هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » عمران صلاحی »گمشده
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گمشده

صاحب عکس فوق ، گم شده است
رفته از خانه و نیامده است
مادرش گریه می کند شب و روز
صاحب عکس فوق
چشمهایش درشت
دستهایش همیشه مشت
صاحب عکس فوق ، با خونش
روی آسفالت می کشد فریاد
سینه اش باغ لاله های غریب
صاحب عکس فوق
در خیابان آرزو جان داد
می روم پیش مادرش امروز
تا بگویم :
- صاحب عکس فوق من هستم
 


شاعران » عمران صلاحی »بین دختران قبایل
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بین دختران قبایل

ابری نشسته روی سماور
می بارد
گلهای روی قالی
می رویند
امشب عجب فضای اتاقم معطر است
امشب اتاق من حشراتش
مرغان جنگل اند که می خوانند
زنجیروار و زنجره وار
ماه و ستارگان
چسبانده اند صورت خود را به شیشه ها
مانند بچه های هیچ ندیده
پشت بساط شهر فرنگی
من در میان جنگل
مهمان یک قبیله ی وحشی هستم
من با تمام شوقم
در رقص دسته جمعی بومی ها شرکت دارم
من در میان بهت و تماشا
من بین دختران قبایل
و حلقه های گل
من غرق طبلها و صدا ها که ....
ناگهان
تق تق ، صدای در
و بچه ای که خسته
از کارگاه تیره ی قالیبافی برمی گردد
جنگل ، سیاه می شود و می سوزد


شاعران » عمران صلاحی »اشک و خنده
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اشک و خنده

دلشان می خواست
چشم مردم را گریان بینند
گاز اشک آور را ول کردند
خنده آور بود
 


شاعران » عمران صلاحی »طیاره ی کاغذی
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

طیاره ی کاغذی

کودک
 با تیر و کمان چوبی اش سنگی
انداخت
و بال پرنده
قوه ی جاذبه را
 باور کرد
و خون پرنده خاک را تر کرد
 در باغ پرنده ها
خزان آمده بود
 در باغ پرنده ها
 خزان
 با تیر و کمان آمده بود
 بر ساقه ی گل
پرنده معکوس نشست
تا ساقه ی گل نیز شکست
از شاخه
پرنده بود
 که می افتاد
 پرهای پرنده
 برگ پاییز شدند
 در باد
 کودک
 با تیر و کمان چوبی اش در باغ
فواره سنگ را بنا می کرد
 وقتی
 یک نقطه هم از پرنده در باغ نماند
کودک
طیاره ی کاغذی هوا می کرد !


شاعران » عمران صلاحی »تو فقط خوبی
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تو فقط خوبی

تو کوچه دارن منو می زنن
 تو کوچه دارن منو می کشن
 تو بیا نذار منو بزنن
تو بیا نذار منو بکشن
میله ها می خوان آسمونو خط خطی کنن
تو بیا نذار
واسه یه دونه ستاره
 اینا
 چشم خورشید و می خوان در آرن
اگه یه روزی دستم برسه
سنگو می زنم شیشه میشکونم
اگه یه روزی دستم برسه
با سنگ می زنم توی چشمشون
یه کاری کردم اونجاشون سوخته
حالا هر کاری می خوان ، بکنن
پدرسوخته ها خیال می کنن من نمی فهمم
- آقا اجازه س ما بریم بیرون ؟
- آقا اجازه س بریم دس به آب ؟
 - آقا اجازه س انگشتمونو
تو دماغمون فرو بکنیم ؟
- اجازه می دین آواز بخونیم ؟
 - اجازه می دین نفس بکشیم ؟
- اجازه می دین ریشه از زمین شیره بمیکه ؟
- احازه می دین آبا از کوها سرازیر بشن ؟
- اجازه می دین گلا وا بشن ؟
- اجازه می دین برگا سبز بشن ؟
 - اجازه می دین مرغا رو هوا گشتی بزنن ؟
 همه ش اجازه
همه ش اجازه
 بعد ازین دیگه خودم می دونم

- چیزی نگو
 - چشم
- حرفی نزن
- چشم
- چشم هم نگو
- چشم !
من دیگه دارم منفجر می شم
بچه ها اگه شیطونی کنن
 معلومه دیگه کتک می خورن
اما من می خوا
م
 بچه ها همه ش شیطونی کنن
 بزنن سر و کله بشکونن
برن پای خط
 به مسافرا
حواله بدن
سنگو ول کنن وسط شیشه
کتک بخورن
 گریه بکنن

