کودک 1+7 کتبر
دور نبود ، نزدیک بود
چشمانش برای دلش گریه می کرد
بزرگ نبود
قدش شاید به نیمی از آرزوهای من نمی رسید
دور نبود ، نزدیک بود
چشمان عقاب نشانه می رفت
و لحظات تصویر مرگ تکه استخوانی را به نظاره نشسته بود
دور نبود نزدیک بود
ساختمان سر بر افراشته
و کمربند ابر چون فانوسخانه
چون تیری بر قلب
بوی غذا ساختمان را آذین کرده بود
شاید ساختمان می توانست او را از مرگ نجات دهد
ولی همه سرگرم مظمون شعار بودند
چند روزی بیشتر نمانده بود
1+ 7 کتبر در راه بود
عکاس بی مهابا عکس می گرفت
شاید لحظات تکرار نمی شد
این تنها وجه مشترک عکاس با کودک بود
هنگام نهار
عکاس بشقابی پر از آرزوهای کودک داشت
چه لذیذ
زمان چون اسب رم کرده می گریزد
انتظار
انتظار
عکاس ، عکس
کودک ، غذا
و عقاب ، او
دور نبود ، نزدیک بود
با هم غذا خوردند
هر دو مسرور
یکی از شکار لحظه و دیگری از شکار استخوان
1+ 7 کتبر در روزنامه ها می خوانم