هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » مریم اسدی »3
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 11:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

3

طعم گس چهارشنبه
بوی تمشک و خاکستر
 عطر تنبور و فلوت
دیروز کبوتری از من سراغ تو را می گرفت
 گفتم ، به سمت واژه های ترد
 یادم افتاد از هفتم آسمان ندیدمت
 و چه قدر دلم برایت تنگ شده
 من اگر نخواهم با روزهای خدا صبوری کنم چه می شود ؟
نمی دانی چه قدر دلم گرفته
سه ساعت است عقربه ها اسیر یک اند
 حالا من با این همه مرده ی سیاه چه کنم ؟
 این جا همه چیز مرده
 صندلی ، میز، اینه ، ستاره ، پنجره ، دیوار
حتی درای درون قاب و ماهی های درون آب
 و من که از همه مرده ترم
 اگر باور نمی کنی پاورچین و ساده کنارم بیا
و ببین که بوی کافور می دهم
 آواز کلاغ سیاهی اتاق را بیش تر می کند
 سیاه پوشانی که جای خرما قار قار تعارف می کنند
بنشین کنار مرگ من
و مرا ببوس تا دوباره زاده شوم
 کسی برایم از شهریور کبوتری بال بسته آورده بود
بال هایش را که باز کردم
 تو زاده شدی
بوی تمشک و خاکستر می اید
 عطر تنبور و فلوت
 کاسه ی شب
 پر از سکه های ستاره شده
 ماه گدایی می کند
 ونوس نی لبک می زند
 نپتون فلوت می نوازد
 این شب عجب ارتفاعی دارد
بنشین و برای زمستان
 مثنوی بخوان
 نمی دانی چه قدر دوستت ارم
 مرگ هم به لکنت افتاده
 چشم هایم خاکستری شد
 سیگارت را خاموش کن
 زمستان هم
 از دود خوشش نمی اید
 نگذار قهر کند
راستی امروز چندم پرنده است ؟
چرا خوابم نمی اید ؟
 کسی برایم مریم آورده ، کسی انار ، کسی ریواس
 ولی من به کسی فکر می کنم که هیچ وقتجز دست هایش
 چیزی برایم نمی آورد
 چرا می ترسی ؟
 آن یک نفر کسی جز تو نیست
 می خواهم نامت را در گوش ماه بگویم
نه حسود تر از آنم که تو رابا ماه قسمت کنم
 دوستت دارم
 حتی اگر تمام قطره های باران بازم بدارند
 حتی اگر صبح صد ساله بیدار شوی و دندان هایت مصنوعی باشد
 می دانی
 بعد از زمستان و قبل از بهار فصل دیگری هم هست
 قول بده برای هیچ پروانه ای نگویی
 فصلی که ایینه ها از کار می افتند
 و آدم ها رو به روی دیوار می ایستند
موهایشان را شانه می کنند و آواز می خوانند
 تو دست مرا می گیری
و در کوچه ها می دویم
دیگر هیچ کس نمی پرسد از ماضی آمده ایم یا مضارع
مرا که ببوسی کبوتری زاده می شود
با من که قهر کنی می میرد
 آه ، خدایا ، کلمه ها دست از سرم بر نمی دارند
خوابم نمی اید ، عقربه ها هم آزاد نمی شوند
داشتم می گفتم ... خواب دیده ام
 به تاریخ هشتم باران در فصل مستان
بانوی خانه ات می شوم
می بینی چه قدر عاشقم
 حالا هی رؤیاهایم را کفن کن
هی زخم به واژه های بکرم بزن
هی دروغ بگو
هی دیگران ناخوانا را چشم بدوز
خواناترین کاغذی که می توانی تا همیشه سیاهش کنی منم
سکوت ، سکوت ، کلمه ، پرواز ، بی قراری
باور کن در حوصله ی من و پنجره و ستاره نیست باز هم صبر کنیم
 دیگر نمی خواهم مرا ببوسی
 بگذار تا همیشه بوی کافور بدهم
خداحافظ
 یادت باشد
 صبح که بیدار شوم
حتی نامت را به خاطر نخواهم آورد
 تمام ستاره های سبز در خواب آشفته ی اینه غروب می کنند


شاعران » مریم اسدی »2
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 11:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

