هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » محمد علی سپانلو »کارت پستال
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کارت پستال

 تهران شکوفه باران است
 ای مهربان که ساکن در غربتی
 آن گل که در دلت به امانت ماند
 وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
 پیغام شادباش تو با عشق دوردست


شاعران » محمد علی سپانلو »جشنواره
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جشنواره

بی نشان درتو سفر کردم
 صبح لبخند تو را نوشیدم
 شام گیسوی تو بارید به من
گل یاقوت که در نقره نفس می زد
 گفت : ای دوست مرا پرپر کن
 و بیاموز به من ،‌ غرق شدن
در همین آه بلندی که به دریا جاری است
 در سراپای تو پارو زدم و
 لذت غرق شدن با هم را
 لحظه ای تجربه کردم که گریخت
 خواننده ی دوره گرد
 با دسته ی همسرای همراهان
 در باغچظه ی حیاط می خواندند
 درخلوت خویش ، شاعر اندیشید
 این شهر پر از صدای باران است
 موسیقی اگر صدای باران نیست
 البته هدیه ی بهاران است
 آهسته به ایوان رفت
 که گچ بری سقف
 در ذره ی رنگ ها درخشش داشت
 دیگر اثر از گروه آواز نبود
 اما سرشاخه های نورسته
خواننده ی تنهایی تمرین می کرد
یک بلبل تک سرا که آوازش
 با رنگ گلاب پاش می بارید
 ای غنچه ی انگشت نوازنده
ای برگ امید در کف بازنده
 ای پنجه ی آرمیده بر بالش
 آه ، ای رگ آسمانی گردن
ای دل که ترنج زنده ای بین دو سیب
 چشمی که تمام شب نخوابیده ای
 تا صبح ملافه های آبی رنگ
از تو آموختم این تنهایی
آشیان سوختن و رفتن را
 تن آزاد که یک لحظه کنیزی را با میل پذیرفت ی
 نوک زدم سیب تو را
 سرخ شد خاطره ام
 ببر سبزی شادمان برگی نوک زد
 و جانب جشن تازه پرواز گرفت
 و برگچه های مانده از تصنیفش
 در آبی ناب روز ، پرپر می شد
 رؤیای سفر در آسمان می افشاند
 آواز خداحافظی اش را می خواند
دیروز کجا بودی ، امروز کجا رفتی
 ای عشق چرا آمدی ، ای عشق چرا رفتی ؟


شاعران » محمد علی سپانلو »رستوران اسب سفید  
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رستوران اسب سفید 

گوشت همان اسب سفید است غذای شما
 همان که یال افشان می تاخت
 زیر سر طاق ها
 از روی کف آبجو می پرید
 و غرق می شد به دریا تا از ابرها براید
 چی در لقمه ی شما پیدا شده
که نمی جوید و در خود فرورفته اید ؟
 چرا توقع دارید یک قایق دیده باشید
 خیابان که رودخانه نیست
همین جوان که لبخند می زند
شبیه ساقی شماست
 که شعر می نوشت و بایاتی می خواند
 که سالها پیش جا گذاشت
 در جیب پیش بند ظرف شویی اش
 انگشتر « شرف شمس » را


شاعران » محمد علی سپانلو »سهم خدا و شیطان
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سهم خدا و شیطان

سهم خدا و شیطان درهستی تو چیست ؟
رخساره ی تو معصوم اما تنت هوسناک
 دلداده ی تو هیچ جوابی نیافت
گل های دست خورده ی گلدان
 یا دست کارهای هنرمندان ؟
 در ماجرای تو
 نقش نقاب و پیراهن معکوس شد
 زیرا که بی گناهی از چشم بد مصون است
 و هیچ نقابی گناه را پنهان نمی کند
 معصوم یا اثیم ؟
 جوینده ای که گیج معما شد
 صدبار قصه را به عبث دوره کرد
عیاش بود ، تارک دنیا شد
 جایی که لازم است نپوشاندی


شاعران » محمد علی سپانلو »گل یخ
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گل یخ

