هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

چطور احترام دیگران را نگه داریم
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 17:44 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

احترام یکی از مهمترین ویژگی‌ها و خصوصیات اخلاقی است اما با اینحال تعریف آن دشوار است. می‌توان آن را خیلی ساده اینطور تعریف کرد: درک این واقعیت که فردی دارای ارزش است. مهم نیست که آن فرد ثروتمند باشد یا فقیر، توانا باشد یا ناتوان، همه قابل احترام هستند.

ازاینرو خیلی مهم است که بدانیم چطور احترام دیگران را نگه داریم و چطور با رفتارهای غیر محترمانه برخورد کنیم.

احترام --- لازم نیست برای اینکه به کسی احترام بگذاریم، او را دوست داشته باشیم. درمورد دیگران هم همینطور است؛ آنها به شما احترام می‌گذارند اما ممکن است دوستتان نداشته باشند.

شناسایی محدودیت‌ها --- همچنین باید بدانید که دیگران چطور می‌توانند با شما کنار بیایند. اما اول باید از خودتان مطمئن شوید چون اگر از محدودیت‌های خود آگاه نباشید، نمی‌توانید درمورد آن به دیگران بگویید. باید به وضوح بدانید که رفتارهای بی ‌ادبانه و سوء استفاده‌ گرایانه را تحمل نمی‌کنید، اما بی ‌احترامی بدون داشتن هیچگونه دلیل مشخص اصلاً علامت خوبی نیست. حتی اگر کسی با شما رفتار بی ‌ادبانه ‌ای کرد می‌توانید بدون اینکه به او بی ‌احترامی کنید، موضوع را حل کنید.

پشتیبانی --- اگر تصور کردید که نمی‌توانید رفتارهای غیر محترمانه و بی‌ادبانه خودتان را کنترل کنید، می‌توانید روی حمایت خانواده و دوستانتان هم حساب کنید. حتی می‌توانید به آنها اجازه دهید در این زمینه به شما امر و نهی کنند. حمایت دوستان و خانواده برای حل این مشکل بسیار مفید خواهد بود.

کنترل خود --- سر هر چیز عصبانی نشوید و از کوره در نروید. درعوض، محدوده ‌هایتان را تعیین کنید و از رفت‌و‌آمد با کسانیکه به محدوده شما احترام نمی‌گذارند خودداری کنید.

عهدها --- یادتان باشد، قول و وعده باید انجام شود. هیچوقت تعهداتتان و قول‌هایی که داده‌اید را زیر پا نگذارید. اگر یاد بگیرید همیشه به عهدتان وفا کنید، اتوماتیک‌وار یاد می‌گیرید که با محبت و احترام رفتار کنید.

مشاجره --- سعی کنید با هیچکس مشاجره نکنید. درعوض، سعی کنید مشکلاتتان با اهل خانواده یا دوستان را حل کنید. وقتی عصبانی می‌شوید، قبل از اینکه عملی انجام دهید، تا 10 بشمارید و می بینید که آرام‌تر خواهید شد.

حفظ ادب --- برای اینکه دیگران به شما احترام بگذارند باید به آنها احترام بگذارید. با همه مودبانه رفتار کنید. همیشه مراقب رفتارهایتان باشید، مخصوصاً اگر قصد دارید که رفتارهای غیرمحترمانه‌تان را ترک کنید.

جواب پس دادن --- جواب پس دادن به حرف دیگران مخصوصاً افراد سالخورده بدترین شکل بی‌احترامی است. هیچوقت به کسی جواب پس ندهید، چشمانتان را گرد نکنید و حسابی مراقب زبان بدنتان باشید. اگر این احساسات را کنترل کنید، خیلی زود بهتر خواهید شد.

گفتگو --- گفتگو رمز بسیاری از مشکلات بزرگ دنیاست. وقتی چیزی یا کسی اذیتتان می‌کند، درموردش حرف بزنید. این باعث می‌شود بتوانید مشکلات را حل کنید. هیچ‌وقت حرف‌هایتان را در دلتان نگه ندارید چون ممکن است یکدفعه منفجر شوند. همچنین اگر کسی برای حرف زدن در دسترستان نبود، می‌توانید حرف‌ها و احساساتتان را در یک دفترچه یادداشت کنید.

منبع: مردمان



:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
سه معجزه گياهي براي درمان آفتاب سوختگي
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 16:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
سه معجزه گياهي براي درمان آفتاب سوختگي

وقتي ناچار هستيد براي انجام كارهاي روزانه مدت زيادي را در ساعات آفتابي روز در فضاي آزاد و زير نورخورشيد قرار بگيريد ناگزير پوست لطيف و حساس شما دچار آفتاب سوختگي شده و به گونه‌اي تغيير رنگ مي‌دهد كه معمولا ناخوشايند است و آن را نمي‌پسنديد.