توی آدما
 تو فقط خوبی
تو فقط نصیحت نمی کنی
 من دیگه دارم منفجر می شم
 سرمو بگیر توی دومنت
بذار یه کمی گریه بکنم
 بذار یه کمی دلم وا بشه
 


شاعران » عمران صلاحی »در غربت
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

در غربت

سه استکان برنج
پنج استکان ِ پر
 آب
 قدری نمک
اول برنج را می شوییم
بعدا
 پنج استکان در آن ، آب
 بعدا نمک
 و بعد
 روی چراغ و جوش ملایم
امشب دوباره این شکم پیچ پیچ من
 دارد عزا به جای غذا
از بس که تخم مرغ شکستم ، دیگر
مرغان خانگی هم
با احتیاط می گذرند از کنار من
 گاهی ناهار و شام
 در کافه ای حقیر
و گاهی
در خانه ی رفیقی
 حس می کنم من اینجا
 در غربت
 درد گرسنگی را
 تی
 من می توانم امشب
 بنشینم و بگویم
شعری برای قحطی و فقر و گرسنگی
در " هند " یا " بیافرا "
مادر چه چیز خوبی ست !


شاعران » عمران صلاحی »نام تو
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 نام تو

 دفتر من در وسط
 باد ورق می زند
 برگی از آن می کند
 نام تو در باغها
 ورد زبان می شود
 


شاعران » عمران صلاحی »تعزیه
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تعزیه

باد ها
 نوحه خوان
 بیدها
 دسته ی زنجیرزن
لاله ها
 سینه زنان حرم باغچه
بادها
 در جنون
بیدها
 واژگون
لاله ها
غرق خون
خیمه ی خورشید سوخت
برگ ها
گریه کنان ریختند
آسمان
 کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ، ای فلک ...


شاعران » عمران صلاحی »کمر هفته
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کمر هفته

کمر هفته شکست
می توانم بروم پس فردا
 نفسی تازه کنم
می توانم راحت
با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم
می توانم بروم
 و به فرمان دلم
 سر دیوار تو دستی بز
نم برگردم
ای دل ِ خسته ، به پیش !
برویم
تا دیاری که در آن " ایست ، خبر دار " ی نیست
برویم
 تا که چشمانم را
 در خیابان بچرانم یک شب
مادرم
چای را دم کرده ست
و سماور سخن از آمدنم می گوید


شاعران » عمران صلاحی »خار
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خار

حتی تن نسیم ازین سیم خاردار
خونین است
 شور گریز درمن
می جوشد
 می خواهم
 هر تکه ز لباس مرا خاری
بردارد و به باد سپارد
 می خواهم
 یک شب گلوله ای
 بر شیشه ی سکوت پراند
 سنگی
 ای کاش بین ما
گر خار می کشیدند
 با خارهای ساق گل سرخ
 دیوار می کشیدند


شاعران » عمران صلاحی »خونه ی باهار
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خونه ی باهار


کمک کنین هلش بدیم ، چرخ ستاره پنجره
رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره
گلدون سرد و خالی رو ، بذار کنار پنجره
بلکه با دیدنش یه شب ، وا بشه چن تا حنجره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟
تو شهرمون آخ بمیرم ، چشم ستاره کور شده
برگ درخت باغمون ، زباله ی سپور شده
مسافر امیدمون ، رفته از اینجا دور شده
کاش تو فضای چشممون ، پیدا بشه ی
ه شاپره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟
کنار تنگ ماهیا ، گربه رو نازش می کنن
سنگ سیاه حقه رو ، مهر نمازش می کنن
 آخر خط که می رسیم ، خطو درازش می کنن
 آهای فلک که گردنت ، از همه مون بلن تره
به ما که خسته ایم بگو ، خونه ی باهار کدوم وره ؟


شاعران » عمران صلاحی »گلدوزی
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گلدوزی

گوشه ی پارچه ای برفی رنگ
شاخه ها سبز شدند
 روی هر شاخه ی گلی می روید
 مادرم مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می سازد
 غنچه می رویاند
و نخ گلدوزی
شیره ی خام گیاهی ست که در ساقه ی گلها جاری ست
خواهرم توی حیاط
دوست دارد که گل از شاخه بچیند، اما گنجشکی روی درخت
 خواب گل می بیند
 ذهن گنجشک پر از عطر گل است
 روی دیوار حیاط
گربه ای آمد و گل پرپر شد
مادرم مثل بهار
 گوشه ی پارچه گل می سازد
 نخ گلدوزی او کوتاه است
 مادرم می ترسد
غنچه ها وا نشوند
 


