هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

منزلتان را بزرگ‌تر از واقعیت آن نشان دهید!
شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۱ ساعت 20:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
گران شدن قیمت فروش یا رهن و اجاره خانه‌ها خیلی از خانواده‌ها را مجبور می‌کند به جاهای کوچک‌تر نقل مکان کنند. اگر فضای خانه شما تنگ است، می‌توانید با چند تکنیک ساده فضا را بزرگ‌تر از چیزی که هست نشان دهید..


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: دکوراسیون
:: برچسب‌ها: دکوراسیون, فضای کوچک
انزلی؛ شهر نیلوفرهای آبی
شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۱ ساعت 16:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

انزلی نزدیک ترین راه کشتیرانی ایران و اروپا از طریق روسیه است. قدمت تاریخی بندر انزلی به 550 سال پیش می رسد، این شهر در دوران صفویه به عنوان دروازه اروپا و به منظور تجارت ابریشم مورد توجه قرار گرفت..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: ایرانگردی
:: برچسب‌ها: بندر انزلی, گردشگری
پسر با این ویژگی ها مجرد می ماند
شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۱ ساعت 15:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تا به حال فکر کرده اید چرا بعضی افراد این همه طرفدار دارند؟ چه خصوصیاتی باعث می شود دیگران از ما فاصله بگیرند؟ اگر نمی خواهید مجرد بمانید این خصوصیات را در اسرع وقت از خودتان از بین ببرید. هیچ کس دوست ندارد با چنین آدم هایی ازدواج کند..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: ازدواج, پسرها, پسر, مجرد
چگونه از دیگران معذرت خواهی کنیم؟
شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۱ ساعت 15:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
گاهی اوقات تنها گفتن "ببخشید" یا "متاسفم" کاری از پیش نمی برد و اوضاع را به حالت عادی در نمی آورد.  به گزارش برترین ها، روانشناسان می گویند اگر می خواهید دیگران واقعا و از ته دل شما را ببخشند،  لازم است هم با گفتار و هم با کردار خود از آنها معذرت بخواهید.

چگونه از دیگران معذرت بخواهیم؟
اجازه بدهید با یک مثال موضوع را روشن تر کنیم. فرض کنید ناچار هستید تا دیروقت کار کنید و به همین دلیل نمی توانید در مهمانی شام خانواده همسرتان حضور پیدا کنید. همسرتان مسلما از شما خواهد رنجید. برای اینکه از او معذرت بخواهید و او کاملا شما را ببخشد، چه باید بکنید؟

1. بپذیرید که شما مقصر بوده اید.


قبل از هر چیز اعتراف کنید که شما مقصر بوده اید. به جای اینکه همه چیز را به گردن رئیس یا شغلتان بیندازید، بگویید که لازم بود برای کار خود برنامه ریزی بهتری می کردید، یا رئیستان را متقاعد می کردید که مجبورید زودتر محل کارتان را ترک کنید. همسرتان از اینکه شما نسبت به خانواده او، وقت او و یا احساسات او بی ملاحظه بوده اید ناراحت است. اگر مسئولیت برنامه ریزی ضعیف خود را به گردن بگیرید، او از کوره در نخواهد رفت.

2. در مورد اشتباه خود صحبت کنید و احساس واقعیتان را شرح بدهید.


حالا وقت آن رسیده که معذرت بخواهید. به او بگویید که متاسف هستید و می دانید که چنین اتفاقی چه تاثیری بر ذهنیت اعضای خانواده او خواهد داشت. با پذیرفتن تاثیرات اشتباه خود، به او نشان می دهید که شما مسئولیت موضوع را به عهده می گیرید و نسبت به آن بی تفاوت نیستید. برای شما مهم است که خانواده همسرتان چه فکر می کنند.

3. اشتباه خود را جبران کنید.


آخرین کاری که باید بکنید این است که اشتباه خود را از طریق "فیزیکی" جبران کنید. خانواده همسرتان را به شما دعوت کنید و یا برای اخر هفته بعد با آنها قرار گردش یا سفر بگذارید. با این کار معذرت خواهی شما دو جنبه خواهد داشت: حرف و عمل.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:برترین ها



:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: چگونه از دیگران معذرت خواهی کنیم, معذرت خواهی, معذرت
در انتخاب چکمه دقت کنيد
شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
چكمه يكي از مهم‌ترين و ضروري‌ترين‌ پوشش‌هاي فصل پاييز است. بنابراين اگر مي‌خواهيد كفشي مناسب براي اين فصل بخريد، بهتر است به جاي خريد يك جفت كفش معمولي سراغ چكمه‌ها برويد.

 البته براي خريد چكمه نبايد فقط بظاهر آن توجه كنيد، چون نكات بسيار مهمي در اين زمينه وجود دارد كه بايد به آنها هم دقت كرد. به عنوان نمونه، اندازه چكمه يكي از مهم‌ترين موضوعاتي است كه بايد آن را در نظر داشته باشيد؛ چراكه اگر اندازه چكمه بزرگ يا كوچك باشد، هنگام راه‌ رفتن در روزهاي باراني و برفي با مشكل روبه‌رو خواهيد شد.

