نوازنده ی مجنون
دل من می شکند همچو حبابی
مجنون !
زسرائیدن تو،
و نگاهت که در او
نیست بر خاک نظر.
سخنم گوش، ای گوهر من،
افق خیره ی چشمان تو چیست؟
من در آغاز ره عشقم!
دست من گیر و بدالان وجودت ببرم
پای به پا،
من درآغاز ره عشقم!
تو رها می نکنم زار و ملول،
بر بستر این خاک سیاه.
تو رها می نکنم ای مجنون!
دست من گیرو بدالان وجودت ببرم
بی پروا!
باشد از عشق، شناسم قدمی،
یا چو رندی،
ز ایثار،
از دفتر عشق،
بربایم ورقی،
مجنون
باشد، درسی!
تو رها می نکنم
ای مجنون!