به گزارش سرويس بهداشت و درمان ايسنا، اين تغيير رنگ همچنين شما را نگران كرده و به اين فكر مي‌اندازد كه در چند قدمي سرطان پوست هستيد. در اين شرايط مضطرب و وحشت زده نشويد بلكه در عوض با استفاده از هر يك از روش‌هاي طبيعي زير و يا هر سه تاي آنها در يك برنامه زماني منظم مي‌توانيد پوست خود را ترميم كرده و آفتاب سوختگي را درمان كنيد.

اين سه راه كار طبيعي عبارتند از:

1-‌ آلوئه‌ورا: اين گياه همه فن حريف در واقع براي بهبود هر نوع سوختگي از جمله آفتاب سوختگي مفيد است. يك برگ آلوئه‌ورا را باز كرده و ژل داخل برگ را روي ناحيه آفتاب سوخته بماليد. آرام بمانيد تا ژل تاثير خود را اعمال كند. ژل آلوئه‌ورا يك لايه محافظي روي پوست شما ايجاد مي‌كند كه رطوبت آن را نگه مي‌دارد و فرآيند بهبود آفتاب سوختگي آغاز مي‌شود. درحين كار آب زيادي نيز بنوشيد تا پوست شما دوباره آب كافي جذب كند.

2- بابونه: شايد هرگز تصورش را هم نكرده‌ايد كه اين چاي خوش طعم بتواند به درمان آفتاب سوختگي شما كمك كند. براي بهره‌مندشدن از اين خاصيت بابونه، چند قطره از عصاره اين گياه را داخل يك كاسه آب خنك بريزيد. يك ليف تميزرا داخل اين محلول خيس كنيد و آن را به آرامي روي محل آفتاب سوختگي بماليد اگر تمام بدنتان دچار آفتاب سوختگي شده است مي‌توانيد همين محلول را داخل وان درست كرده و مدتي در وان قرار بگيرد تا گياه تاثير خود را روي پوست بگذارد. همچنين اگر دچار آفتاب سوختگي در پلك‌هاي چشمانتان شده‌ايد مي‌توانيد دو عدد تي بگ چاي بابونه را با آب خنك خيس كرده و روي چشمهايتان نگه داريد.

3- حمام جوش شيرين: يك فنجان از اين ماده پاكسازي كننده را داخل وان حمام حاوي آب خنك بريزيد و درون وان قرار بگيريد. در اين حالت پوست خود را مخصوصا وقتي شروع به پوسته پوسته شدن مي‌كند مرتب مرطوب نگه داريد. نوبت بعد كه خواستيد در معرض نور آفتاب قرار بگيرد به خاطر داشته باشيد كه لباس مناسب بپوشيد و حتما از كرم ضد آفتاب استفاده كنيد.



:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
اگر بدانید در بالشت زیر سرتان چه چیزهایی پیدا می‌شود ...
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 16:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شاید اگر بدانید یک‌سوم از وزن بالشتتان را باکتری‌ها، کرم‌های ریز مرده، سلول‌های مرده پوستی و مانند آن تشکیل می‌دهد،‌ دیگر به راحتی آن را زیر سرتان نگذارید و بخوابید!‌ اما این یک واقعیت است.
     
 
ما اغلب سعی می‌کنیم ملافه‌های بسترهای خواب را زود به زود تعویض کنیم، ‌آن‌ها را خوب بشوییم و ضدعفونی کنیم تا مطمئن باشیم در بستری که می‌خوابیم خبری از باکتری‌ها نیست. اما شاید این خبر شما را متحیر کند، وقتی بدانید چه‌قدر باکتری و سلول مرده هر شب زیر سرتان ‌می‌گذارید و می‌خوابید.


به گزارش دیسکاوری،‌ محققین به این نتیجه رسیده‌اند که بعد از دو سال استفاده،‌ انبوهی از سلول‌های مرده، ‌باکتری و موجودات ریز دیگر در بالشت‌ها انبار می‌شوند. در واقع بعد از دو سال،‌ یک سوم وزن بالشت را سلول‌های مرده پوست،‌ حشرات،‌ کرم‌های ریز خاکی مرده و باکتری‌ها تشکیل می‌دهند.
این اطلاعات از بیمارستان‌های انگلیس جمع‌آوری شده،‌ جایی که بالشت‌ها به طور منظم شسته می‌شوند.