 با شاخه ی گل یخ
 از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
 آن وام کهنه را به تو پس می دهم
 تا همسفر شوی
 با عابران شیفته ی گم شدن
 شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من
 شهری که در ستایش زیبایی
 دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی
 لب می زنم
 و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم
چیزی که از تو وام گرفتم
 مهر تو را به قلب تو پس می دهم
 آری قسم به ساعت آتش
 گم می کنم اگر تو پیدا کنی
 این دستبند باز شد اینک
 از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست


شاعران » محمد علی سپانلو »گم کردن ها و نگفتن ها
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گم کردن ها و نگفتن ها

گم کرده نمی گوید چه چیز را
 گردش می کند میان مهمانخانه
 خانم سکوت با زلف پسرانه
 تا سکوت ازلی را بیاشوبد از نگفتن ها
 چه هرج و مرجی
 یک حلقه ی بی تعهد را جا گذاشته
 در پیش بند ظرف شویی
 وسوسه می شود
 اما به یاد نمی آورد
 قاعده ای هم ندارد یافتن ها ، نهفتن ها
 کبوتری ابلق به تخته های مطبخ نوک می کوبد
 نسیم می زود ، می گذرد ، گلبرگ های پژمرده را می روبد
 تنها کاغذ های خط خطی شاهدند
 در سبد زیر میزش
 رفیقانه


شاعران » محمد علی سپانلو »در ساحل شب
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

در ساحل شب

 در ساحل شب
که چشم لیموها روشن بود
 ما نیز کلید نور را چرخاندیم
 در تاریکی کتاب را وا کردیم
 تا حافظه ی دریا بیدار شود
 با پرتو خودداری ، بر صفحه ی ما ، دریا می تابید
 انگار یکی منتظر کشفی باشد
 یا قایقی از شعر خودش را بسراید
 آن گاه به راز واژه ها پی بردیم
آواز جدید با الفبای کهن
آواز به گل نشستن شادی
 یک ماه که اندوه بر او بارید
 دیدیم که هیچ واژه ای ساکت نیست
چشمان زنی که تهنیت می گفت
هر گونه تولد را
 در جشن زنی که بعد ها باید زاییده شود
 و شعله ی لیمویی اندیشه
از چک بلوز او به دریا می ریخت


شاعران » محمد علی سپانلو »اشتباه برمی گردد
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اشتباه برمی گردد

 وقتی که چراغ های باران روشن شد
 بیگشانه شنید
 آواز عروج را : قدم های سبک
 از پله ی فرش پوش بالا آمد
 تا خانه ی میعاد ، ملاقات غروب
 با شمع
 شراب
 دود
 افسانه
 با قصه ی اتفاق های روزانه
 هر قصه قرا بود
 با نقطه ی بوسه ای به پایان برسد
بیرون ، شب در کرانه ها می لغزید
 میدان « آلزیا » تا کوی گلاسی یر
محمور چراغ های شان در باران
 در نور شبانه ، خواب می دیدند
زن ، غرق نوازش ، به چه می اندیشید ؟
 تا عشق آمد گذشته از یادش رفته
 در بین دو بوسه ، ناگهان مکثی کرد
 در بین دو آه
 ناگاه فراموشی آمد
 عشق از یادش رفت
 این کیست ؟ به هیچ کس نمی مانست
 این مرد کجایی است ؟ نمی دانست
 یک مرتبه ایستاد باران به همان هوس که می بارید
 بیگانه دوباره مثل خود می شد
 زن گفت که اشتباه برمی گردد


شاعران » محمد علی سپانلو »کفش دخترانه
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کفش دخترانه