نكته مهم ديگر، جنس و نوع كف چكمه است؛ قبل از خريد چكمه، حتما كف آن را با دقت نگاه كنيد و چكمه‌هايي را كه كف آنها صاف است، نخريد؛ اين چكمه‌ها براي روزهاي باراني و برفي اصلا مناسب نيست و ممكن است موجب زمين خوردن شما شود. بنابراين حتما چكمه‌اي را انتخاب كنيد كه كف آن برجستگي (عاج) داشته باشد تا بتوانيد با اطمينان روي برف‌ها قدم بگذاريد.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:جام جم



:: موضوعات مرتبط: مد و لباس
:: برچسب‌ها: در انتخاب چکمه دقت کنيد, چکمه
داستان (دسترنج مادر قالی باف)
جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ ساعت 20:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
به کارهای خانه میرسم ، تا مادرم آخرین رجهای قالی را که یک سال پیش شروع کرده بود گره بزند تا دوباره بوی نان تنوری فضای خانه را پرکند و من بی واهمه از مقابل بقال محل رد شوم و سرم را بلند نگه دارم که تا ساعتی دیگر پول کیسه ی آرد سال قبل را پرداخت خواهم کرد…از آنجا به نزد دوره گردی می روم که هر روز با وانت قراضه اش بساط پهن میکند و آن روسری صورتی رنگی را که خواهر کوچکم دوست داشت ورانداز میکنم و از فروشنده می خواهم آنرا بپیچد و نگه دارد . که بی درنگ با پول برخواهم گشت.

بر تپه می نشینم منتظر ، دور دست را نظاره می کنم ، دلال قالی از دور نمایان می شود و من در تب و تاب اینکه چقدر چانه خواهم زد تا دسترنج یک سال مادرم به مفت تاراج نشود..

شب به خانه می آیم، صدای سرفه ی مادر امانش را بریده و من روی آن را ندارم که بگویم دیگر عطاری محل به نسیه دارو نمیدهد و نه آردی برای نان پختن خریدم و نه آذوقه ای ، و باید هنوز خواهرم روسری پاره ی پارسال را سر کند که پول قالی را درست در همان جیب گذاشتم که سوراخ است…



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده
:: برچسب‌ها: آموزنده جدید داستان های آموزنده و بسیار زیبا داستا
مزایا و معایب زندگی شهری و روستایی
جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ ساعت 20:42 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خیلی وقت ها ممکن است فکر کنید زندگی شهری بسیار بهتر از زندگی کردن در روستا است. اما زندگی شهری و روستایی هرکدام مزایا و معایب خاص خود را دارند. البته زندگی کردن در شهر بسیار راحتتر است، در کنار اینکه فرصتهای بیشتری برای رشد و ترقی در زندگی خواهید داشت..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: مزایا و معایب زندگی شهری و روستایی, مزایا و معایب زندگی شهری, مزایا و معایب زندگی روستایی
لباس‌هاي زمستاني به جاي تابستاني‌ها
جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ ساعت 15:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

وقتي هوا سرد مي‌شود و اولين‌ باران‌هاي پاييزي مي‌بارد، معمولا كم‌كم لباس‌هاي زمستاني هم از داخل كمدها و چمدان‌ها بيرون آمده و جاي لباس‌هاي تابستاني مي‌نشيند. حالا لباس‌هاي نازك و خنك كنار مي‌رود و ژاكت‌ها و لباس‌هاي بافتني جاي آنها را مي‌گيرد.

گروهي هم به فكر تهيه و خريد لباس‌هاي پاييزه مي‌افتند تا امسال زيباتر لباس بپوشند و با ظاهري متفاوت در جمع ظاهر شوند؛ اما هميشه هم لازم نيست براي داشتن ظاهري زيبا، پول زيادي خرج كنيد. گاهي فقط كمي فكر و خلاقيت نياز داريد تا بهترين نوع پوشش را داشته باشيد. البته چون در فصل پاييز، هوا هنوز خيلي سرد نشده مي‌توانيد از لباس‌هاي تابستانه‌ هم كمك بگيريد و با تركيب آنها لباسي منحصر به فرد درست كنيد؛ مثلا اگر يك ژاكت يا كت زيبا و گرم همراه با يكي از لباس‌هاي تابستانه‌تان بپوشيد، ظاهري پاييزي و زيبا خواهيد داشت. بنابراين فقط كافي است لباس‌هاي تابستاني خود را ـ كه رنگ‌هايي گرم و زنده دارد ـ با ژاكتي هماهنگ بپوشيد.براي استفاده از شال گردن هم يادتان باشد، هوا هنوز خيلي سرد نيست و به شال‌هاي پشمي و ضخيم نياز نداريد؛ پس خوب است از شال‌ گردن‌هاي نخي در رنگ‌هاي متنوع و زيبا استفاده كنيد تا ظاهري بهتر داشته
باشيد.

