هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » حسین پناهی »تاسه
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تاسه

در گهواره از گریه تاسه می رود
کودک کر و لالی که منم
هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور
از سطح پهن پیشانیم می گذرد
خواهران و برادران
 نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید
همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید
پنج یا شش ماه
خوشبختی جز رضایت نیست
به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر
گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست
 از یاد رفته است
خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید
همین است
 برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید
برای حفظ رضایت
نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید
پرستوهای مادر قادر به شکار بچه هاشان نیستند


شاعران » حسین پناهی »بارون
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بارون

همه اینو می دونن
 که بارون
همه چیز و کسمه
 آدمی و بختشه
حالا دیگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
 چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
می رسونه به سرم
آخر پاییزه
 حسابا لبریزه
 یک و دو !‌ هوشم پرید
یه سیاه و یه سفید
جا جا جا
 شکر خدا
 شب و روزم بسمه


شاعران » حسین پناهی »سرودی برای مادران
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سرودی برای مادران

 پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
 چه کسی او؟
زنی است در دوردست های دور
 زنی شبیه مادرم
زنی با لباس سیاه
که بر رویشان
 شکوفه های سفید کوچک نشسته است
 رفتم و وارت دیدم چل ورات
چل وار کهنت وبردس بهارت
 پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار زنی بهیاد سالهای دور
 سالهی گمم
 سالهایی که در کدورت گذشت
 پیر و فراموش گشته اند
 می نالد کودکی اش را
 دیروز را
 دیروز در غبار را
 او کوچک بود و شاد
 با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
 زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته
 بود
زیر همین بلوط پیر
 باد زورش به پر عقاب نمی رسید
 یاد می آورد افسانه های مادرش را
 مادر
 این همه درخت از کجا آمده اند ؟
 هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم
 پس راست می گفت مادرم
 زنان تاوه در جنگل می میرند
 در لحظه های کوه
 و سالهای بعد
 دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته
 است آنها را در آوازهاشان می خوانند
 هر دختری مادرش را
 رفتم و وارت دیدم چل وارت
 چل وار کهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
 و دیدم سنگ های دست چین تو را
 در خرابی کهنه تری
 پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
 و این بار دختری به یاد مادرش


شاعران » حسین پناهی »منظومه ها
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

منظومه ها

 پس این ها همه اسمش زندگی است
 دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
 و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
 و شقایق ها پیام آوران ایه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر من
واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس رابر می داشتند
و همین طور ریگ ها
 و ماه
 و منظومه ها
 ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید
زیرا دوست داشتن حال با روح ماست


شاعران » حسین پناهی »ساده دل
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ساده دل

 دل ساده
 برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
 گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کیش کن
 که قند شهر
دروغی بیش نبوده است


شاعران » حسین پناهی »شب و نازی ‚ من و تب
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شب و نازی ‚ من و تب