گاهی که شب برای تو تفسیر می کند که به فکر سفر نباش اعصاب جاده ها برای تو ناامن است
می گویی اختراع سفر محض یک نفر ؟ رمزی است خنده آور
این راه ها که وقت تصادف می چرخند ، این چهره های که قدم
 می زنند بیرون جامعه ی مدنی ، از راز شب پرند ، خورشیدغیابی است
که دفتر سراب را امضا نمی کند . این اسکلت که روی بالکن قوز
کرده از گردش بهار چه می فهمد ! از پیچش سکوت در فواصل
گفتار ، عطری که اضطراب گل سرخ است
 و سرنوشت سقف که می چکد آب ایا سقوط نیست ؟
 او در فضا شناور می ماند ، با خنده ی عمیق اسکلتی ، گنجشک ها در
اطرافش از شعر لانه می سازند ، تک جمله های بی رنگ از ابرها
مرکب می گیرند
این شهر پر نوای من است ، پس من سفر نخواهم رفت ، و در
محله جشنی است امشب ،‌من بام های پست و کوتاه را مانند
شستی پیانو صدرنگ می نوازم . ایا کدام دست هنرمند ، حتی در
 اوج بیماری ، محتاج دستگیری است
 انگار سرخ گل نمونه ی خون طبیعت باشد ، در شیشه کرده اند و با نی می نوشند
هر وقت هم که تجزیه اش می کنیم افشرده های بوسه و عطر وداع از آن
به دستمی اید . و نام مستعار گل سرخ ،‌ سرنخی که در اداره ی آگاهی از آن به کیفر گلخانه می رسند

میعاد در سه راهی باریک ، مشکوک در هوای مه آلود ، تا دختری
از سفره خانه ی شیطان تو را دعوت کند به شام
 تو هیچ چیز نداری که پنهان کنی ، حتی زیبایی فنا شده ی عکس هایت را
 پس جای هیچ پنهان کاری در هیکل تو نیست
جز کفش دخترانه که پوشیدی
بر پنجه های آن دو میخاک بلند دمیده
 شکل دو پرچم سرخ


شاعران » محمد علی سپانلو »فکس
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فکس

کم کم خطوط دورنگار
 بی رنگ می شود
 ازنامه های عاشقانه در اینده
 یک دسته کاغذ سفید به جا می ماند
 در پاکتی که نام تو بر پشت آن
 آواز ناشناسی می خواند
 در قصه ای علیه فراموشی
من با تو روی عشق گرو بستم
آن حقه را که نام و نشان تو داشت
 گرچه به خاطرت نیست ، نشکستم
 میراث من همین هاست
 ایا به چشم کس برسد ؟ شک دارم
 شک دارم این که بختی باشد
در کشف رمز های سفید فکس
 رئح زبان که از قفس خط پرید و رفت
 اما بعید نیست ، پس از سالها
چشمان عاشقی که شبیه توست
راهی به کشف قصه ی ما یابد
جای گر گرفتگی واژه ها

شاعران » محمد علی سپانلو »برای ملکه هایی که یک ملت اند
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

برای ملکه هایی که یک ملت اند

در دست چپ ستاره
 در دست راستش قلمی
 ژالیزیانا ملکه ای دارد
 اگر قلم را به من بدهد می توانم
 ستاره را بسرایم
 تا آسمان ترانه ی انسان شود
 اگر ستاره را به من بدهد
 جوهر درخشانی برای قلم اختراع خواهم کرد
اگر قلم ، اگر ستاره را به من می بخشید
 آسمان تازه ای می نوشتم
 برای ملتی که ملکه یکی از آن هاست
 برای ملکه هایی که یک ملت اند


شاعران » محمد علی سپانلو »چند باری که بلبل را دیده ام
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چند باری که بلبل را دیده ام

مدت عمرم چند باری بلبل را دیده ام
عروسک مومی در کاسه ی عید یا شنیده ام
 کودکان نواخته اند و درختان بخشیدند
 چند بار با نوای او از خواب در آمد کودک
 شمد را رنگ بلبل پنداشت
 بلبلی در کودک بود یا کودکی در درخت
 لانه ای کنار نهر دهکده ای
سبدی همرنگ کاه ، شاهکار بافنده ای خوش آواز
 گهواره ی تخم های صدفی رنگ و جلا خورده
 پیش از همه پیغامش را می شنیدم
 در نغمه ی او منتظر چیزی بودم که اتفاق نمی افتاد
 در لیتل رک ، در آلبوکرک ، در قلب ایالات متحده
 میان همهمه ی ترافیک ، شکل های متشنج
چهچهه بلبل ، پر حوصله و نومید ، پیوسته دخالت می کرد
 با همان شیوه که در پرتو شمع ، روی آب سبز
 در کاسه ی چینی می چرخید
 بلبلی غرق شده در گلدان
 کشتی پرداری در خاکستر پارو می زد
 پشت دیوار ، در این مزبله ی نزدیک
بین تایرهای اوراقی ، قوطی های زنگ زده ،‌ کاغر های تاخورده
باز آوازش را می شنوم
 می توانم که بپرسم قدر آوازش را می داند ؟
 گرچه در بستر بیماری ، شاعری خفته که بلبل را از
 حفظ نمی داند
 روزگاری ، ته یک جام قدیمی ، نقش بلبل را دید
 که می لغزید تا دانش لب هایش
 گرچه در ویرانه ،‌ بین خرده ریز زندگی شهری
 تکه ای مخمل آبی
 و در آن گرمی لمبرهای مهمانان باقی
مخمل آبی نقش فرسوده ی بلبل دارد
 طرحی از شاعر فرسوده که می کوشد یاد آرد
 در کجای تن او بلبل پنهان است


شاعران » محمد علی سپانلو »چه زمان بود؟
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چه زمان بود؟

چون در آن جانب راه
 چشم بر پنجره ی باغ می اندازم
 زلف خاکستری زن - زن همسایه
 لحظه ای می دمد از قاب سیاه
 لتی از پنجره می چرخد
 عکس بر می دارد
لحظه ای جام زلال
 لحظه ای آبی ژرف
سایه ی کوه شمال
ککل کوچک برف
چه زمان بود و کجا
کوه البرز به سر تاج گل برفی داشت
 بانوی همسایه
 زلف خرمایی و شنگرفی داشت ؟


شاعران » محمد علی سپانلو »این آقا
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

این آقا

بسیار چیزها را فراموش می کند این آقا
 کتاب های کهنه ی متروک در اتاقک انباری
 که مارمولک از میان شان می دود و
 سطرهای شعر را با پنجه هایش تقطیع می کند
 لباس های شسته که مدت هاست اتو را فراموش کرده اند
 از این قبیل است پرواز عقربه های ساعت
که علت زمانی خود را به جا نمی آورد
 کلاغ خانگی او
 به جای غاریدن می زنگد
این خانه پر از عجایب است
 آن سوی کتاب های شعر
مردی زیبا و سفید پوش
در تابوتش خفته
 در دستش فندکی طلایی دارد


شاعران » محمد علی سپانلو »به الیانا
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

به الیانا

الیانا
 نامت شبیه قاره ای گمشده
 من هم برای زندگیم قاره ای کشف کرده ام
 بی مرز و بی حصار ، اما نه مستقل
 شبه جزیره ای
 که با سراب زمان بندی شد
 الیانا
 از آن چه دوست داشته ای دفاع کن
وابستگی بدون تعهد
 ایین سرزمینت باشد
 پیوند ، در سکوت ، شکوفا شود
 و ذهن منتقل کند تفاهم ناگفته را
 شاید به من بیاموزی
چگونه براندازم
 این فصل بدگمانی را

 از سرزمین تازه بهارم


شاعران » محمد علی سپانلو »ای رود آرام
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ای رود آرام

 ای رود آرام که در کنار من آواز می خوانی
 از کجا به این بستر رسیدی و عزیمت به کجا داری ؟
 سهم من از تو چه بود ، بی توقفی در کنارت
کفی آب نوشیدن ، یا موی خود را در ایینه ات شانه زدن ؟
 ایا قایقی نیست
 برای بازگشت به آن لحظه ی رود که از آن نوشیدم
 و اینک ساعت ها از من پیش افتاده است ؟
 ایا تو همان رودی
ای رود آرام که می خوانی آواز در کنار من ؟


شاعران » محمد علی سپانلو »آهو
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 آهو

این عینک سیاهت را بردار دلبرم
 این جا کسی تو را نمی شناسد
 هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
 در چشم های ما
از ژرفنای اینه ی روبه رو
 خورشید کوچکی را انتخاب کن
 و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
 فرقی نمی کند ، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
 نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سرکشید
 و پوزه روی ساق تو می ساید
با پنجه ی لطیف نوازش کن


شاعران » محمد علی سپانلو »یک لحظه شامگاه
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یک لحظه شامگاه