خانم‌ها هم نبايد مانتوهاي تابستانه خود را كنار بگذارند؛ يادتان باشد مي‌توانيد با استفاده از يك لباس ضخيم‌تر، باز هم از مانتوهاي تابستانه خود استفاده كنيد. البته بعضي‌ها دوست ندارند آستين لباس‌شان از زير آستين مانتو بيرون بزند و به همين دليل مانتوهاي تابستاني را در اين فصل‌ها كنار مي‌گذارند؛ در حالي كه اگر لباسي با رنگ هماهنگ با مانتو بپوشيد، اين مشكل هم حل مي‌شود.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:جام جم



:: موضوعات مرتبط: مد و لباس
:: برچسب‌ها: لباس‌هاي زمستاني به جاي تابستاني‌ها, لباس‌هاي زمستاني, لباس‌
حقوق متقابل همسران
جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ ساعت 14:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قوانين هميشه نوشته شده نيست، گاهي قوانين​ نانوشته‌اي وجود دارد كه به‌مراتب اهميت بيشتري نسبت به قوانين نوشته شده دارند، بعضي از حق و حقوقي كه در خانواده‌ها بر عهده همسران است از جمله همين قوانين نانوشته محسوب مي‌شود. .

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، زناشویی
:: برچسب‌ها: حقوق متقابل همسران, حقوق, همسر
صبحانه را با هم بخوريد
جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بسياري از آداب و عادات زندگي در خانواده شكل مي‌گيرد. بسياري از آداب و عادت شكل گرفته در خانواده تعيين‌كننده ميزان سلامت​ و شادابي يا بيماري و افسردگي افراد است. بسياري از شاخصه‌هاي سلامت​ يا نشانه‌هاي بيماري زودگذرند و بسياري ديرپا و مزمن. عادت به خوردن صبحانه يكي از معيارهاي حفظ سلامت​ به شمار مي‌رود كه اگرچه از مزاياي گوناگون آن همواره سخن گفته شده، اما در گيرودار ماشيني‌شدن زندگي‌هاي جديد و عجول شدن مردم كم‌كم دارد از زندگي برخي افراد و خانواده‌ها رخت برمي‌بندد و سلامت رواني و جسمي آنها را به خطر مي‌اندازد..

متن كامل در ادامه مطلب..

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: صبحانه را با هم بخوريد, صبحانه
عبور مودبانه از يك شرايط ناخوشايند
جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

يكي از لغاتي كه در كشور ما به اشتباه از آن استفاده مي‌شود، اتيكت است. بيشتر افراد جامعه ما اتيكت را برچسب قيمت لباس مي‌دانند كه بايد قبل از پوشيدن لباس آن را جدا كنند، اما اتيكت در لغت به معناي آداب معاشرت است و آنقدر مفهوم گسترده‌اي دارد كه روان‌شناسان مفهوم هوش اتيكتي يا هوش در آداب معاشرت را براي آن تعريف كرده‌اند. در برخي خانواده‌ها آموزش اخلاق به طور شايسته جدي گرفته مي‌شود، در صورتي كه آداب معاشرت خود مهارتي ضروري براي انسان است. .متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: عبور مودبانه از يك شرايط ناخوشايند, عبور مودبانه
راه و رسم «نه» گفتن را بياموزيم
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 15:21 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


مامان برام بستني مي‌خري؟


نه!


مامان يك عروسك ديگه مي‌خوام. يكي ديگه... يكي ديگه بخر...


نه!

مامان بريم خونه مادرجون؟

نه!

مامان مي‌شه الان نخوابم؟

نه!

مامان مي‌شه من دختر مريم خانم اينا بشم؟ اون همه چي براي دخترش مي‌خره!

نه!

مامان مي‌شه هرچي بهت مي‌گم نگي نه؟

نه!!!!

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: راه و رسم «نه» گفتن را بياموزيم, نه گفتن, راه و رسم
از زیبایی رژلب تا سرطان دو قدم بیش نیست!
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 14:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قبول كنید یا نكنید، رژ‌لب بیشترین تاثیر را در زیبایی صورت دارد. شاید شما خانم‌ها هم با علم بر این موضوع بیشترین مصرف‌تان رژ‌لب است و شاید باز هم به دلیل مصرف زیاد آن، كمتر به كیفیت لازم برای این محصول دقت می‌كنید..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: آرایش و زیبایی
:: برچسب‌ها: رژلب, سرطان, آرایشی, زیبایی
رازهای مردانه از زبان دکتر اوز
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:42 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
untitledregterger.jpg

تعداد بسیار زیادی از آقایان چندان که باید و شاید به سلامت خود اهمیت نمی‌دهند. شاید وقت آن رسیده در این مورد تجدید نظر کنید. اگر زمانی گذارتان به مطب پزشک افتاد، یادتان باشد در موارد زیر با او مشورت کنید. ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است!