من : همه چی از یاد آدم می ره
 مگه یادش که همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
کبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرک با گلوی من می خوند
شاپرک با پر من پر می زد
 سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد
سبز بودم درشب رویش گلبرگ پیاز
 هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب
 نور بودم در روز
 سایه بودم در شب
 بیکرانه است دریا
 کوچیکه قایق من
های ... آهای
 تو کجایی نازی
عشق بی عاشق من
سردمه
مثل یک قایق یخ کرده روی دریاچه یخ ‚ یخ کردم
عین آغاز زمین
نازی : زمین ؟
یک کسی اسممو گفت
 تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند
 من : جیرجیرک آواز می خوند
نازی : تشنته ؟ آب می خوای ؟
من : کاشکی تشنه م بود
نازی : گشنته ؟ نون می خوای ؟
من : کاشکی گشنه م بود
نازی : په چته دندونت درد می کنه ؟
من : سردمه
نازی : خب برو زیر لحاف
من : صد لحاف هم کمه
نازی : آتیشو الو کنم ؟
من : می دونی چیه نازی ؟
 تو سینه م قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم
 کوره روشن کردند
 سردمه
مثل آغاز حیات گل یخ
نازی : چکنم ؟ ها چه کنم ؟
من : ما چرامی بینیم
 ما چرا می فهمیم
ما چرا می پرسیم
نازی : مگس هم می بینه
گاو هم میبینه
من : می بینه که چی بشه ؟
 نازی : که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر
گاو به جای گوساله اش کره خر را لیس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
 خیلی هم خوبه که ما میبینیم
ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد
 اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه ؟
که سیاه یعنی چی؟
سرمون تاق می خورد به در ؟
پامون می گرفت به سنگ
 از کجا می دونستیم بوته ای که زیر پامون له می شه
کلم یا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه
 من : درک زیبایی ‚ درکی زیباست
سبزی سرو فقط یک سین از الفبای نهاد بشری
حرمت رنگ گل از رگ گلی گم گشته است
عطر گل خاطره عطر کسی است که نمی دانیم کیست
می اید یا رفته است ؟
چشم با دیدن رودخونه جاری نمی شه
بازی زلف دل و دست نسیم افسونه
 نمی گنجه کهکشون در چمدون حیرت
 آدمی حسرت سرگردونه
 ناظر هلهله باد و علف
 هیجانی ست بشر
 در تلاش روشن باله ماهی با آب
 بال پرنده با باد
 برگ درخت با باران
 پیچش نور در آتش
آدمی صندلی سالن مرگ خودشه
 چشمهاشو می بخشه تا بفهمه که دریا آبی است
 دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه
 سردمه
 مثل پایان زمین
 نازی
 نازی : نازی مرد
من : تا کجا من اومدم /
چطوری برگردم ؟
 چه درازه سایه ام
چه کبود پاهام
من کجا خوابم برد ؟
 یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به کودکی
قول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نکنم
 تلخ تلخم
 مثل یک خارک سبز
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم
 چه غریبم روی این خوشه سرخ
 من می خوام برگردم به کودکی
نازی : نمی شه
 کفش برگشت برامون کوچیکه
 من : پابرهنه نمی شه برگردم ؟
نازی : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممکن نیست
 من : برای گذشتن از ناممکن کیو باید ببینیم
 نازی : رویا را
 من : رویا را کجا زیارت بکنم ؟
نازی ک در عالم خواب
من : خواب به چشمام نمی آد
نازی : بشمار تا سی بشمار ... یک و دو
من : یک و دو
نازی : سه و چهار


شاعران » حسین پناهی »شبی که من و نازی با هم مردیم
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شبی که من و نازی با هم مردیم

نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم
من : نازی بیا
نازی :‌ می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست
که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟
من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند
نگاه کن
نازی : یه سایه نشسته تو ساحل
 من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه
نازی : غول انتزاع است. آره ؟
من : نه دیگه ! پیامبر سنگی آوازه ! نیگاش کن
نازی : زنش می گفت ذله شدیم از دست درختا
 راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان
من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره
 نازی : خوب بخره مگه تابوت قیمتش چنده ؟
من : بوشو چیکار کنه پیرمرد ؟
 باید که بوی تازه چوب بده یا نه ؟
نازی : دیوونه ست؟.
من : شده ‚ می گن تو جشن تولدش دیوونه شده
نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم
 من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند
نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره
 من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همه ستاره را دزدیدند
نازی : اینو تو یکی از مجلات خوندی
 عاشقه؟
من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنش تا می شه
نازی : واه
من سه تاشو شنیدم ! فامیلشه ؟
من : نه
یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه
نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین خوردو خورک چیکار می کنن
 من : سرما می خورن
 مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه
 نازی : مادرش سایه یه درخته ؟
 من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ... تو هم برو
من : شنیدی ؟
 نازی : آره صدای باده !‌داره ما را ادادمه می ده پنجره رو ببند
 و از سگ هایی برام بگو که سیاهند
 و در عمق شب ها فکر میکنند و راز رنگ گل ها را می دانند
من : آه نرگس طلاییم بغلم کن که آسمون دیوونه است
آه نرگس طلاییم بغلم کن که زمین هم ...
و این چنین شد که
پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم
 و باد حتی آه نرگس طلایی ما را
 با خود به هیچ کجا نبرد


شاعران » حسین پناهی »گفتگوی من و نازی زیر چتر
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گفتگوی من و نازی زیر چتر

