من کجا و تو کجا؟
من در کف تو نه فقط شعر تحسن گویم،
بلکه از حس خودم شور پرستش بویم،
حالیا من ز تو گر کام نبرم، بی ذوقی نیست،
وگر بر کنج لبت لب ننهم بی شوقی نیست،
که تو همه ذوق و شوق زندگی ام هستی،
تو شاه من و مالک بردگی ام هستی،
ای شراب ناب آمال آرزوهای من،
ای کمین کرده در مخمل و یاسمن،
ای صاحب تمامی احساس من، گمان مبری که بر نوشیدنت شک کرده ام،
ولی با این کار ننگ را بر پیشانیت حک کرده ام،
حالیا،
من کجا و تو کجا؟
تهیدستی من کجا و بالا نشینی تو کجا؟
نا امیدی من کجا و عشرت گذینی تو کجا؟
از کجا که تو چالاک و روان را ماندگار پیری نکنم؟
یا تو را بر سر دار فقیری نکنم؟
چنان جان باخته توام که نخواهم تو را مرداب کنم،
چنان دیوانه توام که نخواهم تو را خواب کنم،
ای دلبر بانو گرت این حادثه را در طلبی،
تو بدان یوم دگر زین هوست در غضبی،
میدانم عاقبت این عشق چیست،
فرومایگی بندگی شرمندگیست،
من میسوزم چو آتش این عشق در برم است،
وگر بی پروایی کنم سهم تو خاکسترم است،
من اگر بهره تو یک شب خواستم؛ جای تب نیست،
ولی آخر این حرف یک شب و صد شب نیست،
جز این دل من دارایی ندارم،
وز تو من تمنایی ندارم،
کیم من که تمنا کنم قامت آن زیبا را،
به چه جرات شکنم حرمت آن رعنا را،
چه شرابی من نثار چشم خمار تو کنم؟
آره باید خودمو غصه دار تو کنم،
من آخه دلم نمی یاد تو با غم همخانه بشی،
شریک غصه های من دیوانه بشی.