداد
باید میدید
چه زیباست دیدن ناگفته ها ........و چه تلخ شنیدن ناگفته ها
با توام مسافر تاریکی ....... من با تو می آیم