اما میزان آلودگی که در بالشت‌ها یافت می‌شود، ‌تنها نگرانی نیست. محققین به این نتیجه رسیده‌اند که در مجموع 30 میکروب که مسئول بیماری‌های جدی هستند هم در بالشت‌ها انبار می‌شوند. از جمله این میکروب‌ها می‌توان به عامل بیماری‌های آبله مرغان، استافیلوکوس اورئوس مقاوم به متیسیلین (ام.آر.اس.ای) عفونت‌ها و جذام اشاره کرد. آن‌ها همچنین باکتری دیگری را در بالشت‌ها پیدا کرده‌اند که کلاستریدیوم دیفیسیل یا به اختصار سی.دیف نامیده می‌شود و برای محیط‌هایی مانند بیمارستان که محل درمان پزشکی است، مشکل‌ساز می‌شود.
البته هنوز مشخص نیست که آیا این بالشت‌ها می‌توانند ناقل بیماری یا انتقال بیماری از یک بیمار به بیمار دیگردر بیمارستان باشند، اما اشک ریختن روی بالشت و باز شدن دوخت‌ها می‌توانند چنین انتقالی را تسهیل کنند.
شاید برایتان جالب باشد بدانید این اطلاعات با حمایت یک شرکت تولید بالشت‌های پزشکی به نام گابریل ساینتیفیک انجام شده و البته این بالشت‌ها هیچ آلودگی را در خود نگه نمی‌دارند.


جدا از شرکت حامی مطالعه و این که اطلاعات از بیمارستان‌ها به دست آمده، به نظر می‌رسد می‌توان این نتایج را به بالشت‌های خانگی هم تعمیم داد. بحث‌های زیادی در مورد این که بالشت‌ها حاوی مواد آلرژی‌زا هستند وجود دارد.  پس مراقب بالشتی که زیر سرتان می‌گذارید باشید، شاید منبع بسیاری از بیماری‌ها همین بالشت باشد.



:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
تاثیر زیبایی در موفقیت
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 1:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چه رابطه ای بین زیبایی و موفقیت افراد جامعه وجود دارد؟ آیا واقعا زیبایی می‌تواند به رشد و موفقیت اجتماعی یک فرد کمک کند و در نهایت به خوشبختی او بینجامد؟ پاسخ این پرسش در تازه ترین تحقیق دانشگاه تگزاس آمریکا آمده است.

 

دانشگاه تگزاس در استین آمریکا در تازه ترین تحقیق خود به نام « آیا زیبایی رمز خوشبختی است؟» بار دیگر به بحث پردامنه و جاودانه زیبایی جسمانی و تاثیر آن بر زندگی ما پرداخته است.

 

برای این منظور نظرات بیش از ۲۵ هزار نفر در ۴ کشور گردآوری شد و توسط دو اقتصاددان به نام های دانیل هامرمش و جیسن ابروایا مورد بررسی قرار گرفت.

 

در این مطالعه سطح موفقیت و خوشبختی ابراز شده از سوی افراد با میزان جذابیت جسمانی آن ها مورد ارزیابی قرار گرفت. نتیجه مشخص شد: ۱۰ درصد افرادی که به لحاظ زیبایی جزو ۱۵ درصد بالای جدول بودند به طور متوسط خوشحال تر و خوشبخت تر از آن هایی بودند که در یک سوم پایین جدول معیار جسمانی قرار داشتند. یعنی به طور مشخص آن ها که کمتر زیبا بودند غمگین تر بودند.

 

دانیل هامرمش در این باره می‌گوید: زیبایی فردی انسان را خوشبخت تر می‌کند. البته می‌دانم این نتیجه تعجب آور نیست. اما آن چه شگفت آور است این که هیچ کس تا کنون این امر را به طور واقع اندازه گیری نکرده است.

 

حال چرا معمولی ترها غمگین تر از زیبارویان بودند؟ پاسخ آن به مشکلاتی بر می‌گردد که در طول زمان به دلیل تحت تاثیر قرار ندادن اطرافیان خود با آن برخورد کرده اند. آن ها عملا کمتر پول در می‌آورند... در پیدا کردن همراهی برای زندگی خود با مشکل مواجه می‌شوند... و در جوامعی که روز به روز به زیبایی ظاهری توجه بیشتری نشان می‌دهد مشکل بیشتری در پذیرفته شدن پیدا می‌کنند.

 

تمام این داده ها تا اینجا به نظر بدیهی می‌رسد. اما مطالعات جدی نشان می‌دهد که افراد جذاب تر به طور متوسط ۵ درصد بیشتر از دیگران در طول زندگی خود پول در می‌آورند. زنان و مردان زیبا در واقع بیش از دیگران مورد توجه معلم، مربی و اطرافیان خود قرار می‌گیرند.