شاعران » عمران صلاحی »عیادت
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عیادت

مرگ، از پنجره ی بسته به من می نگرد
 زندگی از دم در
 قصد رفتن دارد
 روحم از سقف گذر خواهد کرد
 در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
 که سبک تر شده است در تنم خرچنگی ست
که مرا می کاود
خوب می دانم من
 که تهی خواهم شد و فروخواهم ریخت
 توده ی زشت کریهی شده ام
بچه هایم از من می ترسند
آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان می آیند


شاعران » عمران صلاحی »درخت گل
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

درخت گل

شلیک گل از تفنگ ها تا دور
 از سنگر صخره های جلبک پوش
آتش زدن دهات غافلگیر
با شعله ای از شقایق سوزان
 آسایش گرد و خاک آواره
 در لوله ی توپهای بی مصرف
گهواره ی رشد جوجه گنجشکان
در حجم کلاه های سربازی
پیروزی چشمه سار در جبهه
نصب خزه ها به سینه ی دیوار
 اعلان بلند زندگی در شهر
گل داده درخت سیب همسایه
گل کرده خیالبافی من نیز
 


شاعران » لیدا علیزاده »هنوز
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هنوز

مـن هنوز کشــتة اون شیطنتِ نازِ چشــاتـم
تــو رگام به جای خون عشقِ تواِ، عـزیز باهاتم
هنـوز آغوشِ ترانهَ‌م پُـره از عطــرِ نفــس هات
حاضـرم بمیرم اما هیــچ موقع نـریزه اشکات
آبــروی قــصه هامی تـویی حیثیتِ شــعرام
همـة دنیا می دونن مـن هنوزم تورو می خوام
هنوزم به زیــرِ پاهات گــلِ رازقی می ریــزم
لایقِ پرسه زدن نیست بی تو هیچ خاکی عزیـزم
به خدا هیچ جای دنیا رنـگِ چشـماتُ ندیدم
برقِ خوبِ زندگی رو تـوی چــشمای تو دیدم
هنوزم خلوتِ دستام بــوسه هاتـو کــم می یاره
هیچ گلی بـرام عــزیـزم عــطر مـوهـاتو نـداره
پیشِ حرمــتِ قـدم هات همه واژه هام حقیرن
تو که نیستی واژه هامم دستامو نَه نمی گیرن
من هنوزم کــه هنوزه به چشات می گم ستاره
دلِ پاپَتیم عزیــزم جــز تو هیچ کس رو نداره


شاعران » عمران صلاحی »
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شاعران » لیدا علیزاده »خاتونِ بارونی من
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خاتونِ بارونی من

هم طپشِ همیشگیم فقط تویی تو مادرم
با تو حضورِ گریه رو از یاد اینه می برم
تو مث یه ستاره ای تو شبای شعرای من
با تو دیگه ترانه هام قشنگیا رو رَج زدن
خاتون قصه های من! بانوی پاک و بی بدل!
پیش کشِ یه ثانیهَ‌تِه قربونی چن تا غزل
گذشته فصل رنگی بازیای عروسکیم
گم شده انگار بی صدا راهِ عزیزِ کودکیم
منو قایم کن، منو تو چارقد گلدارت بگیر
می ترسم از حضور این آدم بزرگای حقیر
من که به جز تو مادرم هیچ‌کی رو باور ندارم
با تو دارم از همة خوبیا سر در می یارم
توی ترانه های من همیشه جا پای تواِ
این زمهریر زندگیم گرمِ نفس های تواِ
با تو دارم جون می گیرم، خاتونِ بارونی من!
ناجی نازنینِ این هق هق ِ پنهونی من!
دست تو به سکوت من شعرای ناب و هدیه کرد
آغوشِ اَمنِت با منه تو وحشتِ شبای سرد
ترجمة نگاهتن تک تک واژه های من
پُر شدن از نوازشات تموم لحظه های من
بی بی بخشندة من! فرشتة زمین نشین!
ببین همیشه کودکم تو دستای تو نازنین
همیشه در کنارمی مث هوا، مث نفس
برای حسِ شاعریم لمسِ نفس های تو بس
با تو به پیرهنِ شبام ماه و ستاره می زنم
تو تکیه گاه اَمنِ من! همیشه عاشقت منم


