هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

خواب​كودكي
پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 2:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

در خواب‌هاي كودكي​ام

هر شب طنين سوت قطاري

از ايستگاه مي‌گذرد

دنباله قطار

انگار هيچ‌گاه به پايان نمي‌رسد

انگار بيش از هزار پنجره دارد

و در تمام پنجره‌هايش

تنها تويي كه دست تكان مي‌دهي

آن‌گاه، در چارچوب پنجره‌ها

شب شعله مي‌كشد

با دود گيسوان تو در باد

در امتداد راه مه‌آلود

در دود، دود، دود...

قيصر امين‌پور



:: موضوعات مرتبط: شعر
روز مبادا
چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 2:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
وقتي تو نيستي


نه هست‌هاي ما


چونانكه بايدند

نه بايدها...

مثل هميشه آخر حرفم

و حرف آخرم را

با بغض مي‌خورم

عمري است

لبخندهاي لاغر خود را

در دل ذخيره مي‌كنم:

باشد براي روز مبادا!

اما، در صفحه‌هاي تقويم

روزي به نام روز مبادا نيست

آن روز هرچه باشد

روزي شبيه ديروز ، روزي شبيه فردا

روزي درست مثل همين روزهاي ماست

اما كسي چه مي‌داند؟

شايد، امروز نيز روز مبادا باشد!

*

وقتي تو نيستي

نه هست‌هاي ما

چونانكه بايدند

نه بايدها...

هر روز بي‌تو، روز مباداست!



:: موضوعات مرتبط: شعر
سپاسگزارم كه دوست من هستي
جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 18:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
وقتي كه سردرگم مي‌شوم


با تو مشورت مي‌كنم


و راه حلي مي‌يابم

وقتي كه اتفاق خوبي برايم مي‌افتد

اولين كسي هستي كه به تو خبر مي‌دهم

و شادي‌ام را با تو شريك مي‌شوم.

وقتي كه تصميم‌گيري مشكل مي‌شود

نظر تو را مي‌پرسم

و آن را در كنار نظرات خودم مي‌سنجم.

وقتي كه احساس تنهايي مي‌كنم

به تو زنگ مي‌زنم

چون تو تنهايي را از من دور مي‌كني.

وقتي به مشكلي برخورد مي‌كنم

از تو كمك مي‌طلبم

چون تو مي‌داني آن مشكل چطور حل مي‌شود.

وقتي مي‌خواهم تفريح كنم

دوست دارم همراه تو باشم

چون با تو بودن شادم مي‌كند.

وقتي نياز به حرف زدن دارم

با تو حرف مي‌زنم

چون تو حرف‌هايم را مي‌فهمي.

وقتي مي‌خواهم حقيقتي را بدانم

از تو مي‌پرسم

چون تو راستگو هستي

واقعا در زندگي

به تو نياز دارم.

سپاسگزارم كه دوست من هستي؛ مادر



:: موضوعات مرتبط: شعر
رويا
پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 10:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اگه اطمينان داشتي

كه روياهات خيلي زود به واقعيت تبديل مي‌شن،

امروز چيكار مي‌كردي؟

همين حالا اون كار رو بكن.

چقدر خوشحال مي‌شدي؟

همون اندازه خوشحال باش.

به كي خبر مي‌دادي؟

يه يادداشت كوتاه براش بنويس.

چطور سپاسگزاري مي‌كردي؟

همين حالا،

همون‌طور سپاسگزار باش.

و آخر از همه به كي كمك مي‌كردي

كه اون هم به چيزي كه تو رسيدي، برسه؟

همين الان به اون كمك كن



:: موضوعات مرتبط: شعر
زندگي
چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 16:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
هرچي كه بايد بدوني


مي‌دوني


و هرچي كه بايد داشته باشي،

داري.

همه چيز!

دنيا مثل كلاس اوله.

ماجراهاي بزرگ‌تر و دوست‌هاي بيشتري در انتظارت هستن،

اما الان بايد همين كارهايي رو بكني كه مي‌كني.