نازی : بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه
می گم که خیلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه
 و قشنگتر اینه که
 یادگرفته گوجه را
 تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره
راسی راسی ؟ یه روزی
 اگه گوجه هیچ کجا پیدانشه
 اون وقت بشر چکار کنه ؟
 من : هیچی نازی
دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم
 وقتی آهنا همه تموم بشه
 اون وقت بشر
لباسارو می کنه و با هلهله
از روی آتیش می پره
نازی : دوربین لوبیتل مهریه مو
اگه با هم بخوریم
 هلهله های من وتو
 چطوری ثبت می شه
 من : عشق من
آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش می کنند
عکسمون تو آب برکه تا قیامت می مونه
نازی : رنگی یا سیاه سفید ؟
من : من سیاه و تو سفید
 نازی : آتیش چی ؟ تو آبا خاموش نمی شن آتیشا
من : نمی دونم والله
چتر رو بدش به من
نازی : اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود
من : نه عزیز دل من ‚ آدم بود


شاعران » حسین پناهی »جغد
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جغد

 کیست ؟
 کجاست ؟
 ای آسمان بزرگ
در زیر بال ها خسته ام
 چقدر کوچک بودی تو


شاعران » حسین پناهی »نه
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نه

 بر می گردم
 با چشمانم
که تنها یادگار کودکی منند
 ایا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟


شاعران » حسین پناهی »آوار رنگ
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آوار رنگ

 هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
 امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
 که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
 ناپدید ماند


شاعران » حسین پناهی »شبی بارانی
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شبی بارانی

و رسالت من این خواهد بود
 تا دو استکان چای داغ را
 از میان دویست جنگ خونین
 به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
 با خدای خویش
 چشم در چشم هم نوش کنیم


شاعران » حسین پناهی »مرداد
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مرداد

ما بدهکاریم
 به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند
 معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟
 و نگفتیم
 چونکه مرداد
 گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است


شاعران » حسین پناهی »کاکل
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کاکل

 با تو
 بی تو
 همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می ایم
 معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و مجهول چشم
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام
و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من
 کاکل زرتشت
 سایه بان مسیح
 به سردترین ها
مرا به سردترین ها برسان


شاعران » حسین پناهی »کاج ها در بکر اند
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:57 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کاج ها در بکر اند

نیمکت کهنه باغ
 خاطرات دورش را
 در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است
 خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
 خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی


شاعران » حسین پناهی »پروانه ها
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پروانه ها

حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
کاش تنها نبودم
فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
کاش تنها نبودی
آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
 می دانی ؟
 انگار چرخ فلک سوارم
انگار قایقی مرا می برد
انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
انگار صدای شیون می اید
گوش کن
 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
اما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
 گوش کن
 یکی بود یکی نبود
زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
به جای پختن کلوچه شیرین
ساده و اخمو
در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
صدای شیون در اوج است
 می شنوی
برای بیان عشق
به نظر شما
کدام را باید خواند ؟
 تاریخ یا جغرافی ؟
 می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد
برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
گوش کن
 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
حق با تو بود
 می بایست می خوابیدم
 اما مادربزرگ ها گفته اند
 چشم ها نگهبان دل هایند
 می دانی ؟
 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
 کودک
 خرگوش
 پروانه
 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
 بی نهایت
 بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
 پروانه ها
 آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می اید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
 او را
 کسی را دوست می دارم


شاعران » حسین پناهی »خاکستر
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خاکستر

به من بگویید
 فرزانه گان رنگ بوم و قلم
 چگونه
 خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
 سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟


شاعران » حسین پناهی »اولین و آخرین
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اولین و آخرین

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
 مائیم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
 هر پسین
 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
 نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
 ای راز
 ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین


شاعران » حسین پناهی »دل خوش
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دل خوش

جا مانده است
 چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید


شاعران » حسین پناهی »بقا
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بقا

ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم
 غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
 دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
 وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
 ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
 و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
 پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
 ما باید دوست بداریم


شاعران » حسین پناهی »کودکی ها
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کودکی ها

به خانه می رفت
 با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
 دعوا کردی باز؟
 پدرش گفت
 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
 که در دل پنهان کرده بود
 تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
 و خندیده بود


شاعران » حسین پناهی »غریب
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

غریب

مادربزرگ
 گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبزی را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
 خمره دلم
 بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
 من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم


شاعران » حسین پناهی »بهانه
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بهانه

 بی تو
 نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
 و عصر
عصر والیوم بود
 و فلسفه بود
 و ساندویچ دل وجگر


شاعران » حسین پناهی »بیکرانه
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 20:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بیکرانه

در انتهای هر سفر
 در آیینه
 دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
 پاپوش پای خسته ام
 این سقف کوتاه آسمان
 سرپوش چشم بسته ام
 اما خدای دل
 در آخرین سفر
 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟


فال90.10.05
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
متولدين فروردين: فراموش نكنيد بايد از هركس به اندازه توانايي‌هايش انتظار داشته باشيد، در غير اين صورت فقط خودتان را اذيت مي‌كنيد. بنابراين فقط به خودتان اعتماد كنيد و براي رسيدن به خواسته‌تان از كسي كمك نگيريد. البته دقت داشته باشيد اين به معني عدم مشورت نيست.