2

دوشنبه از خودمان است
 بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
 تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند
 نمی دانم چرا سایه ات را از روی رؤیاهایم پر می دهند
 از روی دیوار همسایه
 از روی سیگار
 از روی سکوت ؟
راستی دارم یاد می گیرم ساده دروغ بگویم
بگویم حالم خوب است
 بگویم
حالا تو قضاوت کن
 وقتی دروغ می گویم شبیه کلاغ نمی شوم
شبیه قار قار
شبیه آنتن خانه ی همسایه ؟
 صدایی می اید
صدایی که بی شباهت به ستاره نیست
 صدایی از پرنده ای که تازه بوسیدن را یاد گرفته
 شاید هم باز دروغ بگویم
 پرنده ای که بوسیدن بداند آواز را فراموش می کند
ببین گلم
 ببین چه قدر کلمه کنار هم می چینم تا توئ زاده شوی
 تو از جنس کلمه و آوازی
تو از جنس شهریور و سکوتی
بیا بنشین کنار این همه کلمه
 کنار دست هایم
 کنار دی
 شب بوی مهتاب گرفته
 پنجره بوی باد
 من بوی خواب
 حالا دو شنبه رو به قبله ی ترانه جان می دهد
 و سه شنبه با سلام زاده می شود
در آشیانه ی سه شنبه دو تخم کبوتر چاهی ست
 جوجه ها که سر از تخم در آوردند
سه شنبه های تقویم پر از پر می شود
 پر از پرواز
حالا بیا کنار سهمی از دل تنگی من بنشین
 می خواهم رنگ چشم هایت سکوت کنم
 می خواهم تا آخر دنیا
 تا آخر ایینه ببوسمت


شاعران » مریم اسدی »1
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 11:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

1

گمان می کنم دیشب خواب رنگ پریده ی واژه ای را دیدم
 یا پرنده ای بی پر در آسمان هفتم
 یا پنج شنبه ای از اضطراب و پروانه
یا زمستانی نوزاد
 حالا لهجه ام سبز شده
 و چشم هایم لای خواب دیشب جا مانده
 هیچ کس نمی پرسد چرا سبز می پوشم
 چرا سبز می نوشم
چرا دست هایم بوی ترانه گرفته
هیچ کس دلش برای پاییز پریروز تنگ نمی شود ؟
 می خواهم بروم برای ایینه گریه کنم
 گاهی که صبح و ستاره به دیدنم می ایند
 و آسمان بنفش می شود
یادم می افتد که چه نسبت محرمانه ای با کلمه دارم و یاد تو می افتم که همیشه حال مرا از ایینه می پرسیدی
 بعد از تو کسی بی ابهام از کنار باران عبور نمی کند
مثل تمام پنج شنبه هایی که قد می کشند و جمعه می شوند
 و من فکر می کنم آخرین بوسه ات
 روی کدام انگشتم بود
 باز صدایت راه می افتد و نام من پرنده می شود
 باز ایینه دست هایش را برای گریه های من تعبیر می کند
 حالا تو هی بهانه بیاور
کنار همیشه نیامدنت باران به لکنت می افتد
 و با بونه و بوسه سبز می شود
 چه قدر آواز ، کف گلویم
 چه قدر قمری کف دستم
دیگر نبودنت را بهانه نمی گیرم
 به جان همین چراغ ، مخاطب ، به جان همین شعله
 دیگر نه بی قراری من و کلمه
 و نه بی تفاوتی کسی که تویی
 اهمیت دارد
نه لب بی تبسم دی ماه
 نه سکوت بی روزن این جمعه
 فقط بگذار ببوسمت
 نمی دانی چه قدر آواز ، کف گلویم
 و چه قدر قمری ، کف دستم
 اگر دی ماه سیگار بخواهد تعارفش می کنم
 چون خواب دیده ام زمستان نوزاد آغوش من بزرگ می شود
 صدای ساز می اید
صدای انگشت های تو روی نت های سکوت
 نمی دانی چه قدر اضطراب پشت پلک هایم یخ زده
 اصلا بگذار اعتراف کنم که می ترسم
 هم از مرگ فنجان لب طلایی ام
 هم از مرگ عنکبوت ماده
 و هم از این شب که سرگیجه گرفته و هی می چرخد
 از همان وقتی که سبز می پوشم می ترسم
 از همان وقتی که سبز می نوشم می ترسم
 و ترس پشت پلک این شمع شکل تو می شود
 و باز رؤیای خیس آمدنت و باز باران پشت همیشه ی آسمان
 اصلا چه کسی گفته هفت آسمان بالای سر من باشد ؟
 اگر من آسمان نخواهم باید پیش کدام خدا بروم ؟
 به فرض کنار همین شب دیوانه
 رو به پنجره بمیرم
 کدام آسمان کدام خدا سیاه می پوشد ؟
چه کسی می پرسد چند سال قبل از مرگش مرده بود ؟
 اما دلم می خواهد
تو شب هفت مرا در آسمان هفتم بگیری
 و رنگ چشم هایت لباس بپوشی
و دست هایت بوی ترانه و موسیقی بدهد
ایینه به خواب رفته است مخاطب
دیگر برای که گریه کنم ؟
دوم دی ماه ، پنجم پنجره ، هفتم آسمان ، نهم آبان
 این روزها در تقویم هیچ خدایی ثبت نشده
 فقط تو می دانی و من
 بگذار ببوسمت
لب هایم پر از ستاره و دوستت دارم است
 لب هایم پر از حروف اشاره ، حروف نام تو
 حالا مرا ورق بزن ... دختر صفحه ی بعد سطر اول می نشیند
 آن قدر منتظر تا به سطر دوم بیایی بی بهانه ، بگویی دوستت دارم و نقطه
مرا ورق بزن 