 

نویسنده مقاله نتیجه می‌گیرد: واقعیت بازار کار این است: بهتر است زیبا باشید با هوش متوسط ؛ تا این که نابغه باشید با قیافه معمولی...!



:: موضوعات مرتبط: موفقیت
دید به زندگی با کدامین عینک ؟
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
احساسات ما ریشه در تفکرات ما دارند. در اغلب موارد به هر گونه ای که فکر کنیم، احساسات و عواطف ما بر این اساس شکل می گیرند. باید باور داشته باشیم که نقاط منفی و مثبت موجود در احساسات ما از نوع اندیشه و افکار ما منتج می شوند. برای حضور احساس غم و ناراحتی،ابتدا تفکر غم انگیز است که در درون ما به وجود می آید. یک فرد عصبانی و سرشار از خشم و نفرت، در درون ذهنش افکار خشمگینانه وجود دارند که منجر به بروز احساس عصبانیت می شوند. فردی که حسود است،ذهنش مملو از افکار حسادت آمیز است.

متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
شاعران » فرهاد آرین »گریان زنداری
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گریان زنداری

و من گریان از نداریم نیست گریه ام
که گریان ز ندا ران خود فروخته ام
آنان که پرتو را به تاریک فروختند
آنان که بیشه شیر به شغالان فروختند
آنان که تازیان را ناجیان شمردند
آنان که با تیغ به زخم مرحم سپردند
. . .
درد من له شدنه در پس دیوار که نیست ..!
درد ما از خود ما و نه از بیگانه ایست..
به که فریاد کنم با چه زبان؟
به زبانی که نفهمند و ندانند و نیازند سخن!!
سخن من درد امروز و دگر روز و پسه!
فرداهاست.
نه که دیروزو گذشت آنچه که بر سرهای ماست..
من ومن بودن از ما بودن ما نیست...
آندم که بیاویزیم
آنگاه پیروزیست..


شاعران » فرهاد آرین »سیلاب خون
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سیلاب خون

انقلاب ...... انقلاب
این بود فریادتان!
آزادی؛شهامت؟
این بود سر مشقتان..
خوابیده ها بودید ...وای
ای وای بر حالتان:
گذشته ای بی معنا ؛ اینده ای نا معلوم..
این شده پایانتان..
.......................................................
زور و مسلسل  و سرب
زجر و شکنجه و کفر!
بر دارها کشیدند یارانمان را هر صبح..
به تیر ها که بستند آزاد و آزادان را
به جوخه ها سپردند این سرسپردگان را
فریادها که خشکید در پی باران تیر.....
ابر سیاه دژخیم
بر سرهامان چتر کشید
به دست آورده هامان به باد نیستی برفت
.......................................................
سیلاب آرزوها به مرداب خون رسید..


شاعران » فرهاد آرین »گنداب پاکی
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گنداب پاکی

به تن در غرور من و ما
روان پاکی که خود از پاکی تراشیده بودیم ....پیکره
که هم بودن ما تفسیریست از جدایی ما
بی صدایی ما صداییست بی صدا تر از شکستن غرور آدمی
این چه بی صدا صدایی بود
که چون کبک سر در خودفرو برده بودیم
دنیا را نا توان معنا می بخشیدیم
......................
معنایی بی معنا تر از پاشیدن آب
بر برکه ای که بر دره ای
فرو میریزد وا مانده و محصور در میان جنسی از سنگ
زلال هر چند باشد این چنین آبی
به گنداب کشیده خواهد شد..!
این چنین آبی
ودر پایان جزبه پایان نمیرسیم
هر چند با پاکی ....
  


شاعران » فرهاد آرین »سرود آزادگی در بند شب
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سرود آزادگی در بند شب

