فریادی از جنس سکوت.....میتوانی بشنوی؟
دوباره شروع از گفتن است ، نا تمام گفتن
که توشاید تمامش کنی.....
دوباره هق هق است و هزاران آه و نشنفتن های تو
من و کاغذ و قلم دربدر وادی حرف
که تو شاید گذری از لب این وادی کنی
و تو شاید کمی گوش کنی ...بشنوی این فریادم
من و این بغض صدا و کمی شور نگاه پشت یک فریادیم
که تو امروز از آن میگذری
خسته ام بس که شنفتم چه بی آوازم
و چرا مسکوتم
و چرا هیچ ندارم حرفی...
وه چه بی فریادم اه چه بی آوازم
من خود ز خود می پرسم که چرا مسکوتم!!
منی که غرق شده در حرفم ... چرا بی حرفم؟؟
من و این بغض صدا خسته از این همه آه
قصد شب داریم و بس
قصد رقصیدن در جشن خدا
قصد ماه افشانی
قصد شب پیمایی...
من بودم و ماه
در شبی مهتابی
خیرهء ماه شدم و میخندم
ماه نیز بر رخ من می خندد
من پر از فریادم
من پر از آوازم.......
ناگهان ابری برامد و بپوشاند شب را
تیره شد آسمان و ندیدم ماه را
حال من بودم شب
حال من بودم و این تاریکی
باز من بودم و دنیای خموش
باز من بودم قصهء سکوت
و کنون می فهمم که چرا مسکوتم
و چرا هیچ کسی نشناخت این فریادم
من همه فریادم من همه آوازم
در دل فریاد ها چه سکوتی اینجاست....