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت، مردان
:: برچسب‌ها: دکتر اوز, سلامتی, مردان, بیماری
شاعران » علی اکبر ثابتیان »بیقراری دیشب ...دلتنگی امشب
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بیقراری دیشب ...دلتنگی امشب

دلتنگ از کنار پنجره گذشتم
دیشب من چنان فیلمی در دور تند از ذهن خسته ام عبور کرد
بیهوده برایت میگویم:
« دیشب هوای بیرون بوی تو را داشت
ماه از تو سخن میگفت و ستاره از تو می نوشت
دیشب باد آواز تو را میخواند و درختان سر مست رقص تو را تکرار میکردند
راستی بگویمت دیشب فاخته هم خواند و دخترک کوچک همسایه گریه نکرد
من غرق خیال تو دوره کردم شبها و روزهای گذشته را که چگونه آواز تو را تکرار کنم
چه بگویم که غرور کلمه های پیشین تو پنجره را بست و چراغ را کشت
وآخر در زیر ملحفه ای گرفتار سرود خواندم که باید گذاشت و گذشت.... »
دلتنگ از کنار پنجره می گذرم
با یاد گذشته ای نه چندان دور که پنجره تکرارش کرد
امشب پرده را هم میکشم..........


شاعران » علی اکبر ثابتیان »مهربانم شاد باش…
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مهربانم شاد باش…

مهربانم مهربانم شاد باش
مثل یک کوه قوی و پاک باش
مهربانم سرو باش آزاد باش
چون قلندر رهرو و آگاه باش

مهربانم آرزوی من تویی
سرزمین و آنچه می کارم تویی
مهربانم ساز بی نازم تویی
روشنی و خاطر جانم تویی

مهربانم عاشق رویت منم
تا ابد دربدر کویت منم
مهربانم سیم گیتارت منم
مثل آهنگی و رقاصت منم

مهربانم هر کجا باشم تو در یاد منی
برگ در بادم تو رویای منی
مهربانم قدرت فکر منی
کافر شهرم تو ایمان منی

مهربانم شادیم از آن توست
در شب تار, روشنیم دستان توست
مهربانم زندگیم از بهر توست
من ز خود بیگانه ام بیگانگیم در راه توست

مهربانم شوق دیدارت مرا دیوانه کرد
در میان شور مستانه مرا افسانه کرد
مهربانم گرمی دستت مرا سرمست کرد
سیرت پاکت مرا در بند کرد

مهربانم زندگیت بی عشق مباد
اشک ماتم در رخت پیدا مباد
مهربانم خاطرت غمگین مباد
مهر یزدان در دلت کمرنگ مباد


شاعران » علی اکبر ثابتیان »ناجی ِ من
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ناجی ِ من

رنگی نمانده چهرهء غمزده ام را
تو کجایی
تو کجایی که مژده امدنت به گوش همه رسیده است
کجایی؟
بیا...
من کوچه ها را با دستان خسته ام آب داده ام
هنوز هنگامی که صدای بال زدن پرنده ها را می شنوم با شوقی وصف ناپذیر بر سر جاده می ایم
تا غبارهای راه را با مزه هایم کنار بزنم
هنوز مژده آمدنت را از ماه می شنوم
و ستارگان چشمک زنان حرف ماه را تصدیق میکنند
تو کجایی... خود بگو
من که همه جا تو را میبینم چگونه دوری ات را تحمل کنم
دوری ات گرچه درونم را به ستوه در اورده
ولی هنوز با یاد تو می خوابم
به امید تو بر می خیزم و با عشق تو کار میکنم
این است زندگی من
ناجی من, نازنینم, مهربان ,کجایی,کی می آیی...
 


شاعران » علی اکبر ثابتیان »نگاه تو
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نگاه تو