آنکه به سوی روز خوش فالیت کرده دراز دست!
در تیرگی شبی گرفتار آمده است سخت
دستم بگیر تو ای تنها جاودانه یاور من
که دستان ماست چاره ما
ای هم میهن....
.............................................................
بدا ن در پس روز خوش فالی تو
هست شبی تیره و تار وسخت..!
همسان روز های به شب رسیدهء خوشحالی من
.............................................................
یارانمان را خود به جوخه ها سپردیم
شب هنگام که در خواب خوش بودیم
یاران و زنجیر های شب اما ..بیدار.
به بند کشیدند مان شب و یارانش
تیرگی و دیو سانانش...!
هزار افسوس که میدانیم و ناتوان اینگونه میگوئیم:
چه باید کرد...
............................................................
بدینسان که شب رفته و روز می آید
فراموش کرده ایم..
که پس از تیرگی امشب ......بامدادی هم هست...
در شب اینگونه به بند کشیده شدیم....
با نان زیبای دگرگونی( انقلاب)
خود را فقط کرده فراموشانیم..
...........................................................
و آنان که دیروز در دستانشان نهادیم دست یاوری..
کوروارانه!
بر بند کشیدند دستانمان را بیدار آنهم در شب و تیرگی..
دست بسته مانده ایم
در بیهوده راهی بنام دین و دیگر هیچ!
بدفالی ما نیست
زیرا که از خود کرده گریزانیم..!
آخر این ممکن است
که در اندیشه خود از آن نا ممکن ساخته ایم
بدان که تا آن دم که شب هنگام که بر ساحل سرد غرق شدن
دیگری را به پوزخند نشسته ایم
فردا که به نوبت به آسیاب مان رسید
خنده هاست که فریاد رسمان خواهد بود.........
و بدان :
آنکه در پای تیرک اعدام و چوبه دار..
سرود آزادگی سر داد و نمرد..
در باور آزادان..
فردا که در من و ما مرد...
مرگش فرا رسیده است...


شاعران » فرهاد آرین »خواب و بیداری
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خواب و بیداری

و چه کم از آن داشتیم که
باور بودن خود در آسمان نکنیم
وه؟ چه رویای زشتی که نه در بطن مان که در باورمان شد...
"نیل به مراد زیستن"
و صد افسوس که فقط شنیدیم و بدست نیاوردیم
# # #
و چه خوش بیدار بودیم با چشمانی بسته!!
و چه زیبا رو بودیم
ونه در برابر آئینه
که در برابر دیواری از خشت...
به چهره ها نهیده بودیم ...
نقابی از جنس دین و ایمان...؟
و زرین نقابان در خود ساخته بودیم..
هزاران دم که میتوانستیم بیداری کنیم...!!
در کنار نقاب و دشنه ای زنگ زده در خواب بودیم
در رویای بیداری....
# # #
تا که روز سرنوشت ایستادگی خواهیم کرد..؟
وه؟ چه ننگین جامهء فاخری از جنس دین و گناه..
# # #
روز که میباید رسد به ناگاه رسید!
خواب و بیداری در هم آشفت
خاکی که هزاران سال
با تلاش... به نگین تاج دنیا نامیده بودندش
مردمان نیک..
شد کار و زار چندین نارسیده دژخیم و ناخوانده کس!!
بر آشفت آنکه در بستر کارو زار دوره میکرد>>
ونه اما در بیداری بلکه در خواب..
فریادها که بر آمد
خونها که بریخت
خاک هنر به خون شد سیراب!!
و آنکه ایستادگی کرد شد کشته..
آن که فریاد زد " ایران "
شد محکوم در دادگاهی از جنس دین و دار و دشنه
جنس دین و ایمان و سجده.....؟
# # #
با توام ای ایرانی این داستان ننگین
داغ خورده بر پیشانی توست
شبها به روز میرسانی اگرکنون!!
خاک و میراثت رفته به تاراج
جوانه خشکیده و ...
هر که را که رفت دیگر کس ندیده..


شاعران » فرهاد آرین »تشنگان آب فروش
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تشنگان آب فروش

آتش که دید خشم زمانهء مان را
خاکسترش بشد آشیانهء مان
خاکستر نشینان امروز ای تشنگان آب فروش!!
دستهایتان سرایش آرزو بود
نیست آیا اینچنین این بود و نبود؟
نشته بر خاکسترید و در اندیشهء آب؟؟
ای گذشته زرینان و جغد گونان امروز
ای تاجداران کسری و" بیابان نشین" پرستان امروز!!
از چه رمه به چوپان دزد داده اید
مگر نه آنکه آرش و رستمان دیروزید
کدامینتان را غیرتی هست هنوز؟؟
گر هست بدانید که همانا مرگ به از این زندگانی پست است
ای تشنگان آب فروش... 


شاعران » فرهاد آرین »پست و را ست قامت؟
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پست و را ست قامت؟

و اکنون زانو زده میبینم مردمکان را در برابر خشم و گنه
واینک ای نامرد مان مردم نام
از چه روی دم میزدید ومیگفتید سخن:
از عشق"عصیان دل وعاطفه؟
نمی دانید مگر؟
که فرورفته اید و فرو برده اید دیگران را هم در لباس درازگوشان!
پس دگر مگوئید سخنی بیهوده از انسانیت؟
ای مردمکان کور و چراغ راه کورتران
ای فرومایگان پست وخود راست قامت نامیده! 