1

گمان می کنم دیشب خواب رنگ پریده ی واژه ای را دیدم
 یا پرنده ای بی پر در آسمان هفتم
 یا پنج شنبه ای از اضطراب و پروانه
یا زمستانی نوزاد
 حالا لخجه ام سبز شده
 و چشم هایم لای خواب دیشب جا مانده
 هیچ کس نمی پرسد چرا سبز می پوشم
 چرا سبز می نوشم
چرا دست هایم بوی ترانه گرفته
هیچ کس دلش برای پاییز پریروز تنگ نمی شود ؟
 می خواهم بروم برای ایینه گریه کنم
 گاهی که صبح و ستاره به دیدنم می ایند
 و آسمان بنفش می شود
یادم می افتد که چه نسبت محرمانه ای با کلمه دارم و یاد تو می افتم که همیشه حال مرا از ایینه می پرسیدی
 بعد از تو کسی بی ابهام از کنار باران عبور نمی کند
مثل تمام پنج شنبه هایی که قد می کشند و جمعه می شوند
 و من فکر می کنم آخرین بوسه ات
 روی کدام انگشتم بود
 باز صدایت راه می افتد و نام من پرنده می شود
 باز ایینه دست هایش را برای گریه های من تعبیر می کند
 حالا تو هی بهانه بیاور
کنار همیشه نیامدنت باران به لکنت می افتد
 و با بونه و بوسه سبز می شود
 چه قدر آواز ، کف گلویم
 چه قدر قمری کف دستم
دیگر نبودنت را بهانه نمی گیرم
 به جان همین چراغ ، مخاطب ، به جان همین شعله
 دیگر نه بی قراری من و کلمه
 و نه بی تفاوتی کسی که تویی
 اهمیت دارد
نه لب بی تبسم دی ماه
 نه سکوت بی روزن این جمعه
 فقط بگذار ببوسمت
 نمی دانی چه قدر آواز ، کف گلویم
 و چه قدر قمری ، کف دستم
 اگر دی ماه سیگار بخواهد تعارفش می کنم
 چون خواب دیده ام زمستان نوزاد آغوش من بزرگ می شود
 صدای ساز می اید
صدای انگشت های تو روی نت های سکوت
 نمی دانی چه قدر اضطراب پشت پلک هایم یخ زده
 اصلا بگذار اعتراف کنم که می ترسم
 هم از مرگ فنجان لب طلایی ام
 هم از مرگ عنکبوت ماده
 و هم از این شب که سرگیجه گرفته و هی می چرخد
 از همان وقتی که سبز می پوشم می ترسم
 از همان وقتی که سبز می نوشم می ترسم
 و ترس پشت پلک این شمع شکل تو می شود
 و باز رؤیای خیس آمدنت و باز باران پشت همیشه ی آسمان
 اصلا چه کسی گفته هفت آسمان بالای سر من باشد ؟
 اگر من آسمان نخواهم باید پیش کدام خدا بروم ؟
 به فرض کنار همین شب دیوانه
 رو به پنجره بمیرم
 کدام آسمان کدام خدا سیاه می پوشد ؟
چه کسی می پرسد چند سال قبل از مرگش مرده بود ؟
 اما دلم می خواهد
تو شب هفت مرا در آسمان هفتم بگیری
 و رنگ چشم هایت لباس بپوشی
و دست هایت بوی ترانه و موسیقی بدهد
ایینه به خواب رفته است مخاطب
دیگر برای که گریه کنم ؟
دوم دی ماه ، پنجم پنجره ، هفتم آسمان ، نهم آبان
 این روزها در تقویم هیچ خدایی ثبت نشده
 فقط تو می دانی و من
 بگذار ببوسمت
لب هایم پر از ستاره و دوستت دارم است
 لب هایم پر از حروف اشاره ، حروف نام تو
 حالا مرا ورق بزن ... دختر صفحه ی بعد سطر اول می نشیند
 آن قدر منتظر تا به سطر دوم بیایی بی بهانه ، بگویی دوستت دارم و نقطه
مرا ورق بزن