بايد مطابق حقيقتي كه درك كردي،

زندگي كني.

بايد اصولي رو كه متوجه شدي،

به كار بگيري و هرگز فكر نكني كه

«پس چرا نمي‌شه؟»، «مشكله» يا «نمي‌دونم.»

به آينده نگاه كن و سپاسگزار باش.

چون فقط تو مي‌دوني كه بايد چيكار كني.

حالا حالت بهتر نيست؟



:: موضوعات مرتبط: شعر
با من تماس بگير خدايا
چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 23:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
هر روز شيطان لعنتي


خط‌هاي ذهن مرا


اشغال مي‌كند

هي با شماره‌هاي غلط

زنگ مي‌زند، آن‌وقت

من اشتباه مي‌كنم و او

با اشتباه‌هاي دلم

حال مي‌كند

***

ديروز يك فرشته به من مي‌گفت

تو، گوشي دل خود را

بد گذاشتي

آن‌وقت‌ها كه خدا به تو مي‌زد زنگ

آخر چرا جواب ندادي

چرا برنداشتي؟

***

يادش بخير آن روزها

مكالمه با خورشيد

دفترچه‌هاي كوچك ذهنم را

سرشار خاطره مي‌كرد

امروز پاره است

آن سيم‌ها كه دلم را

تا آسمان مخابره مي‌كرد

***

اما با من تماس بگير خدايا

حتي هزار بار

وقتي كه نيستم

لطفا پيام خودت را

روي پيام‌گير دلم بگذار



:: موضوعات مرتبط: شعر
ماهي ها صداي امواج را نمي شنوند
سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۱ ساعت 15:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
من با صداي بلند فكر مي‌كنم


با صدايي كه شايد تو را بيازارد


و من بهانه‌اي براي گريه بيابم.

چه فريب حقيري؟!

شفافيت شيشه

زلالي دريا را از ماهي گرفته است.

من با صداي بلند فكر مي‌كنم

و در كنار تو

​​دريا دريا شناورم!

اما تو

ساحل ساحل ايستاده‌‌اي در كنار من

نه، در چشم‌هاي من

ـ‌ كه هيچ‌گاه از تو پر نمي‌شود ـ

قسم مي‌خورم بانو

ماهي‌ها صداي امواج را نمي‌شنوند.

ماهي قرمز كوچك من!

بخواب بر بستري از چشم‌هاي من

كه هر شب دريايي متولد مي‌كند

با ماهياني رام رام

و امواجي كه تنها راه ساحل را بلد شده‌اند

اما اين ساحل امن نيست

با چشم‌هاي خودت ديدي

كه چگونه امواج

لاك‌پشت‌هاي كوچك را​ به دريا بردند

و نهنگ‌هاي بزرگ را به ساحل آوردند.

با چشم‌هاي هم ديديم

كه​ آب از شمشير برنده‌تر است

و ماهي از گنجشك پرنده‌تر.

مهربان من

اين ساحل امن نيست

اين‌گونه كه باران بي‌رحم مي‌بارد

نه دريا مي‌ماند، نه ماهي، نه ساحل

به تخته پاره‌اي بچسب

كه از توفان اشك به غنيمت گرفته‌اي

و از جنس دل من است



:: موضوعات مرتبط: شعر
فردا و خورشيدي ديگر
چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱ ساعت 15:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ديدمت امروز

چون كبوتري جفت خويش را

خيابان از تو پر شده بود

و من

تهي‌تر از خود

به جستجوي تو برخاستم.

دنيا آنقدر بزرگ نيست

كه نديدنم را بد وي بانو!

از كبوتري كه بامش را گم كرده‌ است

بپرس

وسعت تنهايي را

خيابان‌ها جوابم كرده‌اند

به دشت مي‌گريزم

رمنده و رها

بانو!