متولدين ارديبهشت: از افراط و تفريط اجتناب كنيد، چون تعادل در هر كاري بهترين شيوه است. با اين كارها به خواسته‌تان نمي‌رسيد. بهتر است به جاي عجله و شتاب‌زدگي، با صبر و آرامش تصميم بگيريد و اجازه دهيد گذر زمان راه‌حل درست را به شما نشان دهد.

متولدين خرداد: امروز فرصت مناسبي براي جبران اشتباهات گذشته است، البته اگر سعي كنيد دوباره راه را اشتباه نرويد. به ياد داشته باشيد نبايد همه افراد را دوست بدانيد و با آنها درباره زندگي خود صحبت كنيد.

متولدين تير: هميشه فردي موفق بوده‌ايد و براي همين تحمل كوچك‌ترين شكستي را نداريد. دائم حسرت روزهاي خوب گذشته را مي‌خوريد و نگرانيد آرامش امروز از بين برود. بهتر است اين روزها با دوستان مثبت و پرانرژي خود همراه شويد تا حالتان بهبود يابد. فراموش نكنيد دنيا مثل آينه است؛ اگر مي‌خواهيد تصوير خوبي در آن ببينيد بايد لبخند بزنيد.

متولدين مرداد: اينقدر به مال‌اندوزي فكر نكنيد. همه چيز در مال و ثروت خلاصه نمي‌شود. يك بار زندگي روزمره خود را مرور كنيد؛ چند دقيقه در روز به فكر خودتان و اطرافيانتان هستيد؟ چقدر به ديگران كمك مي‌كنيد؟ باور كنيد چيزهايي خيلي قشنگ‌تر و دوست‌داشتني‌تر از پول و ثروت هم در اين دنيا وجود دارد.

متولدين شهريور: مشكلي داريد كه مي‌خواهيد به هر قيمتي آن را حل كنيد، اما حواستان را بيشتر جمع كنيد، چون راه را اشتباه انتخاب كرده‌ايد. اگر همين ابتداي راه اشتباهتان را پيدا و آن را برطرف كنيد، به بهترين نتيجه ميِ‌رسيد، ولي اگر زمان را از دست بدهيد، هيچ كاري نمي‌توان انجام داد.

متولدين مهر: تصميم گرفته‌ايد كاري خاص را انجام دهيد، اما درباره درست يا غلط بودن آن هنوز اطمينان نداريد. چرا از افراد با تجربه سوال نمي‌كنيد و از آنها مشورت نمي‌خواهيد؟ لازم نيست هر كاري را خودتان تجربه كنيد، اين شيوه گاهي هزينه زيادي دارد.

متولدين آبان: به موفقيت بزرگي دست پيدا كرده‌ايد، اما تحسين اطرافيان شما را مغرور كرده است. تلاش كنيد و نگذاريد غرور شما را از ادامه راه بازدارد. دوستان و آشنايان هم به دليل اين‌كه شما را فردي مغرور مي‌دانند، از شما دوري مي‌كنند. پس هر چه زودتر به فكر حل اين مشكل باشيد.

متولدين آذر: در مسيري قدم گذاشته‌ايد كه فقط در ظاهر زيباست؛ فريب نخوريد و بدانيد اين آسايش و زيبايي گذراست. بايد با عقل و منطق تصميم بگيريد و تسليم زندگي نشويد.

متولدين دي: آنچه را در دل داريد از خدا بخواهيد. بزودي كارها سر و سامان مي‌گيرد و مشكلات حل مي‌شود. اگر همت كنيد و اراده داشته باشيد، به هدفتان هم مي‌رسيد.

متولدين بهمن: تا چند روز ديگر خبري خوش به شما مي‌رسد. البته بايد بتوانيد بموقع و بدرستي از موقعيت پيش‌آمده استفاده كنيد تا فرصت از دست نرود.