شاعران » لیدا علیزاده »امیر عصر فاجعه
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

امیر عصر فاجعه

مث همیشه این دلم فراغتو چله نشست
امشب دیگه به خاطرت بغض هزار ساله شکست
امشب صدای شیهه‌ی یه اسب بی سوار می یاد
به جای روی ماه تو از جاده ها غبار می یاد
وقتی نباشی اون بالا ستاره گوشه گیر شده
این جا برای عاشقی همیشه دیرِ دیر شده
بی تو توی نقاشی ها هیچ کسی خورشید نکشید
هیچ عاشقی تو رویا هم به وصل یارش نرسید
بی تو تموم عاشقات خیره شدن به آسمون
روی درختامون پر از کلاغ سیاه بی شگون
این جا گلا سر به سر پروانه هامون می زارن
شاعرانون حوصله‌ی قافیه بازی ندارن
از این حضور غایبت اینه شکایت می کنه
تیک تیک ساعت داره باز ما رو شماتت می کنه
من می دونم یه روز می یای تو ای عزیز بی بدل
با کوله بار عاطفه با مُشتی از شور و غزل
اون موقع از چشمه‌ی عشق به اوج دریا می رسیم
روزای خط خورده‌ی من پس کی به فردا می رسیم؟
من می دونم که فرداها طلوع خورشید روشنه
بتاب که این طلوع تو ظلمت و از شب می کنه
امیر عصر فاجعه! آخر کار ظلمتی
قله نشین من تویی همیشه در نهایتی
تو از تبار نرگسی از نسل یاس و حیدری
تویی که از دل دل این ثانیه ها قشنگتری
یه روز می یای که مرهم زمای شاپرک ها شی
رو جا نماز آدما گلای شب بومی پاشی
خوبِ سفر کرده‌ی من! تو ای همیشه دل پذیر
حیثیت مسافرا تو ای عزیز بی نظیر
تو نبض تقویم و بگیر که از تو عاشقونه شه
شعله بزن به شعر من بذار برات دیوونه شه
یه عمریه با واژه هام به سوی تو پر می کشم
به پای انتظار تو چله نشین ترین منم
خسته از این حال و هوام یه عاشق سر پاپتی
واس وجود خواب زدهَ‌م شبیه کوک ساعتی
دلم از این فاصله ها بد جوری ترسیده عزیز
این آسمون واس سفر تو رو پسندیده عزیز
امیر عصر فاجعه! آخر کار ظلمتی
قله نشین من تویی همیشه در نهایتی


شاعران » لیدا علیزاده »بی بی
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بی بی

بانوی خوب نجابت منجی دل های خسته
بی بی قله نشینم ای گل پهلو شکسته
خاتونِ همیشه ناجی، سایه گاه مهربونی
می دونن تموم دنیا زخمی کدوم خزونی
دست سرد این زمونه ساقهَ‌تو زد تازیانه
زخم تو مرهم نمی شه می دونم با این ترانه
تویی اول هر ایه تو یه سوره‌ی عجیبی
تویی تفسیر الف لام معنی امَن یجیبی
تویی تندیس ترانه تویی اُسوه‌ی سرودن
تو دل تاریک شب ها چه عزیزه باتو بودن
برای نوشتن از تو همه واژه هام حقیرن
دارن از شرم حضورت مث عاشقا می میرن
دست لطفت رو بتابون تو خودت یه دنیا یاسی
تو که درد گلدونا رو بهتر از من می شناسی
نُت آواز قناری تو نگاهت بی بی جونم
همه‌ی زخمای دنیا چشم به راهت بی بی جونم


شاعران » لیدا علیزاده »ظهرِ عطش
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ظهرِ عطش