بگذار شعري بخوانم

تا دندان‌هايم نمرده است

بايد حرفي بزنم

تا صدايم را نكشته‌اند

آتش، شعله‌هايش را در باد مي‌رقصد

من، خاكسترم را

بايد باران ببارد

بر گيسواني كه چون شادي‌‌هايم

كوتاه است

حالا چاه‌ها هم

كفاف سرازيري‌ام را نمي‌دهند



:: موضوعات مرتبط: شعر
چشم‌هاي من
پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱ ساعت 22:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تا ابد میان ما برقرار باد

چشم‌های من به جای دست‌های تو

من به دست تو آب می‌دهم

تو به چشم من آبرو بده

من به چشم‌های بی‌قرار تو

قول می‌دهم ریشه‌های ما به آب

شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد

ما دوباره سبز می‌شویم

****

دوست دارم

به اندازه غم تو را دوست دارم

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی، نه خواب و خیالی

من ای حس مبهم، تو را دوست دارم

سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم

به اندازه غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم، تو را دوست دارم

جهان یك دهان شد هم آواز با ما

تو را دوست دارم، تو را دوست دارم



:: موضوعات مرتبط: شعر
بي‌تابي
چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱ ساعت 23:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
می‌خواهمت، چنان‌كه شب خسته خواب را


می‌جویمت، چنان‌كه لب تشنه آب را


محو تو، آنچنان‌كه ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنان كه درختان برای باد

یا كودكان خفته به گهواره، تاب را

بایسته‌ای، چنان‌كه تپیدن برای دل

یا آنچنان‌كه بال ِ پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت

چونان كه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی كه خواستنی‌تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را



:: موضوعات مرتبط: شعر
سرنوشت
پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 23:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تو قله خیالی و تسخیر تو محال

بخت منی، كه خوابی و تعبیر تو محال

ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی

شرح تو غیرممكن و تفسیر تو محال

عنقای بی‌نشانی و سیمرغ كوه قاف

تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

بیچاره دچار تو را چاره جز تو چیست؟

چون مرگ، ناگزیری و تدبیر تو محال

ای عشق، ای سرشت من، ای سرنوشت من!

تقدیر من غم تو و تغییر تو محال



:: موضوعات مرتبط: شعر
:: برچسب‌ها: آواز عاشقانه, شعر عاشقانه, عاشقانه
چشم‌هاي تو
چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 22:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آیینه‌ها دچار فراموشی‌اند

و نام تو

ورد زبان كوچه خاموشی

امشب

تكلیف پنجره

بی‌چشم‌های باز تو روشن نیست!



:: موضوعات مرتبط: شعر
:: برچسب‌ها: آواز عاشقانه, شعر عاشقانه, عاشقانه
آواز عاشقانه
سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 23:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
آواز عاشقانه ما در گلو شكست


حق با سكوت بود، صدا در گلو شكست


دیگر دلم هوای سرودن نمی‌كند

تنها بهانه دل ما در گلو شكست

سربسته ماند بغض گره‌خورده در دلم

آن گریه‌های عقده‌گشا در گلو شكست

ای داد، كس به داغ دل باغ دل نداد

ای وای، های‌های عزا در گلو شكست

آن روزهای خوب كه دیدیم، خواب بود

خوابم پرید و خاطره‌ها در گلو شكست

«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت

«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شكست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

نفرین و آفرین و دعا در گلو شكست

تا آمدم كه با تو خداحافظی كنم

بغضم امان نداد و خدا... در گلو شكست



:: موضوعات مرتبط: شعر
:: برچسب‌ها: آواز عاشقانه, شعر عاشقانه, عاشقانه
خوابیدی بدون لالائی
چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 1:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
خوابیدی بدون لالائی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

دیگه کابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلهای حسرت نمی چینی

دیگه خورشید چهره تو نمی سوزونه
جای سیلی های باد روش نمی مونه

دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی

رفتی و آدمکها رو جا گذاشتی
قانون جنگل و زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو، توی جنگل نمی تونستی بمونی

دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالائی میگه

میدونم میبینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره



:: موضوعات مرتبط: شعر
عشق یعنی
یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 22:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عشق یعنی راه رفتن زیر باران

                               عشق یعنی من می روم تو بمان

عشق یعنی آن روز وصال

                             عشق یعنی بوسه ها در طوله سال

عشق یعنی پای معشوق سوختن

                             عشق یعنی چشم را به در دوختن

 عشق یعنی جان می دهم در راه تو

                            عشق یعنی دستانه من دستانه تو

عشق یعنی  علی من دوستت دارم تورو

                            عشق یعنی می برم تا اوج تورو

عشق یعنی حرف من در نیمه شب

                            عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب

عشق یعنی انقباظو انبصاط

                            عشق یعنی درده من درده کتاب

عشق یعنی زندگیم وصله به توست

                           عشق یعنی قلب من در دست توست

عشق یعنی عشقه من زیبای من

                           عشق یعنی عزیزم دوستت دارم



:: موضوعات مرتبط: شعر
يك لحظه ترنم
دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 20:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


باران باش


تا هيچ چتري نتواند


تو را از مردم

دريغ كند

باران باش

در يك روز آفتابي

تا مردم ندانند

چتر از براي چه برمي‌دارند

بارش باران؟

يا گرماي خورشيد؟

مهربان‌ترين!

بگذار مردم لباس‌هاي خيسشان را

در گرماي نگاه تو

خشك كنند

هر چند دلت هميشه بارانيست

بگذار باران ببارد

آفتاب بتابد

و من

لبخندهايم را ببارم

اشكهايم را پنهان كنم

در نگاه آفتابي ديروزت.

باران باش

تا بي‌دريغ بباري

بر سنگ‌ها

كه با آرزوي ديدنت

سال‌هاست سكوت كرده اند

تا بي‌دريغ بباري

بر گياهان

كه بي‌گناه متولد مي‌شوند.



:: موضوعات مرتبط: شعر
شعر ها و متنهای عاشقانه فوق العاده زیبا
چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 20:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اگر نهال های جنگل
بدانند ،
روزی تن هاشان
دسته ای در دستان
تبر یه دوشان
خواهد شد
مثل من
 ،
شاید ، هرگز
دل تنگ باران
نشوند . 

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: شعر، داستان و متن آموزنده
برایت آرزو می کنم..
دوشنبه ۶ تیر ۱۳۹۰ ساعت 23:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

خورشید مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

بیاید راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا

بخوانی خالق خود را

اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور

ببوسی سجده گاه خالق خود را

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او

دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

با او بگویی:

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

دعایت می کنم، روزی

نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند

کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی

با موج های آبی دریا به رقص آیی

و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی

بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی

به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا

برایت آرزو دارم

که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بگیرد آن زبانت

دست و پایت گم شود

رخساره ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را

ندانی کیستی

معشوق عاشق؟

عاشق معشوق؟

آری، بگویی هیچ کس

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ای خوب من

گاهی دعایم کن



:: موضوعات مرتبط: شعر
خداحافظي
سه شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 1:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
بعضی وقتا خدافظی ِ خالی کافی نیست

یه چیزیش کمه

چه میدونم؟

یه مواظب ِ خودت باشی

یه دلم تنگ میشه ای

یه زود برگردی

یه چیزی بیشتر از بای

یه چیزی که باید باشه ولی نیست

خدافظی خودش غمگین نیست

نبودن ِ اینا غمگینش میکنه



:: موضوعات مرتبط: شعر
گناه عشق
چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰ ساعت 14:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
تو را در خلوت شبهام، پرستش می کنم تا صبح
نرنجم گر تو بی تردید مرا دیوانه پنداری
به پایت سوختم خاموش، مرا اینگونه می خواهی؟
کمی شک دارم ای عاشق که از دل دوستم داری
سکوتم را نبین امروز، پر از فریاد دلتنگم
خموشم خوب می دانم که از هر شکوه بیزاری
دلم متروکه ای مغشوش پر از آوای مرگ آور
به خاک افتاده ای خاموش و تو در زیر آواری
ببین در خاک می غلتم، نریز خون امیدم را
نگو تاوان تو این است، گناهم عشق بود،آری