شاعران » فرهاد آرین »بیدار در خواب
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:48 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بیدار در خواب

دشنه که پوستین پاره کرد و به رگ رسید
بیدار شد آن خفته در خود اسیر
این چه بیداریست و از چه روی
بر فریاد خود ای فر رفته در چاه میزنی فریاد..؟
یاران زرد روی سپید پوش دیروز
یا این سیه روی مردمکان دیروز و
سپید پوش امروز.....!
کنون تو بگوی این چه برابریست؟
نیست آیا اشتباهی محض و نا ممکن....؟
سبزم ای دوست این گونه می گفتی...!
..............................
پس دست تو کو ای عدالت گوی دیروز و.....غارتگر امروز


شاعران » فرهاد آرین »بامداد ما
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:48 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بامداد ما

گوشی مانده ات اگر..
با توام ای زادهء نادان ز خود:
گوش ده: با من بخوان این این داستان..
سالها از حادثه میگذرد..
آنکه یادش هم چو زهر تلخ کامم میکند..
یورش وحشی و فرجامی کثیف..
آمدند و پشته ها از کشته ساختند
مهد شیران و دلیران را ویران ساختند
جز به ویرانی تو کردی ماندگار؟
از چه کردی مام میهن را خراب
............................................
ازچه نادانان توکردی حکمران؟
از چه پوچی را تو کردی استوار
مر نه ایران مهد هوشیاران بود؟
خاک و خشتش خانه پاکان بود؟
از چه هستی را تو کردی نیستی
با توام ای روز و شب برسرزنان؟
هیچ میدانی درستی چیست؟
ای عرب ای زاده نادان پرست
راه تو" تازی چرا انسان ستیزیست؟
ای گم و دانش ستیز!!
بهر چه دم میزنی از راستی ؟
ای دروغ ای ستمگر بهر چه دم میزنی از راستی؟
ار محمد این سیه روی مرد نامرد
پیغمبر توست؟
جز تجاوز چه دیگر بر تو آموخت
از چه وقت نادان کتابی را نوشت؟
نادانی را دانایی نوشت!
بند بند آن کتاب وحشی تو !
که ننوشته بجز کشتار و غارت جزء به جزء..
شده آئین پاکان کثیف..
آن ابر مرد که مردانگیش مینامند..
تشنهء کشتار بود ای ابله هستی ستیز..
نام او را حق میشمرند
از آن دم که حق هم روسیه شد!!
سرنوشت من چنین نیست که چون تو هم در این دنیا کنم و عیش و
در فردای روز آخرت را زان خود چندار باشم..
آریائی را چه باشد ترس از اهریمن پست..
دانایان را چه باک از نادرست؟
این گونه به نیستی کشاندی روزمان
مژده ای دارم برایت ای کثیف..
سرزند آن روز ما گر راستین..
بدان هدیه تو از ما نباشد جز نیستی..


شاعران » فرهاد آرین »بامداد شکوه
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بامداد شکوه

آن بامداد شکوه در باور من بود
که برخواهد خواست خورشیدی زدور
و در این تاریکه تاریک خشت
ونه در پیشینه ای زرین سرشت
که همان مهتاب در بام زمین
بس خیالی در خیال مردمان
نیکفالی بود در خون و روان
# # #
ننگ بادا اینچنین رنگین کمان
سالهایم غربتی در دادگاه جسم من
و من محکوم در محکوم من
که همان اندیشه من بود در باور من
زنده بادا ای جهان میهن من
# # #
مرگ هر دم بود در این پیش وپس
زنده در پشت سرابی نیلگون
مانده در بیراهه راهی جغد گون
ای بسا کو چاره ای چاره کنون؟
زنده گر سازد پس این دیوار چیست؟
مرگ گر باشد بد نیا آمدن بهر چه چیز؟
ای همانی که بدنیا چشم بازم گرده ای
از چه دانستن مرامم کرده ای؟
# # #
بامدادی را که سر زد خورشید!
یا که شامی را که مهتابی دمید!
از چه این نظم ونظامت دیدنیست؟
زجر هم باید که باشد ای دریغ
ای خداوند زمین و آسمان
ای که آوردن زتو آمد نهان!
بهر مرگ مردمان زاری کنیم!!
یا که از آمد نی شادی کنیم؟
آفرینش من بهر چه بود؟
روز وشب بهر چه می آید هنوز؟
دیده ای آیا تو انسانی نجیب؟
وای بر من این چه انسانیت است!
لقمه نان را گدائی باید است؟
بهر روزی خود فروشی میکند :
آن که نامش اشرف مخلوق خود نامیده ای…
ای بسا کو چاره ای….