دیشب ز خوابی سهمناک پریدم خوابی وحشتناک خوابی درد اور

تنها چیزی که دیدم سیاهی شب بود

تاریک تاریک

هیچ روزنی بسوی نور در هوای اطراف نبود

گفتم هوا

دیشب هوا هم نبود نفسم به شماره بود

دیشب مهتاب ان چراغ شب جای خود را به سایه داده بود

آه سایه مهتاب سیاه تر از سیاهی است

دیشب ستارگان چشمک زن را چیده بودند

انهارا به یغما برده بودند برای عروسی سکوت برای جشن خفقان

دیشب شب اعدام بود شب اعدام عشق اعدام معرفت اعدام دوستی



دیشب ودر میان ان همه وحشت

ان همه وداع ان همه درد ان همه سوز

صدایی امد ان زیباترین نوای هستی

ان سرود افرینش ان شور افکن ان گفتار مقدس

اری براستی که خدایی بزرگ دارم و مهربان مهربان و عاشق

ان خدایی که در هنگام مرگ عشق سرود عشق را در من زنده کرد

ان سرود سلامی بیش نبود سلامی پاک سلامی صاف سلامی دلنشین



تو با سلامت امدی و من در هنگام مرگ وجودم وجودی نو یافتم

تو سرود عشق را در من خواندی و من بی اختیار عا شق شدم

دیشب من شب عشق شد شب دوست شد و شب معرفت

ماه نبود ولی روی تو و کلام تو ماه شبم شد

ستاره ای نبود ولی چشمان تو چنان ستارگانی شدند

که نورشان قلب و دل تاریک مرا به سرزمین نور تبدیل کردند

دیشب صدای پایت را از هر کجا می شنیدم

امدی و در کنارم نشستی صاف و زلا ل بودی

انقدر که تمام وجودت نمایان بود نمی توانستی پنهان بشی پیدای پیدا بودی

چنانکه دیدمت دگر تمام زشتی ها را ندیدم

خوبی امد و بدی رفت اسمان صاف صاف شد زلال شد

ان دور دستان بعید هم پیدا شد

تو چراغی شدی و شب نمایان شد آه چقدر زیباست شب



دیشب سکوت تنها واژه بی معنی روزگار شد و عروسی عشق سر گرفت

نسیم شب با شاخ و برگ های سرو ازاده رقص شادی میکردند

پرنده ها اواز مستی سر دادند و مرا مست کردند

آری مستی و راستی مستی و دوستی مستی و عشق

دیشب من شب نبود روز هم نبود

دیشب من چیزی بالا تر و بزرگتر از روزو شب بود

.................... دیشب نمیدانم چی بود

**************

غرق در فکرم امشب ودر میان پردهای تو در تو در مانده ام

سخت غمگینم پاهایم دگر توان حرکت ندارد ترسیده ام

به تو فکر میکنم و به اشکهای پاک و معصومانه ات که جاری شد

وای بر من

چرا نتوانستم قطره قطره اشکهایت را جمع کنم

تا تو وجودت را برای تولید ان ازار ندهی

.................... چرا نتوانستم سکوتت را بفهمم چرا .. چرا.... چرا

...... وای بر من وای بر من وای بر من



صدایی می اید همان حرف های گریه الود توست

این صدا ازارم می دهد

عرقی بر چهره ام می نشیند سرد است معنی خجالت را اکنون می فهمم



به دیشب فکر میکنم به امدنت به زیبایی عشقت

.............. و به خودم به شرارتم به وجود سیاهم و به حرف های نا گفته ام





امشب به نیمه نخواهد رسید که اشک هایت مرا در خود غرق میکند

نگاه کن گریه نکن


شاعران » علی اکبر ثابتیان »کلیدی در قفل در چرخید
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کلیدی در قفل در چرخید

کلیدی در قفل در چرخید
در با آن جیغ دلخراش و زننده خود باز شد
جیغی که به دروغ آزادی را مژده می داد.
مردی لاغر و ضعیف در گوشه آن زندان افتاده بود
در حالی که نور چشمانش را آزار می داد به بیرون نگاه می کرد
زندانبان بی هیچ حرفی او را برد
لحظه ای به عقب نگاه کرد
و رفت
از پشت حفاظ شیشه ای آن مرد را دیدم که در پای جوخه دار با افتخار ایستاده بود
و به خورشید که تازه داشت خودنمایی میکرد، نگاه میکرد
چشمهایش را بستند و....
آزاد شد. و رفت........
تنها خورشید بود که می توانست خیره به پیکر بی جانش نگاه کند
آری در آن روز مردی را به جرم فریاد از پای در آوردند
و گلویش را با طنابی فشار دادند تا سکوت باقی بماند.
دلم از سکوت گرفت...
دلم از سکوت گرفت...
داشتم از آن مکان می رفتم که ناگهان فریادی از درد مرا به خود اآورد
دستان مرد دیگری را با طناب بسته بودند و پاهایش را با زنجیری قفل کرده بودند
شکنجه بود و بی وجدانی طنازی میکرد
در اندیشه جرم آن مرد و فریادهایش بودم که ناگهان صدا خاموش شد
و جریان خون تمام بدن او را گرفت
خضاب خون زیبایی خاصی به پیکر بی جانش داده بود
چشمهایش باز بود
فهمیدم که جرمش سکوت بود و آنان گلوی او را پاره کرده بودند
ولی هنوز سکوت باقی بود
سکوت آن فریاد و فریاد آن سکوت مرا در خود غرق کرد
با تما وجود دویدم تا به خاطری نو برسم
چه می توانم بکنم
چگونه سکوت را با فریاد و فریاد را با سکوت معنی کنم؟
وای بر من
وای بر من...


شاعران » علی اکبر ثابتیان »ساقی
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ساقی

بیا صورتگر دنیای من باش
بیا درد دل من، رویای من باش
بیا نوری بده خلوت تنهای شبم را
بیا ای نازنین فردای من باش
بیا تا از غمت از پا نیفتم
بیا ای غمگسار، سامان من باش
بیا شوری بده بی شور نمیرم
بیا ای روشنی، خورشید من باش
بیا تا از برایت قصه ها خوانم شبانه
بیا ای همنشین، آواز من باش
بیا، بیا درد علی را چاره شو مستی دنیا
بیا همراه می ساقی من باش
ساقی من باش


شاعران » علی اکبر ثابتیان »مرگ قناری
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مرگ قناری