شاعران » مریم اسدی »
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 11:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
همرنگ چشمهایت سکوت می کنم

  1. 1
  2. 2
  3. 3
  4. 4
  5. 5
  6. 6
  7. 7
  8. 8
  9. 9
  10. 10
  11. 11
  12. 12
  13. 13
  14. 14
  15. 15
  16. 16
  17. 17
  18. 18

 


دانلود ضمیمه چهاردیواری روزنامه جام جم431
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 11:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
علائم مشکلات جنسی در مردان
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 3:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
علائم مشکلات جنسی در مردان

نشانه های مشکلات جنسی در مردان عبارتند از:
1- فقدان میل جنسی، خیال پردازی جنسی
2- عدم توانایی برای حفظ حالت نعوظ
3- ناتوانی در رسیدن به اوج لذت جنسی با وجود تحریک های مناسب و نشانه های برانگیختگی
4- توانایی رسیدن به اوج لذت جنسی تنها پس از یک دوره طولانی
5- توانایی رسیدن به اوج لذت جنسی فقط در حین استمنا و یا رابطه جنسی دهانی
6- مشکل کنترل زمان ارگاسم و انزال به طوریکه پس از تماس به سرعت ارضاء شده و همسر خود را ناراضی ترک می کنند.
7- عدم انزال 8- نعوظ مداوم در صورت بروز مشکلات زیر به سرعت به پزشک مراجعه کنید: 1- نعوظ شما طولانی، بدون میل جنسی و بیش از چند ساعت پایدار است 2- مقاربت دردناک 3- عدم توانایی به حفظ نعوظ 4- قادر به ارگاسم نیستید 5- دچار انزال زودرس هستید 6- فاقد هر گونه میل به تماس جنسی هستید



:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی، مردان
شاعران » سهراب مژده »عیـد قربانی و سوگند نوشیدن من
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:42 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عیـد قربانی
و سوگند نوشیدن من

سالها پیش،
در کودکی ام،
در یک عید قربانی،
آنجا که کودکان احتیاج
با چهره های
بی هویت خویش
و دستهای بلند احتیاج
به سوی تکه ای گوشت،
تا آسمان قد میکشیدند،

من قلب خود را
در آن قربانی
در میان دستهای
عریان احتیاج تقسیم کردم،

و بوسه هایم بر
گونه های حیرت زده ی
قوچ مغروری
غنچه شد، که تا دیروز
از دیوار بلند
همسایه ی ما چه رقصان
چه سرمست، می پرید
وبه دنبه ی چرخان خویش
فخر می آرائید.

او به حضور این جمعیت
باور نداشت و
چشم های میشی رنگش
همه حیرت بود
حیرت!
من به دستها،
به پاهای بسته ی او می اندیشیدم
که پهلو فتاده
با تکانهایش
که رعشه بود
و صدایش هماغوشی
بودن ونبودن
مرگ را باور نمی داشت،
حتی
در هنگامه ای که
خون گرم وجوان او
در دل خاک می جوشید
و می ماسید!


آنروز رقابت سختی بود

پسر کوچک همسایه ما
راهی خانه شد اما
چه سر افکنده بد او
چشم به خاک
دست تهی!

پاهای استخوانیش
به ایوان نمی کشیدند

نا گاه، فریاد خاکستری مادرش
که از درزهای دیواره ی
گلین باغ ما
می گذشت
بازی گوشیهای مرا یائسه کرد

مادر
سرکوفت را،
که مایع لزجی بود
وآن را در کاسه ی روئی فقر
آماده و رسیده داشت،
بر پیکر او پاشید.
او
با دستهای کوچکش
با دستهای تهی
از تکه گوشت قربانی
در خود فرو میرفت
از سرکوفت
و بی غرور
کوچک تر می نمود.

من بر او
من در او گریستم!

آری من قلب خود را
در یک عید قربانی
بین دستهای کوچکی
که در کاسه ی تشویش قد می کشیدند
تقسیم کردم!

آری من
من بدانان سوکند نوشیدم
سوگند!


شاعران » سهراب مژده »ایران!
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ایران!

دانم که دشمنانت، از هر جهت کمینند
تا پشت پهلوانیت بر خاک دهر نشینند!