اسم یه جایی که بیاد ابرا یه هو خون می بارن
برای گریه صد تا بغض هزار تا دل کم می یارن
اون جا که اسمش که بیاد داغ دلت تازه می شه
تیکه به تیکه عاشقیت با خاکش اندازه می شه
ببین که از حال و هواش وجود غرق آتشی
بذار بهت بگم داری تو اون هوا چی می کشی
به درد سرخ عاشقی به ضجه می شی مبتلا
چشماتو وا کن می بینی چی می گذره تو کربلا
اون جاها نا مسلمونا یه کم مروت ندارن
شکوفه های بی سرو رو دست مولا می ذارن
هل کشونِ ابلیسه و روز عروسی جنون
روز عزای روزگار، شهادت یه پهلوون
یه اتفاق یه فاجعه دُرُست توی ظهر عطش
اون جا یکی نیس که بگه خاتون و اون جور نَزَنَش
نخلای تشنه لب می گن کجاست ساقی غریب؟
اما به جای آب می یاد عطر شکوفه های سیب
تقدیر سرخ عاشقا یه ذره احساس نداره
کجای گریه جا می شه که بی بی عباس نداره؟
زمونه بی ترحم و فاجعه ها دم به دمه
تو اوج این بغض بزرگ اشکای ما خیلی کمه
هزار تا خنجر می شینه رو پاک ترین سینه و پُشت
اون جا یکی داد می زنه آخ بابای خوبمو کشت
آب تموم دریاها شرمندة عطر تنش
هر چی سلام و صلوات به خواهر سینه زنش
اینا حقیقته ببین تنِ بدون سرشو
وقتی روی دوش می برن فرشته ها پیکرشو
هق هق پنهونی دیگه ضجة تلخ رفتنه
آخه حماسه سازمون تو خون داره حرف می زنه
چشماتو وا کن می بینی نعره هارو میون خون
این جوری گریه می کنن بچه های یه پهلوون
تو اون دیار هیچی نبود به جز مصیبت و بلا
داره وصیت می کنه سرِ امیرِ کربلا:
...
منم حسین فاطمه منم عزیزِ مادرم
منم که آزاده ترین محمدی پرپرم
من پسر شیر خدا مظلوم کربلا منم
پرچم پیروزی من سرخی رنگ پیرهنم
منم حریص عاشقی منم بلد ترین بلد
اون موقع ها پدربزرگ بوسه به دندونام می زد
می گن جگر گوشة‌ی یاس! این نوة‌ی پیمبره
که جای رد بوسه هاش حالا نشون خنجره
من پسر فاطمه و من افتخار حیدرم
همدم چاه کوفه و فاتح خیبرم پدرم
اون پادشاه که هدیه داد یه روزی انگشترشو
اون که جلوش سیلی زدن آدم بدا همسرشو
می گن پسر از پدرش همیشه یه نشون داره
دشمن داره انگشترو با انگشتم بر می داره
ساقی دشت کربلا ماه قبیله یاورم
ای آسمون جون تو و جون یگانه خواهرم
آهای زمین کربلا منم حسین منم غریب
از بوی خون بچه هام پر شده این جا بوی سیب
عدوی بچه های من! اُف به تو و به غیرتت
دخترکای من می گن لحظه به لحظه لعنتت


شاعران » لیدا علیزاده »جشن بلوغ گریه ها
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:57 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جشن بلوغ گریه ها

لایق هیچی نبودین،حرومتون ترانه هام
از سرتون زیادی بودتک تک اون بهانه هام
شما چه کردین با دلم بنده‌ی نااهلِ خدا؟
حیفِ تمومِ وقتا که خلاصه بودم تو شما
اینا رو می گم بدونید وقتی دلم شکی بشه
تموم خاطراتشو یهو به آتیش می کشه
خلاصه این که بدونید خوبی به تون نیومده
طفلی دلم خیال می کرد بازی عشق و بلده
دیگه مهم نیس عزیزم، شما خیال کنید بدم
حیف که قباله‌ی دل و به نام چشماتون زدم
گذشته هارو بی خیال، دیگه گذشتم اَزَشون
از اون روزا و ساعتا، ثانیه ها عاشق کشون
از این به بعد واژه هامم از چشماتون گریزونن
دیگه نا مَحرمید شما، رو اَزَتون می پوشونن
نخونید این جور واس من، بی دلِ مغرور و حسود
همچی صداتونم عزیز آش دهن سوزی نبود
عشقتون از سرم پریداین آخرِ رهاییه
جشن بلوغ گریه هاس، شادی همین حوالیه
برید بذارید روزامون بدون گریه سر بشه
این خاطرات و بذارید دلم به آتیش بکِشه


شاعران » لیدا علیزاده »جسارت
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:57 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جسارت

