ایران!
دانم که دشمنانت، از هر جهت کمینند
تا پشت پهلوانیت بر خاک دهر نشینند!
ژاله بگونه بر شوی، عشقم توئی حیاتم
روحم توئی، دعایم، سجاده ای، نمازم!
صد سجده ام بخاکت
صد ها رکوع الحق، در فکر من، کلامم!
خون تو در رگانم،
آتش کشد زبانم،
صد شعله شد کلامم،
ای خاک پر مهانم.
سر میدهم براهت، جان می کنم فدایت
تا لایق تو باشم، چون خسروان راهت.
برخیز تو خاک عطار،
آغوش من برویت،
صد بوسه ی من اکنون،
بر زخم جان و روحت.
پوشم به پیکرت من، از آن وش کویری،
برفین کتان صلح را
چون قله ات دماوند،
بر پای تو، استوارا!
راه من و تو ای خاک، صلح است و صلح، دانی
از دشمنان غدار این انتظار چه داری؟
ار دشمنان بیمار، آتش کشند برویت
آژنگ ز چهره بر شوی
آژیر و هوشیارا
صد جان بکف براهت، در کو یا که برزن
در سنگر دفاعت، سر میدهند، چو برزن
اکنون دوم بسویت
آماده کن تو رویت
صد بوسه های سهراب
باید نشست بر آب!