ژاله بگونه بر شوی، عشقم توئی حیاتم
روحم توئی، دعایم، سجاده ای، نمازم!

صد سجده ام بخاکت
صد ها رکوع الحق، در فکر من، کلامم!

خون تو در رگانم،
آتش کشد زبانم،
صد شعله شد کلامم،
ای خاک پر مهانم.

سر میدهم براهت، جان می کنم فدایت
تا لایق تو باشم، چون خسروان راهت.

برخیز تو خاک عطار،
آغوش من برویت،
صد بوسه ی من اکنون،
بر زخم جان و روحت.

پوشم به پیکرت من، از آن وش کویری،
برفین کتان صلح را
چون قله ات دماوند،

بر پای تو، استوارا!

راه من و تو ای خاک، صلح است و صلح، دانی
از دشمنان غدار این انتظار چه داری؟

ار دشمنان بیمار، آتش کشند برویت
آژنگ ز چهره بر شوی
آژیر و هوشیارا

صد جان بکف براهت، در کو یا که برزن
در سنگر دفاعت، سر میدهند، چو برزن

اکنون دوم بسویت
آماده کن تو رویت

صد بوسه های سهراب
باید نشست بر آب!


شاعران » سهراب مژده »پاس مهــر
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پاس مهــر

شايد کاميـد
.به کاروان عبث می رانيـم
باشد که عشق هرگز
.به تخت نشيند!
لکن!
عصيان من
طغيان کاوه و مزدک
عصيان آتش و پاکی است
کرگز آهريمن را سپاس نخواهد گفت و
مهــر را
هميشه پاس خواهد داشت!


شاعران » سهراب مژده »سياهه ای بر سنگ قبر سهراب مژده
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سياهه ای بر سنگ قبر سهراب مژده

خطاب به رهگذر!


مرده منگار مرا بی خبر، کاندر سفرم!

چند صباحی دگر اندر ره تو در گذرم!


گونه هايت شوی کنون از اشک غم

چهره بگشايا به رويم، خنــد، خنــد!

ورنه برخيــزم از اين خاک مهــان

رقص جادويی کنـم در هـر مکان!


شاعران » سهراب مژده »نوازنده ی مجنون
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نوازنده ی مجنون

دل من می شکند همچو حبابی
مجنون !

زسرائیدن تو،
و نگاهت که در او
نیست بر خاک نظر.

سخنم گوش، ای گوهر من،
افق خیره ی چشمان تو چیست؟

من در آغاز ره عشقم!

دست من گیر و بدالان وجودت ببرم
پای به پا،

من درآغاز ره عشقم!

تو رها می نکنم زار و ملول،
بر بستر این خاک سیاه.

تو رها می نکنم ای مجنون!

دست من گیرو بدالان وجودت ببرم
بی پروا!

باشد از عشق، شناسم قدمی،
یا چو رندی،
ز ایثار،
از دفتر عشق،
بربایم ورقی،

مجنون
باشد، درسی!

تو رها می نکنم
ای مجنون!


شاعران » سهراب مژده »نسلی در انتظار
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نسلی در انتظار

هر نسل می رويد
با شاعران خويش
و روياهای بلورين که
در دستانشان ميدرخشند!

و در پايان کار
ميـدانی می ماند
به غليظی خون
و پيکر های بی جان شناور
و روياهای شکسته و
سرگردان
که در چشم انتظار
نسلی تازه اند!
هر نسل
می رويد با شاعران
خويش!


شاعران » سهراب مژده »مسيح با سليقه ی اشرافيان و ناز نعمتان!
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مسيح با سليقه ی اشرافيان و ناز نعمتان!

تو ای مسيح !

ايکاش گمنام می ماندی!
در دهکده ای کزو پرنده ای
نمی پريد!

وينگونه مصلوب نمی شـدی
هر روزه
ای بخشش!
ای سکوت!
در دست بی رحمانه ی
اين پيــروان خويش!

وينسان ای مسيح

قرن ها خون
بر سنگفرش های رم
نمی ماسيد!
و رنگ روشن بر چهره ات
پاشيده نمی شد
تا باب سليقه ی اشرافيان
شوی!
زيرا که شيطان را رنگ
تيـره و
فرشتگان روشن اند!

تو ای مسيح!

ايکاش گمنام می ماندی
در دهکده ای
کزوهرگز پرنده ای
نمی پريد!


شاعران » سهراب مژده »شاعر زنی است آبستن!
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شاعر زنی است آبستن!