در سوگ مرگ قناری چه باید گفت کدام آواز را می توان خواند چه گونه از سر مستی میتوان نوشت
دزدان معرفت کمکان سر گردانند درتلاطم دریای معرفت
شیوهء مردن تنها به دست غاصبان انسانیت است و آه که هر روز یکی میمیرد
کتاب های توانایی در زیر لایه ای از خاک خفته اند و آه که هر روز کسی تواناتر از توانا میشود
شهر عشق تنها در رویاهای کودکان آباد است و آ که کودکان بی گناه بزرگ میشوند
در سوگ مرگ قناری کدام آواز را زمزمه کنم
هیچ پرنده ای نیست که هم آواز قصیده هایم شود
هیچ برگی نیست که با آوازم به رقص دراید
وهیچ درختی نیست که میزبان جشن پر شکوهم شود
در سوگ مرگ قناری کدام آواز را زمزمه کنم
هراس های بیهوده چنان در دلهای تاریک نفوذ کرده که روشن دلان نیز تر سو وار چراغ دلشان را خاموش کرده اند
شهر پر از آشوب است
جاده های اطراف نیز کمینگاه دزدان صمیمیت،دزدان عشق و دزدان شجاعت است
مردمان بی شناخت آواز شناخت را با صدای بلند و با ساز بی توجهی می خوانندو می رقصند
و زین غفلت نیز بی هیچ دلهره ای شادمانند

در سوگ مرگ قناری کدام آواز را زمزمه کنم
در میان کلبهء خاموشی نوجوانی سخت تب دارد و بجز خواهر کوچکش هیچ جنبنده ای را ز درد او هراسی نیست
در کلبه ای دیگر چند فرزند به سوگ پدری نشسته اند در حالی که مادر چشم انتظار باز شدن در خانه است
چگونه از سر مستی اشراف زادگان بگویم که آنها نیز نیازمند هدفی برای زندگیشان هستند
در سوگ مرگ قناری کدام آواز را زمزمه کنم
دگر ماه نیست
ستارگان شب نیز آن قدر ضعیف شده اند که نورشان تنها بودنشان را نشان میدهد
از سیاهی شب چه بگویم
کجاست آن ماه درخشان که هر که او را می دید سپیدی طلوع خورشید را باور داشت
کجایند آن ستارگان که شب را با آن همه سیاهی و دلتنگیش را به چادری زیبا و سر شار از امید تبدیل میکرند
کجاست آن کودک که با انگشت خود ستاره اش را نشان میداد
و چه شد آن دل پر احساس که هر شب ساعت ها با ماه و ستاره سخن می گفت
در سوگ مرگ قناری کدام آواز را زمزمه کنم
در آنجا که بودن و نبودن آدمها تنها به نیروی تکان دادن دستشان در هنگام وداع است
در آنجا که تفکر تنها مایه خود پرستی است
در آنجا که عشق نیاز خود است
در آنجا که دوست داشتن برای دوست نیست و هر کلامی درآغاز وداع را در پی خواهد داشت
در آنجا که قلم تنها برای نوشتن است نه آفرینش
و نوشتن تنها در کاغذ است
چگونه مرگ قناری را به گوش دگران رسانم
ای قناری مرد، عشق مرد ، زندگی مرد
و من تنها عزادار او هستم و تو نیز تنها نظاره گر منی که مانده ای
ببین چگونه بیان به تسخیر کلام درآمده
ببین چگونه نا امیدی بر امید سلطه افکنده
تو تنها معلم امید من بودی که نیز نا امید شده ای
و روزی خواهی رفت
اشک ریزان
در شبی که هر گز طلوعی ندارد
در روزی که روشنی ندارد
من تنهایم و بی تو تنها می میرم.


شاعران » علی اکبر ثابتیان »پاییز
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پاییز

هنوز از پاییز می ترسم
با اینکه در نیمه آن جان گرفتم، ترس بزرگی در من از پاییز است
از پاییز می ترسم
چرا که پاییز را چنان مریضی قبل از مرگ می دانم
پاییز را از دست دادن تدریجی عمر می دانم
و مردن با انتظار مرگ...
پاییز را مهد ستمگران میدانم
مهد آسوده گیران
و باد پاییزی را مردان ظالم شیطان میدانم
آه پاییز
هنوز از پاییز می ترسم
بیشتر از زمستان ، بیشتر از مرگ
کاش در بهار متولد می شدم
شاید رنگی دگر داشتم
فرزند پاییز را هیچ انتظاری نیست
فرزند پاییز با خود چه اورده است ؟ با خود چه می آورد؟
سخت است, چنان همیشه بهار زیستن سخت است
مرا دیگر تابی نمانده
تنها امید مردن بدون شکستن است
مردن بدون خم شدن در مقابل باد ظالم, مردن بدون تحقیر شدن
بدون از دست دادن...
چه باید گفت... چه باید کرد
مرا قراری نیست... باز پاییز ِ دگریست
موسم باد ستمگر است و موسم مرگ برگ ها
کوچ پرنده ها و خواب درختان.
آه.. هیچ یادت هست؟
من فرزند پاییزم
من, فرزند پاییزم.