شاعران » فرهاد آرین »آتش و بامداد ایران
جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰ ساعت 0:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آتش و بامداد ایران

آتش افروخته بودید
تا بدان را بدان بسوزانید!
همه تن ها پر از وسوسهء شوق
همه سرها پر ز اندیشه ناب؟
یک به یک..
سر به سر ....
تن به تن............
همه سودای رهائی بود اندیشهء تان!!!
زکه آموخته بودید اما که رهایی چیست؟
کین چنین بی پروا..
هدیه کردید هزاران گور بی نام...
داستان فخرتان اسطوره ای شد از جنایت ...
آندم که فریاد بر آوردید ..
آزادی و دین هدیهء فرداست؟

ننگتان باد ای جنایت پیشگان ای دین نشینان !

چو فردا آمده آزادی و دین کو؟
مزخرف گوئی و یاوه سرائی جای آزادی گرفته !!
واما دین مزدور به شمشیر آورده
به راستی
بیرون آمده ز پرده!!!
ننگتان باد ای چو سم نعلین بر پاهایتان و
خر پوستین عبا نامیده بر دوشانتان!!

جز خرافات چه افزودید جای مرهم بر زخم؟
نه نه هرگز چنین خوش خدمتی
کس نکرده پیش کش بر مردمان!!
دار و تیرک ...حزب و حزب الله
شب بر سینه زنید تا صبح غوغا میکنید
هرکه گوید این ز چیست
نام او مرتد و کافر میبرید
شب بر سجده چو حیوان میکنید!
روز از ره نرسیده فکر اعدام میکنید!
از چه کشتید هزاران زن و کودک؟
از چه بستید به گلوله مام میهن؟
از چه خشکاندید بوستان سبزمان را ؟
و چه باج تلخ بر دژخیم دادید؟
با شمایم ای شغالان کثیف ای ایران ستیزان!
هر چه در خود بهر مزدوری توان دارید
گردانید هویدا..
چو فردای زمین پاک ایرانی رسد
ایران شود بیدار...
ازسر زدن خورشید تابان شبتان نابود گردد
چو کاوه که به ضحاک چشاند قدرت فرزند ایرانی
شما هم چو پدر جد کثیف و سیه روی شوید
در بند زنجیر درستی و درستان و فرزندان ایران....


شاعران » امیر عسگری »فصل آشنایی
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فصل آشنایی

فصل آشنایی سبزه با حضور خاطراتت
باز توی خونه پیچیده ،صدای خنده نازت
دیدن عکس قشنگت باز تولدی دوباره
می میرم اگه پرستو خبری از تو نیاره
من ساده با خیالت گم شدم تو بی نشونی
نمی دونم که اینارو می دونییا نمی دونی
زیر بارون نگاهم پر کشیدی ای نگارم
چی دیدی از من عاشق ،که تو رفتی از کنارم
توی جاده های احساس،توی اون باغ گلیاس
چی تو رو وسوسه می کرد دیگرییا شوق پرواز 


شاعران » امیر عسگری »بخاطر هیچکس
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بخاطر هیچکس

رنگ التماس حرفام ، گوش بده ای همه هستیم
تو خودت بهم می گفتی ، ما مثل هیچکسی نیستیم
من بدون تو سکوتم ،یه همیشه غرق ابهامیه غروب دل شکسته ، تا ابدیه بی سر انجام
این روزا، دل خوشی من ،یه درخت بی بهاره
سهم من از اون همه عشق، طعم تلخ انتظاره
من نمی رسم به دستات، باورش برام چه سخته
قصه من و غم تو ، واسه دل همیشه تلخهیادگاری از تو موندهیه سبدیاسای وحشی
کاش از اول می دونستم، تو من و دوستم نداشتی
خشک و پژمرده و بی روح، نگاهم به جاده موندهیاد اون روزای سر خوش ،کل هستیمو سوزنده
جای خالیت توی خونه، تیشه ای به قلب من زد
از همون روزی که رفتی، غمت هر شب به ما سر ز


شاعران » امیر عسگری »سقوط رویا
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سقوط رویا

مردن و پوسیدن دل ،واسه ما ها طبیعیه
بزار رو راست بهت بگم چه دنیایه غریبیه
طعم خوش زندگی رو فقط تو قصه شنیدیم
کنار هرچی آشناستیه عمر غریبی کشیدیم
گریه های شبونه رو پشت نقاب جا می زاریم
به جای شونه شما ، رو دیوارا سر می زاریم
رو چهره خسته من آثار درد و شبنمه
سهم من از خنده دل قصه کاه و سوزنه
اگه غریبی جرم ماست، باشه عزیز ملالی نیست
باید که سوخت وساخت حالا ،چون که دیگه چاره ای نیست
واسیه گرمی دلا آرزو هارو خط زدیم
تو این قمار بی هدف باختنو ما خوب بلدیم
حالا می فهمم زندگی ،روزای سخت و پر تنش
این دلمو کسی ندید باز به اسیری بردنش
اینجا میون آدما، چقدر غریت و بی کسم
اینجا همه فرق می کنن، منم که مثل هیچکسم