ابتـدا انديشه زاينده
در تخمدان ذهن
با حادثه ای معاشه می کند!
آنگاه التهاب او را می پو شاند
حادثه تنها آنی است
که در لحظه می ميرد!
و تنها انديشه است که همانند
زنبور عسل
اکسير معاشقه را در خود
شکل می دهـد
و شعـر می آفرينـد!

آنگاه شعر
رشد می يابد و
بال می گشايد
چون پروانه ای!
و پای بی صبرانه
بر ديواره ی ذهن می کوبد
و ترا
خوب می شناسد!

و در هنگامی که
پای بر چهره ی هستی
می نهـد
خون پوششی آن از اشگ است
اشگی سوزان!

آری او!
به دنيا چشـم می گشايد
آری او!
تراا چه عاشقانه
مادر خويش می خواند!


شاعران » سهراب مژده »مهر بر پيکر رنجور زندگان بياراييد!
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مهر بر پيکر رنجور زندگان بياراييد!

شما را
به آيين تان
سوگند!
کز دامن
مردگان
دست شوييد!
و مهـر
بر پيکر رنجور
زندگان
بياراييـد!
زندگانـی
چون
سايه"
وفرياد سر دهيد
به
جهانيان!
که
ايران!
هر چند در سايه است
اما
در سايه ی "سايه"
هنوز زنده است!


شاعران » سهراب مژده »آخرين شعر من
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آخرين شعر من

به آخرين شعرم
می انديشـم!
که به پايانش نخواهم
کشـاند!
و رهايش
خواهم کرد
غريب و بيگانه
نو نهال!

چه کسی او را تيمار
خواهد کرد؟
آنجا که
سبزه ها لگد مال ميشوند
وصدای ناله و فرياد
خرد شدن استخوان هايشان
در زير پای انسان
هرگز به گوش
نميرسـد!

من!
به آخرين شعرم
می انديشـم!
که پايانش
نخواهم نشـاند!


شاعران » سهراب مژده »فريد الدين راپيامی بود!
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فريد الدين راپيامی بود!

سرباز مغول
يال پر بار اسب خويش
را بخود خواند!
شمشيرش بر گردن عطار
فرود آورد
و سرش را بر پيکره خاک نشاند
عطار را رسالتی بود!
او!
بايد کلامی را

او!
بايد پيامی را
به پايان
می نشاند!

عطار!
شناور
در رودباره ای
از خون!
سر خود از پيکره ی خاک خويش
بالا کشيد!
با دستانش
و بر گردن جوشان خويش
نهاد!

برپيکره ی خاک کلک
جويی بود
پرنی
پر سوز!

عطار نی
استادانه
در دامنه ی جوی
تراشيد
وز
سبزه ها
جوهر همی ساخت
وبر سياهه ی خاک مام
نبشتن آغازيد!
او!
بايد
کلامی را
او!
باید
پيامی را
به پايان می نشاند!


شاعران » سهراب مژده »اورتور انديشه
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اورتور انديشه

من!
به غنای نسج
تاريخ می انديشم
به کار ور نج!

به نسل های بينها يت
که در رحم تاريخ
خفته اند!

و به دستانمان
که آه!
چه تهـی است!


شاعران » سهراب مژده »زنجيره ی تبار من!
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زنجيره ی تبار من!

فرزند عشقی ام
 به قالب فررخ نشسته ام
عين القضات رنج
به عزت حلاج غنوده ام!

عارف مراست
 مزدک و
جوهر عطار اشگ من!
عشق هنر ز مانی نقاش
 ربوده ام!
آفاقه گی
ز صادق و
 شمس سپه سال
 مخته ام!

گوش کن سخن
 ز مسعود سعد ما
 هر جا سخن
به راستی و
 قامت کلکم
 سروده ام!


فرزند کمتر یا بیشتر؟
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:23 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
کی از دلایلی که افراد ازدواج می کنند ، علاوه بر رفع نیازها و رسیدن به آرامش ،فرزند آوری و تغییر نقش ها از زن و شوهری به مادر و پدری است. داشتن فرزندی که با خنده اش فضای خانه را حال و هوایی دیگر دهد ، همیشه مطبوع و دلنشین بوده است .تاجایی که زوج های نابارور برای فرزند دارشدن متحمل سختی ها و مشکلات زیادی می شوند.

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
یک قلب برای چند نفر؟
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
روبر‌وی قاضی ایستاده است؛ قاطع و مصمم. وقتی یادش می‌آید كه چطور بعد از 10 سال زندگی، مرد خانه‌اش او را از یاد برد و با كسی دیگر پیمان عشق بست سیل اشك امانش نمی دهد .او از همسرش هیچ چیز نمی‌خواست، مگر یك قلب مهربان كه سند شش دانگ منگوله‌دارش فقط به اسم او باشد. اما او این را از او دریغ كرد و حالا زن مقابل قاضی ایستاده است و تنها یك چیز می‌خواهد: «طلاق.»