ببخشید م که عاشق ِ چشمِ عسل ریزِشمام
دلم داره می ترکه از بس که لبریزِشمام
یه وقتی نشنوم صدام توی خیالتون گمه!
به جونتون قسم که دل خرابِ یه تبسمه
ببخشید این جسارت و که ساده دوسِتون دارم
که پیشِ یه نگاهتون یه مثنوی کم می یارم
سمندِ شعرِ عاشقیم! شما کجا و ما کجا؟
پینه زدن دستای من از این نوشتنِ شما
جسارته ولی می خوام رو گلدونا دس بذارین
آخه شما واس گلا حرفای تازه تر دارین
دس بذارین رو باغچه ها، تو مُشتتون زندگیه
منو ببخشید که دلم آخرِ دیوونگیه
می شه با دستای شما یه سقفِ موندنی رو ساخت
باید به چشمای شما تمومِ زندگی رو باخت
می شه با اسمتون عزیز نفس کشید و تازه شد
دلم دیگه با عشقتون چه ساده هم اندازه شد
منو ببخشید عزیزم که عاشق شما شدم
غصه هاتونو بسپرید به قلب عاشق خودم


شاعران » لیدا علیزاده »مثل شعر
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مثل شعر

تموم زندگی من سهم دو تا چشم شماس
یاد شما مث قدیم هنوز همین دور و وراس
آسمون دنیای من خلاصه تو نگاتونه
طنین هر چی خوبیه تو حرفا و صداتونه
شمدونیای صورتی تجسم گونه هاتون
کوه کم آورده عزیزم مقابل شونه هاتون
خوبیای شما عزیز یک دو تا نیس که بگم
نذارین بیشتر از اینا جنونم و نشون بدم
اگه شما بیاین پیشم یه دفه بارون می گیره
زندگی شاپرکا یه جوری سامون می گیره
شما اصیل و ساده این مث تموم شاعرا
حیف که همیشه خالیه جاتون مث مسافرا
شما مث یه بیت شعر عزیز و ناب و تازه این
مث یه آهنگ جدید که عاشقی می سازه این
به گریه انداخته منو چن شبه جای خالیتون
حضور سوت و کورتون تو جادة خیالیتون
دست خودم نیس این شبا دلم بهونه گیر شده
اونم گناهی نداره طفلی یه جور اسیر شده
خلاصه هر چی که بگم تموم نمی شه غصه هام
فقط بذارین یادتون بیدار بمونه تو شبام


شاعران » لیدا علیزاده »وطن
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

وطن

خاک اجدادی من عشق مقدس، وطنم
با همین ترانه هام به قلب دشمن می زنم
آخه گرگای گرسنه تو کمین خاکتن
دستاشون تو حسرت یه ذره خاک پاکتن
تو کوچه پس کوچه هات همیشه ترس سایه بود
وطن استقامتت، تصنیف فریاد و سرود
سرزمین حافظ و سعدی و نیمایی وطن
میهنِ مقدسِ بو علی سینایی وطن
تو برام فراتر از یه سرزمین و کشوری
تو دلِ تو جون گرفتم، تو برام یه مادری
عشق تو، تو خون مردمت وطن ریشه داره
به خلیج و خزرت قسم دلم دوسِت داره
وقتی اسم تو می یاد حس غرور تو سینهَ‌مه
خاک زرخیزت واس تموم دردام مرهمه
تو رو از مابگیرن می خوام که دنیا نباشه
دوس دارم که اوجِ پرچمت تو آسمون باشه
خاک اجدادی من عشق مقدس، وطنم
با همین ترانه هام به قلب دشمن میزنم


شاعران » لیدا علیزاده »نجوا
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 نجوا