یک لحظه شامگاه به زیبایی تو بود
 جذاب بود و آرام
 آرام می گذشت
 مدهوش عطرهای نهانش
 زیبایی برهنه ی شب رازپوش بود
 حتی به ما نگفت که آزادی
ترجیح بر اسارت دارد
یا خیر
شب سرگذشت ما را
 از پیش چشم می گذرانید
ما نیز می گذشتیم
 زنجیرهای ثانیه بر خواب های ما
 و قیچی طلایی
در خاوران مهیا می شد
صبحی که می رسید به تنهایی تو بود


شاعران » محمد علی سپانلو »زمستان برای عشق
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زمستان برای عشق

دو تکه رخت ریخته بر صندلی
 یادآور برهنگی توست
 سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی
شاید بهار اینده
راه عروج ماست
 تا نیلگونه ها
 گر قصه ی قدیمی یادت باشد
 این رختخواب قالیچه ی سلیمان خواهد شد
 آن جا اگر بخواهم که در برت گیرم
لازم نکرده دست بسایم به جسم تو
 فصلی مقدر است زمستان برای عشق
 چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است
 ای طوقه های بازیچه
 ای اسب های چوبی
 ای شیشه های گمشده ی عطر
 آن جا که ژاله یاد گل سرخ را
بیدار می کند
 جای سؤال نیست
 وقتی که هر مراسم تدفین
 تکثیر خستگی است
ما معنی زمانه ی بی عشق را
همراه عاشقان که گذشتند
 با پرسشی جدید
تغییر می دهیم
 مثل ظهور دخترک چارقد گلی
 با روح ژاله وارش
 با کفش های چرخدارش
 آن سوی شاهراه
 بستر همان و بوسه همان است
 با چند تکه ی رخت ریخته بر صندلی
 دو جام نیمه پر
ته شمع نیمه جان
 رؤیای بامداد زمستان
بیداری لطیف
آن سوی جاودانگی نیز
 یک روز هست
 یک روز شاد و کوتاه


شاعران » محمد علی سپانلو »سیاه و صورتی
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سیاه و صورتی

با آن که سیاه می پوشی
 چیزی از جنس گل زنبق در طبیعت توست
 پرورده ی کوهستانی ، از تیره ی کولی ها
آن خانم طناز که از بولوارها می گذرد
اهل کجاست ؟
 این کوزه ی آب را چه دستی بر دوش تو گذاشت ؟
 این نقش کف پای برهنه
پیش آبشخور آهو
 با پاشنه بلند صورتی
 همرنگ گل دامنه ها
چه نسبتی دارد ؟


شاعران » محمد علی سپانلو »در شب گندم گون
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

در شب گندم گون

 عشقی که خواستی بچشانی به من
 ایا همین صراحی زهرست ؟
 این لطف بی ریای شماست
 من هم به آن چه لطف کنی شکرم
 اینک نسیم از بن زلف تو می وزد
 از عطر شیشه مخمور
 و چشم های تو
 همرنگ زهر ، زیبا ، با حسن نیمرنگ
در بوسه های تو مزه ی اخلاص
 از مایه ی خلاص شدن
 انگشت ها
 انگشت های گرم پرستاری
 که از سر ترحم
 بیمار را خلاص کند
 و پیکرت
 تنگ بلور در شب گندم گون
 شاید به اشتباه به من زهر می دهی
شاید جز این دوای کهن
چیزی به خاطرت نیست
شاید که عشق را
 با پرسش چهارجوابی شناختی
جایی که آشیانه ی عشاق
 شکل اتاق تمشیت بازپرس شد
 پس آن امید دیدار
 معنای تا قیامت داشت
 یه شیشه ی کبود
 همان جام وصل بود
 با این همه ،‌ بدون تلافی
 قلب یتیم توست که می سوزد
قلبی شبیه مجمر آتش
رخساره ی مرا گلگونه می زند
حتی برای مرگ
 جبران زردرویی در کوی عاشقان


شاعران » محمد علی سپانلو »ماه گرفتگی
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ماه گرفتگی

مرد قبیله های گمشده در تاریخ
 ماه سیاه نگاهت را می پرستد
هنگام ماه گرفتگی یا باران
 با شوق بازدیدن خود ، در برق مردمک هایت
 دست دعا می افرازد
 حککی و طلسماتش را
 با تاری از مژه های ایزد بانو
 تصویر کرده است
 او رشته ی نظر قربانی را
 تقدیم می کند به جهان برین
 تا ماه بر فراز پرستندگان باقی بماند
 این بانوی رسیده ی بسیار باشکوه
که انگار
با ماه رابطه ای ندارد
 تجسم زمینی اوست
 که با سبوی سنگی برای قبیله آب می آورد
 از چشمه یژالیزیانا


دعا

 این جا عجیب تاریک است
 یک قطره روشنایی بفرست
زندان انزوای مرا بشکن
 پروانه ی رهایی بفرست
 تا پیش از آن که غرق شوم
 یک لحظه آشنایی بفرست
انگار ربط ما ازلی است
لطفا کمی خدایی بفرست


آیین

ایین ما ستایش باران است
باران ، رفیق ژاله و شبنم
پیش از طلوع فجر ، افول عصر
از باغ ها غبار می شوید
 گل های دوستان را سیراب می کند
ایین ما ستایش باران
و ارتباط بین سه واژه
مرهون اتفات ، یا لطف مشترک
 تجلیل زندگانی انسان است


میعاد

همواره با مهر میعادی داشته ام
 با خشم ، با امید ، با رؤیا
از یک تصادف خجسته فرایادی داشته ام
 در میهن ژالیزیانا
در اوج ظهر بامدادی داشته ام


شاعران » محمد علی سپانلو »اتفاق
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اتفاق

قلب مرا گرم می کند این اجاق
 می خوانم زیر ستون های اتفاق
 ژاله چو بارید بر دلم
 بستر سردم اجاق شد
 از گذر ابر خوشگلم
باغ پر از اتفاق شد
 یار برون آمد از خیال
 وصل رقیب فراق شد
 ژاله پر از زندگی
 خانه پر از اتفاق
 بوسه پر ازسرخ گل
دیده پر از چلچراغ
 دورترین یادبود
 گرم ترین اشتیاق
صبح که از خواب می پرم
دست به جای تو می کشم
 از عمق سپهر سراب من
 افتاده چو اشکی در رختخواب من
بستر سردم بهار می شود
خانه پر از انتظار می شود
روز به مغرب رسید
 بر سر رود کبود
 چشم به شب دوختم
 یار در آن سوی رود
 رود که پهنا گرفت
گویی هرگز نبود
تو رنگ شرابی به دور دست
 من رنگ خیالم ، نخورده ست


شاعران » محمد علی سپانلو »چه آسمانی
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چه آسمانی

 از تو و بالش که با چراغ لیموها روشن می شدید
 کدام یک به سفر رفت؟
دماغه ی ملافه در این آسمان
 سفینه های جاذبه را گم کرد
چه آسمانی ! پروازهای منحنی شوق
کلاغی از دیبا
 چتری از طلا
قطار که بگذرد از بوته زار خیس
 فرو رود بالش
 به شکل خفتن تو
 پس این قرار قدیمی را به هم بزنیم
ملافه و بالش را در گنجه ها بگذاریم
 سلام بر تن تو
هنوز پاییز ، با سرانگشت ، بوسه می فرستند
 به پوست دختران زمین
 به زلف های چتری زرین
 که بین پیچه و پیشانی می رقصند
 فرودگاه کجاست
 در آسمان این بستر
 رواق های تصادف
 با پله های نقره و عاج
 که هر چه می روم پایین
 نمی رسم به زمین ؟
 کدام یک به سفر رفت
 کدام باد به رقص آورد
طلای ابریشمین و
 آبنوس کرپ دوشین را ؟


شاعران » محمد علی سپانلو »دم به دم
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دم به دم