شاعران » علی اکبر ثابتیان »...
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

...

با زورق دستان تو از هزارن طوفان می گذرم
آن لحظه خدا هم حیران است.


شاعران » علی اکبر ثابتیان »سیاه و سپید
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سیاه و سپید

چگونه می توان در میان این همه دو رنگی و چندد رنگی،
رنگی به سپیدی یافت
رنگ سیاه را ندید
آه.. بین سیاه و سپید چندین طیف رنگیست
چگونه می توان طیف ها را ندید
تو رفتن را زمزمه کردی و من جاودانه بودنت را لرزاندم
تو سعی را نشانه گرفتی و من قدرتت را لرزاندم
تو دل را بهانه گرفتی و من دل را به بازی گرفتم
و آخر... هیچ!
تو می روی
تو میروی و من می مانم
من می مانم که شاید روزی به سراغم آیی
آه از حماقتم
آه از حماقتم...


شاعران » علی اکبر ثابتیان »خراباتی 1
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خراباتی 1

امشب خودمم ....خود خودم..
می بینی...؟؟ اره تورو میگم تویی که اگه یه روزی این خرابات منطقهء ممنوعه اعلام بشه تو سرتو به باد میدی و قانون شکنی میکنی....آره تو رو میگم...

امشب میخوام مست وار بنویسم تو خرابات هدیه ای جز مستی نمیدن... قدیما میگفتن مستی و راستی اما من میخوام دروغ هامو تو عالم مستی بگم ...یه وقت فکر نکنی دارم راست میگم......
اره رفیق ،آدم وقتی خراب میشه فقط و فقط ازیه نفر مینویسه منهم الان تو خراباتم پس حالا منهم از یه نفر مینویسم.......چرا میخندی به من نمیاد عاشقونه حرف بزنم؟!!! کجا شو دیدی...صبر کن یه حرفایی بزنم که تو هیچ کتابی نخونده باشی.....

چی گفتی..نمیتونم....... یعنی نمیتونم..؟ آره خب شاید راست بگی من کجا عشق کجا ولی بیخیال شو بذار یه شب هم ما تو خودمون باشیم...بذار فکر کنم آدمم،بذار یه شب سی خودم برم...بی خیال ما شو حوصلهء نصیحت رو هم ندارم...حد اقل یه امشبی رو سخت نگیر................ایول... دمت گرم... خیلی باحالی

چه مستی شدم امشب.....

آره عزیز ...راستی اسمت چی بود ؟ آره دیگه تو ...باز شک کردی ....اخه به غیر تو کی حوصلهء خوندنو این چرتو پرتا رو داره...شک نکن خودتی....میگی اتفاقی خوندی ..ای بابا یعنی تو نیستی ....پس من واسه کی دارم حرف میزنم....
اه... بی خیال به من مستی هم نمیاد .....
نه ناامید نمیشم.... شاید باید یکم بیشتر بخورم.... آهای ساقی قربون دستت...

تازه دارم میفهمم که مستی چیه....

آره اینطوری دارم ریختتو میبینم ..خیلی با حال شدی کاش یکم خوشگل تر بودی اما بی خیال مستی رو عشقه....خوشگلی میخوام چیکار من که واضح نمیبینم.......
ناراحت نشی رفیق... میدونستی چقدر دوستت دارم ..میدونستی هر چیزی که خیال تو رو واسم زنده کنه مورد پرستش منه...تو این چیزا رو می دونی.... میدونی اگه یه روز نباشی دیگه منهم نیستم ..میدونی من با نفست زنده ام ..میدونی ضربان قلبتو همیشه حس میکنم ...میدونی فکرتو خیلی راحت میتونم بخونم و چقدر بهم نزدیکی...میدونی....

ای بابا ساقی جون قربون معرفتت چراغا رو چرا خاموش کردی ما تازه سر صحبت رو باز کردیم... یه حالی بده امشب ...نمیشه!!!!!؟؟ تعطیله....بخشکی شانس ...

اه.......تموم مستیم پرید .....این چیه تو دست من ....بیا داداش بیا این اینه تو بگیر واسه شما باید باشه.....

شبگردی هم واسه خودش عالمی داره ها.....راستی اسمت چی بود؟؟؟؟
اره تو رو میگم اسمت چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.........