می گن که ماهه دلبرم ماه کجا ماه من کجاست؟
عموم حساب خوشگلیش از همه خوشگلا جداست
قد بلندش می تونه منو تا ابرا ببره
میون شک و اضطراب شکل یقین و باوره
تقدس صلیب و عشق واس مسیح و مریمه
جسارت چیدن سیب برای دست آدمه
دستای اون رو آسمون ستاره ترسیم می کنه
یه کهکشون واس عموم خم میشه تعظیم می کنه
یه ایل از اون آدم بدا هلاک می شن پیش نگاش
خونِ رو پیشونیش می گه یاور تو منم داداش
به صد تا دنیا نمی دم ابروهای کمونشو
رو موهام احساس می کنم دستای مهربونشو
خورشید چشماش روی شب یه خط روشن می کشه
ماه قبیله ست ولی ماه دیوونشه عاشقشه
کوها کنار شونه هاش کم می یارن مث مومن
ستاره ها مقابلش یه عمریه که محکومن
نگاه اون خداییه خاک تنش خاک بهشت
دست عموم رو کربلا قصه ی بی باکی نوشت
لالایی هاش برای من یه حس خوش یمن می یاره
آخه صدای مخملیش لهجه ی عاشقی داره
پهلوون خیمه ی ما خوب همیشه و هنوز
بهم می گفتم امید تو به خوبی خدا بدوز
دستای اون زخم منو یه جوری مرهم می کنه
اون با نگاه خوشکلش از غصه هام کم می کنه
شجاعتش نشونه ی قدرت ناب کردگار
عمه به شمشیرش می گه یاد آوری ذوالفقار
دلم دیگه بخاطرش قرار و آروم نداره
آخه عموی خوشگلم رفته برام آب بیاره
دلم هوای چشمای ناز تو داره عمو جون
این اضطراب دست از سرم بر نمی داره عمو جون
راهشو جارو کی کنم اگه بیاد با مژه هام
تو رو خدا بهش بگید اصلاً دیگه آب نمی خوام
اگه بیاد نمی ذارم بره برای همیشه
نگاه خیس پدرم خیره به راهش نمی شه
زخمای تازیانه رو با اون مداوا می کنم
رو شونه هاش واس سرم یه جایی پیدا می کنم
کاش به سراغ من بیاد اون دستای مهربونش
کاش بشه بازم ببینم اون ابروهای کمونش
...............
از بیرون خیمه داره صداهای عجیب می یاد
جون عموی خوشگلم انگاری بوی سیب می اد
عمه به سینش می زنه می گه گل یاس علی
معشوق دشت کربلا وای خدا عباس علی
نمی دونم چرا بابام رو دشت کربلا نشست
انگاری کوه غصه ها کمر بابامو شکست
بابام داره داد می زنه آخ یوسف ام البنین
یار و علمدار داداش معشوق خوب و مه جبین
آتیش گرفته خیمه ها یکی بگه چه خبره ؟
نکنه این عموم باشه این پهلوون که پرپره!
شما رو به خدا قسم این قد حرفای بد نگید
این قد به جای دلبرم این آقا رو نشون ندید
عموی من که این نبود رفته برام آب بیاره
دستاش نجیب و خوشگله این آقاهه دست نداره
اون صورتش خونی نبود اون گریه ی من و می دید
اون که مقابل بابام هیچ موقعی نمی خوا بید
نذر میکنم این آقاهه عموی خوبم نباشه
ولی چقدر شبیهشه وای نکنه خودش باشه
نگیدبِهِم عموت اینه من دیگه طاقت ندارم
من به خدا آب نمی خوام نگید نمی شه باورم
عموی خوشگلم بیا صدام دیگه در نمی آد
گفتی که خیلی زود می یای دلم فقط تو رو می خواد
بغض من برنده کن تو آخر فضل و کرم
بگو هنوز کنارمی بگو تو ساقی حرم
دلم هوای چشمای نازتو داره عموجون
این اضطراب دست از سرم بر نمی داره عمو جون


شاعران » لیدا علیزاده »نازَک من
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نازَک من

نازک من یادت نره حیثیت ترانه ای
برای زنده موندنم قشنگ ترین بهانه ای
تو قهوه زارِ چشم تو تموم هستی منه
با بودنت هیچ غمی نیست خلع لباس دشمنه
تو قصة یقین عشق تو خطِ دفتر منی
تو بُهت و ناباوری یام تو شکل باور منی
نازک من باهام بمون جام نذاری تو این قفس
خنجرا لُختن به خدا تنم می یفته از نفس
تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنویس
تقسیمِ درده اسم اون جونِ چشات جریمه نیس
چیزی نمونده اُسوة شکنجه و عذاب بشم
سهم من از تو اینه که قطره به قطره آب بشم
نگو که سرفه های من مال جراحت صداس
حقیقت تلخ و بگو دروغگو دشمن خداس
نازک من تُو شونة نجیب شهرای منی
هنوز واسم تقدس زلالِ عاشق شدنی
تویی سکوت هق هقم تو اوج بی ترانگی
تو واژة شکفتنی تندیسِ شاعرانگی
تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنویس
تقسیم درده اسم اون جون چشات جریمه نیس


شاعران » لیدا علیزاده »برمودا
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
برمودا

نگاهت را بردار
هر چه باشدتو از من بلندتری
لااقل قَدَت می رسد
که از آسمان هفتم انگور بچینی
وقتی صدایت
چابک تر از باد
از گوش دخترکان ایل می آویزد
نیازی به هجای گم شدة من نداری
صدای خش خشِ قدم های رادیو
وجدیدترین خبر:
برمودا کشف شد!...
نگاهی که غرق می کند از آنِ توست
تو حتماً میانِ آدم های یک بار مصرف جایی نداری
دلت را چشمانی پُف کرده لو می دهند
یادش بخیر!
یادش بخیر آخرین راهی را که با هم می رفتیم
و جِن ها ما را می پاییدند
وتو با آرامی
خیره بر جادة دودی سرِ سیگارت
مشق شب های مرا
به دَمِ باد سپردی
راحت...


شاعران » لیدا علیزاده »شازده
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شازده

این روزا سَرِ چاهار راه دشنه و تیر می فروشن
شازدة گل و ترانه! چشمای نازِ تو روشن
توی کوچه های تهرون بوی کافوره و مرگه
گلدون شمعدونیمونم زیرِ رگبار تگرگه
این روزا دورِ درختا دیگه نرده و حصاره
به جای واژة مادر مشق بچه ها شعاره
دست مهربون مهتاب حالا لبریزِ غروره
آرزوهامون می میرن خدا دوره دوره دوره
توی مهمونی ظلمت هل کشونِ سرخ ابلیس
نگو این همه جنایت پای رفتنِ نگات نیس
اشک و دردو نرسیدن وقت غیبت تو بوده
خیلی وقته دیگه دستام گریه هاتو نسروده
تو هم آوازِ قدیمی! بَدی اما خیلی خوبی
واس مرگ دیو قصه یه طلسم نقره کوبی
دَمِ آخر سقوطم برسونم به پریدن
بی خیال که این جماعت بال های تو رو ندیدن
شب زده کوچة مارو، یه ستاره مهمونم کن
پَسِ پشت اون نگاهت یه جورایی پنهونم کن
وقت غیبت ترانه تو بزن به طبل هق هق
نذار پای تو بیفته مرگ سرخ این دقایق
تو هم آوازِ قدیمی بدی اما خیلی خوبی
واس مرگ دیو قصه یه طلسمِ نقره کوبی


شاعران » لیدا علیزاده »مقصر نبودی
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 مقصر نبودی

مقصر نبودی
عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دستِ کم
تَشَری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند...
 


شاعران » لیدا علیزاده »سورئال
سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سورئال

تو همون دلهره و دل‌دلِ این دقایقی
اون که هدیه کرد به من جراءتِ از نو عاشقی
تو همون حس قشنگی که تو شعرای منه
نبض این ترانه ‌ها با چشمای تو می زنه
تو همونی که تو رو قَدِ خودم دوس دارمت
از حسودیم نمی شه دستِ خدا بسپرمت
تویی شاهزادة من تو انتخاب خودمی
تو واسِ دنیای شعرام نه زیادی نه کمی
وسط آدمای سیاه سفیدو پاپتی
تو شبیه خودتی تویی که در نهایتی
دستِ تو چترِ نوازش رو سَرِ ترانه هام
تو صدات سمفونیه برای عاشقانه هام
واس من تنفسه هوای شرجی نگات
چلچراغِ عمرمه چشمای رنگِ کهربات
تو همون الهامِ نابی که می یای سراغ من
می پیچه خاطره های تو توی اتاق من
خواب دستام پُره از قشنگی نوازشات
به خدا صد تا ستارهَ‌س توی سوسوی چشات
تو مث حادثه ای تو این سکوت یک‌نواخت
اون که تو جدالِ شعرو گریه قافیه نباخت
وقتی که گم می شدم تو شبای سُربی و بد
دست مهربون تو خورشید و به شب گره زد
تویی اون قصة تازه تویی سورئال من
تو مال خود منی امیدو شورو حال من
حالت شرقی اون چشمای تو مقدسه
هیشگی به گرد آتیش اون نگات نمی رسه
بهترین وقتِ سرودن وقت دیدار تواِ
بغض صد تا حنجره تو سیم گیتار تو اِ
تو همونی که برام ماه و ستاره می کنی
من پر از ستاره ام وقتی که چشمک می زنی
تو همون رخصت تازه تو تمومِ بودنی
تو کویر واژه سوز تو بارشِ سرودنی
تویی نقطه چین حرفام تویی انگیزة ناب
نذار از صدا بیفتم تو سکوت و این عذاب