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
دوستت دارم اما مشکوکی1؟
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
بنابر آخرین آمار منتشر شده در تهران بزرگ و بسیاری از شهرهای دیگر كشورمان، روند طلاق رو به افزایش است. این در حالی است كه وقتی نیم نگاهی به علل این پدیده ناهنجار در میان زوجین می‌اندازیم، می‌بینیم كه خیانت از سوی طرفین یكی از مهم‌ترین دلایل این نوع طلاق‌ها به شمار می‌رود كه البته تنها دلیل نیست اما همین یك نشانه كافی است كه شك و بدبینی را در میان زوجین همچون بذری بكارد و اگر زوجین روش مقابله با این نوع بدبینی‌ها و شك را ندانند، طبیعتا شالوده خانواده‌شان خیلی زود از هم خواهد پاشید.

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
سیگار خاموش فرزندم !!!
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
به آهستگى در اتاق را مى گشاید. بوى تند سیگار براى لحظه اى مشامش را آزار مى دهد. به درون اتاق مى نگرد. فرزندش چشم از كتاب هایى كه در اطرافش است بر مى دارد و به او خیره مى شود و او در عمق نگاه فرزندش حس تجربه اى تلخ را در مى یابد...

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
بیماری جلوه گری
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
آزادی زن در خودآرایی و به نمایش گذاشتن جلوه های زنانه باعث افراط در تجمّل و توجّه به زیباییهای ظاهری می شود و این توجه افراطی، می تواند بروز اختلالهای روانی را در زن در پی داشته باشد.

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
غیبت صغرى، چه فایده داشت؟ چرا مهدى (عج) ظهور نمى‏کند؟
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

غیبت صغرى، چه فایده داشت؟ چرا مهدى (عج) ظهور نمى‏کند؟

قدر حکومت‏‌ها، مرام‏‌ها و احزاب رنگارنگ و فریبنده پدید آید، و بى لیاقتى آنها ثابت شود، تا بشر از اصلاحاتشان ناامید گردد و تشنه اصلاحات خدایى و آماده پذیرش حکومت توحیدى شود.

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: دين و انديشه
زندگي منهاي دوست
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شما در اتاقتان تنها نشسته‌ايد. مي‌خواهيد با ديگران باشيد، اما نمي‌توانيد کسي را که بتوان به ديدار او رفت در نظر بگيريد. يا شايد با گروهي از انسان‌ها باشيد و در عين حال ، به گونه‌اي عجيب احساس انزوا و جدا بودن از ديگران بکنيد. هنگامي که روابط شخصي ما بسيار کم يا بسيار ناخشنود کننده باشد، احساس تنهايي مي‌کنيم.

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
از خواص جوش شیرین غافل نباشید
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
از خواص جوش شیرین غافل نباشید از خواص جوش شیرین غافل نباشید. جوش شیرین هم مصرف خوراکی و دارویی دارد و هم ضدعفونی کننده است.

۱) می توانید از آن در تهیه بیسکویت و کیک استفاده کنید.

۲) برای براق کردن جواهرات به کار می رود.

۳) درد ناشی از نیش زنبور را تسکین می دهد.

۴) برای نظافت یخچال و لکه گیری اجاق گاز به کار می رود.



:: موضوعات مرتبط: هنر در خانه
حرف‌های دیگران را تفسیر نکنید/ ذهن نمی‌تواند بی طرف بماند
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

برای همه ما بسیار اتفاق افتاده است که از رفتار فردی ناراحت شده ایم و آن را به حساب توهین گذاشته ایم اما بعدها متوجه شده ایم که اشتباه کرده ایم.

سنجش و تفسیر و تعبیر و پاسخ گویی به محیط و نشانه های آن اساس تعامل ما با محیط است و ذهن ما برای پاسخ گویی به این داده ها ساختار و قواعد مخصوص خود را دارد. یکی از این قوانین عدم بی طرفی است.

 عدم خنثی بودن ذهن به این معنی است که ذهن ما در برابر نشانه ها، از خود واکنش نشان می دهد و اگر نشانه های محیطی برای استنباط موضوعی کافی نباشد به صورت سیستماتیک برای تکمیل داده ها فعال می شود. اما این فعالیت در بسیاری از موارد تایید داده های پایه ای غلطی است که ذهن ما در اولین حالت خود دریافت کرده است. بگذارید با یک مثال موضوع را بیشتر روشن کنیم.
 