شاعران » علی اکبر ثابتیان »باران
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باران

آسمان نیز ز سکوت دل من گرفته امشب، چه کنم؟
کاش بگرید
کاش بگرید تا از گریه او زمین تشنه نیز سیراب شود.
باران... باران... باران
آسمان راحت می گرید
به راستی زیباترین لحظه زندگیست بارش باران را نگریستن
و سالهاست که من به باراش قطره های باران می نگرم
و با ان آرام می شوم
سالهاست که من دردهای درونم را با صافی قطره های باران پاک می کنم
سالهاست که من به عشق باریدن باران اشک هایم را جمع کرده ام
سالهاست که من..
آه... حال باران است و من...
ولی این بار چه گویم
این بار تو نیستی و مرا دیگر قراری نیست
مرا تاب تماشای باران نیست،
مرا تاب مقاومت نیست،
می خواهم بگریم ،
اشک هایم کجایید دعوتم را بپذیرید و بیایید
بیایید که سخت محتاجم من امشب
آی با شما هستم...
باران هنوز می بارد
ولی این بار، این بار این باران است که به قطره های اشک من نگاه میکند و با آن آرام می شود
این باران است که از صافی اشک های من آینه ای برای دیدن خود ساخته است
دیگر باران نمی بارد
خود را دید و رفت
و من هنوز تنهایم
آه... بی تو باران دلم را چه کنم؟
نمی دانم... نمی دانم....


شاعران » علی اکبر ثابتیان »عابر شب
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عابر شب

در میان کوچه ای خاموش، میکشد پا در میان برگهای زرد پائیزی
مرد خسته مرد بی روح عابر شب ...عابر شب
میکشد پا بادلی پر خون ، سرد و بی کس ...عابر شب ، عابر شب

میرود تنهای تنها
میرود غمگین و رسوا
میرود تا بر نگردد ........عابر شب ، عابر شب

شهر سکوت ، خانه سکوت ، کوچه سکوت ، مرد سکوت ، عشق سکوت....
ناله بلند ، درد بلند ، مرگ بلند ، وزوزهء باد بلند ، ره عابر بلند.............

ای سیاهی
ای شب سرد، بپذیرید ، عابر شب ، عابر شب

مرد خسته مرد بی روح ................عابر شب ، عابر شب


شاعران » علی اکبر ثابتیان »عصر یخبندان
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عصر یخبندان

هوا سرد است باز میلرزم باز من در خود فرو رفتم
هوا سرد است دل سرد است دست ها سرد است
گذشتم از خود و بی خود شدن سرد است
هوا سرد است سازکم سرد است امیدو آرزو سرد است
گویی زمستان است
هوا سرد است ...
آتشی دیدم ز دور آتشکده سرد است شعله ها سرد است
باور هیزم شکن سرد است...
دوستی دارم ز دنیا عاشق رویش منم
عاشق برق نگاه بی ریاو پاک و محبوبش منم
گرمی دستش مرا آتش زند آن دم گرمش مرا بر هم زند
وای بر من ،ای خدا
آن دلربا آن مهربان دستان
آن دم گرم و دل بی خار و بی پایان
وز برایم ،وای سرد است، وای سرد است...
مادر ای مادر ، باز مادر باز آن عشق الهی باز آن آغوش گرم جاودانی....
چه میبینم خدایا باورم نیست هنوز
گرمی آغوش مادر دستهای پر چروک و گرم مادر
بوسه های آتشینش حرف های دلنشینش ... نیست دیگر از برایم
هزاران وای بر من
پیکرش سرد است نازنین مادر همه سرد است ...

گنهم چیست مگر مردم ز سرما یخ زدم آخر خدایا !
گرمای جاویدان کجاست من کجا باید روم...
سوی افیون می روم سوی مردن گرم مردن...
عصر یخبندان است عصر یخبندان است


شاعران » علی اکبر ثابتیان »شب
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شب

هیچ کس نماند ...هیچ کس نخواند
من عجیب دلتنگم .....
یادها چنان بادی در سرزمین کوچک دل در گذرند اما هیچ پنجره ای باز نیست...
من صدا زدم ....داد زدم......فریاد زدم.....
اما... هیچ کس نماند ......هیچ کس نخواند
خسته ام خسته تر از همیشه ......
بیزارم بیزارتر از همیشه ...
عجیبم و شاید عجیب تر از همیشه........

تو کجایی ... تو که میگفتی: می خوانی ....می مانی...
هنوز اناری که برای تو چیدم در دستم است
بگو ...با من از ناگفته ها بگو....

" ...


انار در دستم خون گریه کرد اما باز تو جای دیگر را دیدی...
من آواز خوان شبگردم که می خوانم
ای... ای شب تو بدان که برای من، هیچ کس نماند ...هیچ کس نخواند


اشکها شما یاری کنید.....
که من عجیب دلتنگم/.


شاعران » علی اکبر ثابتیان »شبانه های من...
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شبانه های من...

شبانه در ستیز بودن و نبودن تنها به لحظات بودنت نگریستم
شبانه در سوز و گداز تنهایی خویش تنها آواز بودنت را شنفتم
و شبانه در میان اوج دلتنگیم با گریه هایت گریستم
از شب چیزی جز ستیز و تنهایی و دلتنگی به یاد ندارم ...
شب من زادهء نبودن توست اما من اظهاری از نبودنت نکردم
و حال ناتوان تر از همیشه در میان سیاهی شب نور را میطلبم که کور سویی از آن ،از فرسنگ ها پیداست ..
آه ای طلوع صبح ، ای روشنی بخش ، به قاصدانت بگو چشمها در انتظارند
آمدنت را آرزو داریم....
//ناجی تو کجایی//