دادگاه
آقای قاضی گوش کنید ، شما که کنون بر روی صندلی عدالت تکیه کرده اید
گوش کنید
من بیگناهم شاید بی گناهیم هیچ وقت ثابت نشود ولی من بی گناهم
چگونه می توانستم حرفهایی را که زبان قدرت بیانش را نداشت به زبان
بیاورم
چگونه می توانستم حرفی را که در پشت دریچهء چشم هایم اسیر بود آزاد کنم
چگونه می توانستم بدون هیچ چشمی برای شنفتن حرف بزنم ...آه چقدر حرف
برای گفتن بود...
چگونه می توانستم نیازهای درونیم را بیان کنم بدون هیچ امیدی برای بی
نیازی
آقای قاضی
آن گاه بود که سکوت کردم، آن گاه بود که نا فرمانی کردم و آن گاه بود
که خود را دیدم
خود بگو جرم من چیست
شاید تنها جرم من غرور نگفتنم بود آ ن غروری که در من ایجاد شد بدون
هیچ خواستنی
آن غروری که هرگز به من اجازهء بیان نداد
آه غرور تنها جرم من ، بزرگ ترین جرم من
......
آقای قاضی
شاید بتوانی مرا اسیر زندانهای تاریک تنهایی کنی
شاید بتوانی گردنم را با گیوتین سرزنش از سرم جدا کنی
ولی نمی توانی هوارم را نشنوی
همیشه فریاد بی گناهی من در گوشت میماند وشاید تو را عذاب دهد