برای مثال وقتی از فردی بدمان می آید و یا فکر می کنیم آدم بدی است و یا قصد رفتار ناپسندی دارد، تمام رفتار او را به نفع این ذهنیت تفسیر می کنیم. حرف می زند، می خندد، راه می رود، همه و همه را در راستای تایید این ذهنیت که او آدم بدی است و یا نیت خاصی دارد تعبیر و تفسیر می کنیم، این در حالی است که اگر برعکس این موضوع در ذهن ما شکل می گرفت تمامی این نشانه ها به صورتی دیگر تعبیر و تفسیر می شد.
تفسیرات ذهن را به طور کلی می توان به دو سطح کاهش داد

1-سطح پایه ای که با علامت های حیاتی و بقای ما و همچنین حیثیت اجتماعی در ارتباط است. 

2-سطح عالی که ما نشانه های پیشرفته فرهنگی مانند زبان در ارتباط است.

 بسیار از تعبیرهای اشتباه در روابط بین فردی مربوط به حیثیت اجتماعی است که تحت تاثیر هر دو سطح قرار دارد برای همین هم است که بخش قابل توجهی از اختلافات خانوادگی و اجتماعی تحت تاثیر علائم  زبانی است.

راه کاهش این اشتباهات در سطح روابط پیشرفته انسانی آن است که در برابر فعال شدن سیستم پایه ای خود را قوی کنیم؛ چرا که این سیستم به سرعت فعال می شود و به صورت دفعی پاسخ می دهد این در صورتی است که روابط انسانی نیاز به تفسیر های همه جانبه دارد.

  • در مواقعی که اطلاعات شما برای موضع گیری کافی نیست سعی کنید نشانه ها را کمتر تفسیر کنید. یادتان باشد ما در بسیاری از مواقع آنچه را که دوست داریم می بینیم.
  • قبل از صحبت کردن فکر کنید بعد از گفتن این جمله چه اتفاقی می افتد.

    در مواقعی که ناراحت هستید نظر ندهید. در مواقعی که هیجانی می شویم نشانه ها را بر اساس هیجاناتمان تفسیر می کنیم.



:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
از این زندگی تکراری خسته شدم!
دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
آیا زندگی شما یکنواخت و کسل کننده. ملال آور شده است؟ کلافه شده اید؟ آیا هفت روز هفته شما شبیه الگوی زیر است؟
 
روز اول هفته، عالی!؛
 
روز دوم، خوبه؛
 
روز سوم، بد نیست؛
 
روز چهارم، ای میگذره؛
 
روز پنجم، خمیازه؛
 
شب پنجم، خدا رو شکر این هفته هم داره تموم میشه!؛
 
روز ششم، ای وای سرم؛

روز هفتم، استراحت واسه تمدد اعصاب.

آیا زندگی همین است؟ 
دور تسلسلی از یکنواختی و افسردگی و ملال؟ یک گوشه پرت کردن روزنامه صبح، انگشت زخمی، قر شدن سپر ماشین و غیره و غیره؟! اگر واقعیت کوتاه بودن زندگی را درک کنیم، بسیاری از ترس هایمان احمقانه به نظر می رسد. چرا باید همیشه مضطرب باشیم حال آنکه می توانیم قسمت بیشتر روز را با اعتماد به نفس بگذرانیم؟ چرا باید "در دنیایی که متعلق به ماست، مدام به همه چیز دزدکی نگاه کنیم، یا مثل یک بچه یتیم، خود را از همه چیز و همه کس پنهان کنیم؟"

یکی از راه هایی که می توان عادت پیله کردن به جزییات را ترک کرد، این است که روز خود را طور دیگری آغاز کنیم. روز را هرطور شروع کنیم، همانطور ادامه پیدا می کند و به شب می رسد.

به این فکر کنید هر چیزی که دارید، یک هدیه و موهبت است. هدیه زمان و هدیه منابع طبیعی. ما هیچ کاری نکرده ایم که سزاوار این موهبت باشیم. وقتی متوجه شویم که ما، انسانی با نام و زندگی منحصر به فرد فقط به دلیل یک عمل ساده به جهان پا گذاشته ایم، حیرت می کنیم. نه آمدنمان به این دنیا دست خودمان بوده و نه در رفتنمان اختیاری داریم. زندگی یک هدیه است که خدا به ما داده، پس از خدا تشکر کنید و سعی کنید هر روزتان با روزهای دیگر متفاوت باشد.



:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی