رستوران اسب سفید
گوشت همان اسب سفید است غذای شما
همان که یال افشان می تاخت
زیر سر طاق ها
از روی کف آبجو می پرید
و غرق می شد به دریا تا از ابرها براید
چی در لقمه ی شما پیدا شده
که نمی جوید و در خود فرورفته اید ؟
چرا توقع دارید یک قایق دیده باشید
خیابان که رودخانه نیست
همین جوان که لبخند می زند
شبیه ساقی شماست
که شعر می نوشت و بایاتی می خواند
که سالها پیش جا گذاشت
در جیب پیش بند ظرف شویی اش
انگشتر « شرف شمس » را