متولدين اسفند: كسي از كارهاي شما سر درنمي‌آورد، اما خودتان كه بخوبي مي‌دانيد به چه دليل و چگونه داريد كارها را انجام مي‌دهيد، پس رضايت خداوند را در نظر داشته باشيد و فكر نكنيد چون كسي نمي‌داند چه كار مي‌كنيد، شما هم از اشتباه در امانيد.



:: موضوعات مرتبط: فال هفته
بهتر زندگي كنيد
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
اگر بتوانيد اتفاقات بد گذشته را فراموش و خشم و تلخي‌ها را رها كنيد، كمك بزرگي به خودتان كرده‌ايد؛ اين كار هم به نفع سلامت شماست و هم نگرش شما را تغيير مي‌دهد. پس اگر شما هم مي‌خواهيد زندگي بهتري را تجربه كنيد و روزهايي شاد و سرشار از موفقيت را بگذرانيد، از همين امروز شروع كنيد:

• هر وقت احساس خشم و ناراحتي سراغ شما مي‌آيد و ناراحتتان مي‌كند، با خودتان بگوييد همه ما انسانيم و ممكن است گاهي اشتباه كنيم. بنابراين مي‌توانيد براي ديگران كه اشتباه كرده‌اند، دعا كنيد و از خداوند بخواهيد به آنها كمك كند تا راه درست را پيدا كنند و به زندگي شادتري برگردند.

• مطمئن باشيد در دنياي بيرون شادي را پيدا نمي‌كنيد. به جاي آن، بيشتر و بيشتر قدرداني كنيد تا شادي و احساس رضايت از وجود شما به دنياي اطرافتان هم برسد. اگر اجازه دهيد كه حتي در برابر اتفاقات پيش‌بيني نشده و افراد غريبه هم شاكر و سپاسگزار خداوند باشيد، به شادي واقعي و هميشگي دست پيدا مي‌كنيد. فراموش نكنيد شادي هميشه از درون وجود شما ايجاد مي‌شود؛ پس به جاي ناراحت بودن و غصه خوردن براي اتفاقات ناگوار دنيا، فهرستي از داشته‌هايتان تهيه كنيد و به خاطر آنها از خداوند سپاسگزاري كنيد.

• اتفاقات بدي را كه در زندگيتان پيش مي‌آيد، طور ديگري ببينيد؛ شايد با اين سختي‌ها بتوانيد قدرت و شخصيت خود را امتحان كنيد. اگر حس مي‌كنيد كه امروز هم يكي از اين آزمون‌هاي دشوار است، سعي كنيد موضوع اصلي امتحان را درك كنيد؛ صبر؟ مهرباني؟ بخشش؟ تغيير نگرش و تفكر مثبت؟ و .... اين شرايط مي‌تواند نقاط قوت شما را بهبود بخشد و برخي نقاط ضعف را نيز از بين ببرد. پس همين حالا با آگاهي كامل با آنها روبه‌رو شويد.

• اگر به مرحله‌اي دشوار از زندگي مي‌رسيد، به جاي ناراحتي به خودتان يادآوري كنيد كه اين هم مرحله‌اي از زندگي است كه بزودي مي‌گذرد و تمام زندگيتان را شامل نمي‌شود. تمام سختي‌ها فقط بخش كوچكي از زندگي است و نه تمام آن.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:جام جم



:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، موفقیت
خانواده و ‌آداب پرسه در دنياي مجازي
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ما نمی‌گوییم دقیقا در این لحظه، اژدهایی در اتاق نشیمن با چشم‌های قرمزشده و دودی كه از لای لب‌های نیمه‌‌بازش بیرون می‌جهد، به شما خیره‌شده است، ما نمی‌گوییم یك بمب خنثی‌نشده در خانه دارید كه هر‌لحظه ممكن است شما و اعضای خانواده‌تان را به هوا بفرستد، ما نمی‌گوییم ناشناسی نیش چاقویی را زیر گلوی‌تان گذشته است و یك عطسه‌زدن شما یا او‌ ممكن است به عالم باقی روانه‌تان كند، ما فقط می‌گوییم آن رایانه روشن وصل شده به اینترنت در خانه‌تان، چاقوی دو لبه‌ای ‌است كه می‌تواند رفیقی شفیق یا دشمنی خطرناك باشد.

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
دانلود ضمیمه چهاردیواری روزنامه جام جم 451
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شاعران » امیر آروین »رهگذر
دوشنبه ۵ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رهگذر

کوله بارِ راهِ دل
سنگین بُوَد
مَرد می باید
کزین رَه بگذرد