 من در نفس تو رمزها یافته ام
 من با نفس تو زندگی ساخته ام
 من در نفس تو یافتم مکیده ای
 با خون ترانه ی تو در رگ هایم
 درخشک ترین کویر بی باران
من در نفس تو خرم آبادم
وقتی دو کبوتر حرم را دیدم
 در قرمزی نوک هاشان می شکفند
 پنهان کردم در نفس تو گنج هایم را
 در ژرف ترین خواب تو اسرارم را
 پنهان ز تو ، آهسته امانت دادم
 من در نفس تو رود را پوییدم
 بازیچه ی موج
از راه تنفس دهان با تو
 از غرق شدن به زندگی برگشت
 هر بازدم تو روح رؤیای من است
 مهرابه ی آتشکده در بوسه ی تو
 من آتش را به بوسه برگرداندم
 خاکستر بوسه را به آهی کوتاه
تا با نفس تو مشتبه گردد
 در راسته ی عطر فروشان ، امشب
 در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب
 می پرسم
 دستمال عطر آگینی از نفس او چند ؟


شاعران » محمد علی سپانلو »بالای پلکان
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بالای پلکان

 بالای پلکان
تا بوی قهوه ، سرسرای قهوه ای و گام های وسوسه انگیز تو
 امید مشترکی که در بلندترین بام ها به حقیقت پیوست
آواز عشق اینده کی یا کجا نوشته شود ؟
 بالای ماه ، پاشنه بلند طلا
 زیر چراغ های چشمک زن ،پایین پای ما
 یا کاغذ سپید که بر زانوی سپید تو می ساید ؟
 دستی که دست های تو را جست سرشار بود از فیروزه ی رباعی خیام
 انگشتری قواره ی انگشت توست ، البته می پذیری ، بانوی سربلندی ها
آن باغ زیر پوست ، با عطر کال نارنج ، با چشمه ی نمک ، جزیره ی
مثلثی ، روشن از آب دریا ، آن ساقه های نیشکر که واژگان را
 در انزوای شان آزاد کرد
 و گام های مصمم که به رغم تو پله ها را پیمود
 فروزان باد


شاعران » محمد علی سپانلو »سرزمین من
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سرزمین من

 رؤیای خویش است و بوسه بر لب های خویش
 سرزمین من که در قوس بامدادان
 گل سرخ می نوشد دختر کوچک باران
اقامتگاهم
 ترانه ای ست پیشواز مسافر
 و جاده هایش از رد گام ها عطرآگین
نشانه ی مقصد یا
 ساحره ی گمشدگی
 ژالیزیانا!
شبه جزیره ای با چشمه های شور و شیرین
گوش و گوشواره
 انگشتری و اشاره
تشنگی و گلوبند
 منظره ی خویش است و دسته گل پنجره ی خویش
 در این هوای طناز شعری اگر بسازی
 یاد آور گفت و گوست هنگام عشق بازی
ای سرزمین سایه و روشن
 ظهر معطر من
از تو به تو باز می گردم
 در جست و جوی عطشی که هدیه می دهی
 عطش پناهندگان


محمد علی سپانلو »
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
بسه دیگه از پشت میز بلند شو!
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
این روزها تعداد انگشت شماری از مردم برای ورزش کردن دنبال بهانه می گردند و بیشتر آدم ها برای ورزش نکردن! اگر برای مراجعه با باشگاه های ورزشی فرصتی ندارید می توانید هنگامی که در منزلتان تلویزیون نگاه می کنید، در فرصت های اضافه یا حتی در محل کارتان ورزش کنید..


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
:: برچسب‌ها: ورزش, نرمش, حرکات کششی
بی‌فرهنگی‌هایی كه برخی «زرنگی» می‌پندارند
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 12:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
معنای واژه‌های «زرنگی» و «آدم زرنگ» می‌تواند تعابیر مختلفی داشته باشد. گاهی اوقات زندگی به ذكاوت و استعداد در انجام موفقیت‌آمیز كارها اتلاق می‌شود گاهی نیز به توانایی‌های ذهنی و جسمی؛ متاسفانه در اندیشه برخی از مردم به اشتباه این 2واژه به معنای زیر پا گذاشتن حقوق دیگران، رعایت نكردن قانون و نادیده گرفتن آداب اجتماعی در نظر گرفته می‌شود..


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: زرنگی, بی فرهنگی, فرق بین بی فرهنگی با زرنگی