هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » محمد علی سپانلو »جشنواره
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جشنواره

بی نشان درتو سفر کردم
 صبح لبخند تو را نوشیدم
 شام گیسوی تو بارید به من
گل یاقوت که در نقره نفس می زد
 گفت : ای دوست مرا پرپر کن
 و بیاموز به من ،‌ غرق شدن
در همین آه بلندی که به دریا جاری است
 در سراپای تو پارو زدم و
 لذت غرق شدن با هم را
 لحظه ای تجربه کردم که گریخت
 خواننده ی دوره گرد
 با دسته ی همسرای همراهان
 در باغچظه ی حیاط می خواندند
 درخلوت خویش ، شاعر اندیشید
 این شهر پر از صدای باران است
 موسیقی اگر صدای باران نیست
 البته هدیه ی بهاران است
 آهسته به ایوان رفت
 که گچ بری سقف
 در ذره ی رنگ ها درخشش داشت
 دیگر اثر از گروه آواز نبود
 اما سرشاخه های نورسته
خواننده ی تنهایی تمرین می کرد
یک بلبل تک سرا که آوازش
 با رنگ گلاب پاش می بارید
 ای غنچه ی انگشت نوازنده
ای برگ امید در کف بازنده
 ای پنجه ی آرمیده بر بالش
 آه ، ای رگ آسمانی گردن
ای دل که ترنج زنده ای بین دو سیب
 چشمی که تمام شب نخوابیده ای
 تا صبح ملافه های آبی رنگ
از تو آموختم این تنهایی
آشیان سوختن و رفتن را
 تن آزاد که یک لحظه کنیزی را با میل پذیرفت ی
 نوک زدم سیب تو را
 سرخ شد خاطره ام
 ببر سبزی شادمان برگی نوک زد
 و جانب جشن تازه پرواز گرفت
 و برگچه های مانده از تصنیفش
 در آبی ناب روز ، پرپر می شد
 رؤیای سفر در آسمان می افشاند
 آواز خداحافظی اش را می خواند
دیروز کجا بودی ، امروز کجا رفتی
 ای عشق چرا آمدی ، ای عشق چرا رفتی ؟