:: موضوعات مرتبط: شعر
یادت باشه
دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت 20:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
نامه ای بر اب و باد
وای كه چقدر سر انگشت خسته بر بخار شیشه این پنجره ها كشیدم و..... تو نیامدی
نیامدی تا ببینی بی توچه تنهایم
نیامدی تا شاید وجدانت راحت بماند
نیامدی تا نشونی تمام وجودم فریاد می زد بی معرفت ترین معشوقه ی دنیا
هستی
تا یادت نیاید روزگاری كه تمام دنیایم بودی


:: موضوعات مرتبط: شعر
مثل پروانه ای در مشت
دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹ ساعت 0:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مثل تو مثل یه کفتر

مثل من مثل یه کودک

مثل من مثل یه شاخه

مثل تو مثل یه پوپک

مثل پروانه ای در مشت 

چه اسون میشه مارو کشت

قریه تا قریه اشک

ستاره تا ستاره صبر



:: موضوعات مرتبط: شعر
ردپا
شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹ ساعت 0:48 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
با کفش هایم رد پایی است
که گواه عبور من
بسوی توست ..........
حتی نگاه هایم که برای تو جاری است
در لابلای وب ها
در جستجوی تو .......
یادش بخیر می شود روزی
که با تو روی پل
دست در دست کنار هم
مهمان لحظه های شیرین و تازه ایم...
تکرارنا پذیر
وقتی صدایی از تو به گوشم نشسته است
بگذار تا تمام نفس های من
در مسیر تو
فدا شود......
هم رنگ رازها ی تو
کنار دلم.....
مفهوم مرگ
یک لذت شگفت و پایان بی مرور
از یک قفس تا قفسی دیگر زمان........
چشمم به تماشای تو مشتاق
جسمم همیشه تشنه آغوش های توست
روحم اسیر سد و سراب و سکوت شد.......


:: موضوعات مرتبط: شعر
اخماتو وا کن دیوونه
یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹ ساعت 21:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

وقت پرواز من و تو

تو اوج آسمونه

دیدی ما به هم رسیدیم

چه قشنگ و چه عاشقونه

 

بعد اون همه مُصیبت

حالا وقت خندمونه

دیگه ما به هم رسیدیم

اخماتو وا کن دیوونه

 

واسمون جشن گرفتن

این نه خوابه نه رویا

بخدا به هم رسیدیم

دس تو تو دست هم همین جا

 

لباس تور عروسی

شده تَن پوش تو امشب

دل من آروم میگیره

توی آغوش تو امشب

 

بعد اون همه مُصیبت

حالا وقتشه بخندیم

دستای هم و بگیریم

تا با هم عهد ببندیم

 

زندگی سخته ولی ما

قول میدیم با هم بسازیم

زندگیمون ساده باشه

ساده این عشق و نبازیم

 

از خدا می خوایم ما امشب

تکیه گاهمون بمونه

تا درخت زندگیمون

با خدا بِده جوونه

 

وقت پرواز من تو

توی اوج آسمونه

ما پر از عشقیم و امشب

لحظه ی وصالمونه

 

اخماتو وا کن دیوونه



:: موضوعات مرتبط: شعر
عاشقانه فقط برای نفسم
یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹ ساعت 21:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اجازه هست که قلبمو برات چراغونی کنم؟

پیش نگاه عاشقت چشمامو قربونی کنم

اجازه می دی تا ابد سر بزارم رو شونه هات؟

روزی هزار و صد دفه بگم که می میرم برات

اجازه می دی که بگم حرف ترانه هام تویی؟

دلیل زنده بودنم درد بهانه ها تویی؟

اجازه می دی به همه بگم که تو مال منی؟

ستارتم اینو می گه که تو تو اقبال منی؟
اجازه هست تا ته مرگ منتظر تو بشینم؟
تو رویاهای صورتیم خودم رو با تو ببینم؟

اجازه هست جار بزنم بگم چقدر دوست دارم؟

بگم می خوام بخاطرت سر به بیابون بزارم؟

اجازه هست برای تو از ته دل دیوونه شم؟

اجازه می دی که بگم همین روزا میای پیشم؟



:: موضوعات مرتبط: شعر، داستان و متن آموزنده
مُد
شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۹ ساعت 11:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گریه تو کار من نبود

کارم همیشه خنده بود

تا وقتی نازنین من

لجوج و یک دنده نبود

 

بهش می گم عزیز من

تو چشم و هم چشمی نکن

جیبام دیگه سوراخ شده

سرم کلاه پشمی نکن

 

میخواد که پیش رُفقاش

یه جورایی کم نیاره

نمی دونه عزیز من

چرا دیگه عقل نداره

 

خدا دیگه خسته شدم

آتیش به این مُد بگیره

آخه دیگه پول ندارم

هرچی که مُد شده بگیر

 

بهش می گم عزیز من

تو چشم و هم چشمی نکن

جیبام دیگه سوراخ شده

سرم کلاه پشمی نکن

 

زندگی زهر مار شده

حال من و بهم نزن

به جای این اِفاده ها

بیا با من قدم بزن

 



:: موضوعات مرتبط: شعر
این دفعه راستی راستی
شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۹ ساعت 11:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ستاره تا ستاره

برای تو شکستم

دوباره باز دوباره

به پای تو نشستم

صدایه بی صدایی

دل من و شنیدی

قسم نخور میدونم

چی خواستی و چی دیدی

من نبودم اونی که

تو فکرشو میکردی

واسه همینه امروز

با من تو سردِ سردی

غُصه نخور تموم شد

هرچی که بینمون بود

آره منم رفوزه

تو این روزای مردود

صدات نمیزنم.نه!

خودت همین و خواستی

میبرمت من از یاد

این دفعه راستی راستی

 



:: موضوعات مرتبط: شعر
1361
چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹ ساعت 18:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم

نه برای دست‌هام

نه برای موهام

نه برای تنم

برای درخت‌ها

تا بهار بیاید.

و تو فکر می‌کنی

زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟

و تو فکر می‌کنی

یک سیب چند بار می‌افتد

تا نیوتن به سیب گاز بزند

و بفهمد

چه شیرین می‌بود

اگر می‌توانستیم

به آسمان سقوط کنیم؟

چند بار؟

راستی

دریای دست‌هات

آبی زمینی است؟

می‌دانی

سیاه هم که باشد

روشنی زندگی من است.

و تو فکر می‌کنی

من چند بار

به دامن تو می‌افتم؟

...

من فکر می‌کنم

جاذبه‌ی تو از خاک نبوده

از آسمان بوده

از سیب نبوده

از دست‌‌هات بوده

از خنده‌هات

موهات

و نگاه برهنه‌ات

که بر تنم می‌ریخت.

 

 

از : عباس معروفی



:: موضوعات مرتبط: شعر، داستان و متن آموزنده
1360
چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹ ساعت 18:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
می‌نوشمت که تشنگی‌ام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعله‌ور شود

آنگاه بی‌مضایقه‌تر نعره می‌کشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود

آن‌قدرها سکوت تو را گوش می‌دهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود

تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»

آرامشم همیشه مرا رنج داده‌است
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟


مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمی‌برد
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود

از : محمدعلی بهمنی



:: موضوعات مرتبط: شعر
عشق
چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹ ساعت 18:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عشق
اشک
انتظار

عشق
شوق
دیدار

عشق
بوسه
آغوش

عشق
شهوت
زنانگی

عشق
بِستَر
دیوانگی

عشق
پستان
کودکی

عشق
دویدن
رسیدن

عشق
کُهن سالی
عصا

عشق
اوج
جاودانگی



:: موضوعات مرتبط: شعر