شاعران » امیر عسگری »علامت سوال
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

علامت سوال

آخر قصه من و تویه علامت سواله
می دونستم با تو بودن
آخرش رو به زواله
تو خودت به من می گفتی
عاشقا توی کتابن
مثل شعر عاشقونه
مثلیه، رباعی نابن
تو خودت بهم می گفتی
هرکسی که عاشق موندهیه کتاب شعر و خونده
قلبشو بهیارش باخته
واسه اونیه خونه ساخته
واسه من هنوز سواله
این علامت سواله؟
تو کدوم کتاب و خوندی
که دیگه عاشق نموندی؟ 


شاعران » امیر عسگری »منم ، هم درد آینه
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

منم ، هم درد آینه

هنوز این لحظه های من ، میون ثانیه گیره
بدون تو همه شعرام ، برای من چه دلگیره
دیگه عطر سکوت شب برای من معما نیست
جواب این دل خستم، دیگه تردید و اما نیست
هنور این التهاب شب من و به گریه می ندازه
تو بازی نگاه تو، دل من ساده می بازه
منم هم درد آینه، همون که رنگ آوازم
میون این همه تردید، بدون محکوم به آغازم
بازم اون آبی چشمات منو همرنگ فردا کرد
بدون که ،این غم عشقت، منو هم کیش صحرا کرد
برای از شما گفتن تمام واژ ها کُهنَن (کهنه اند)
کنار چشم زیباتون، ستاره ها همه خُفتن
هنوزم شرم آینه تو چشمای تو مواج
دیگه باور بکن این دل، به دستای تو محتاج
اگه دستاتو نسپاری به بغض این دل تنگم
یه روز میاد که می بینی، بدون تو چه بی رنگم 


شاعران » امیر عسگری »نیمه خالی عشق
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نیمه خالی عشق

باغ خیالم خلوت از هجوم ستاره ها
به باغ خشک این دلم یه روزی تو فقط بیا
عاشقی رو گم می کنم تو بهت این ثانیه ها
باز خودمو جا می زارم تو ظلمت خیابونا
فقط بیا واسهیه بار تو تنهاییم قدم بذار
بدون تو من می میرم ،دنیا رو من می خوام چیکار
سهم من از تو خاطره ست، حسرته و همینو بس
من خودمو گم می کنم تو روزای پوچ و عبث
بدون تو خشک شده باز ریشه خنده تو تنم
شبا بازم بهیاد تو اسیر غصه وغمم
روزای دوری از شما واسم تمومی نداره
آسمونم واسه چشمام ابرا رو هدیه مییاره
خاطره روزای خوب گوشه نشین ذهنمه
بعد سفر کردن تو دلم داره جون می کنه
رفتی تو اما خوب بدون روزای من همش سیاس
همدم من بعد شما غریبی این جادهاس
اون همه بیداری شب فقط به خاطر تو بود
به احترام رفتنتیه عمر آزگار سکوت


شاعران » امیر عسگری »ابر بی آسمان
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ابر بی آسمان

دقیقه ها رو خط بزن ،ثانیه ها پوشالین
این روزا که دارن میرن ، انگاری از عشق خالین
نفرین سنگ مقدمس برای سال پر تنش
این دلمو کسی ندید ،باز به اسیری بردنش
با غریبه بودن تو، حقیقت، اما چه تلخ
از ما چه راحت می گذری، تو روزای همیشه سخت
همیشه می شنیدم که عشق، پاک و مقدس، ولی
حالا می فهمم این روزا، عشقی نبود تو هیچ دلی
سعی میکنی تو این روزا منو فراموشم کنی
ته مونده های سیگارو، رو عکسم خاموش می کنی
آره برو، ولی بدون اصلا تو عاشق نبودی
اینطوری پیش بخوای بری ،بدون که نیست ونابودي 


شاعران » امیر عسگری »حرف سکوت
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حرف سکوت

سکوت شب گم میکنه، هق هق سرد تنمو
آینه دیگه نمی شناسه، این چهره صورتمو
دستای سرد روزگار ،بازم تو دستای منه
غصه شده هم خونمو، غمت همیشه با منه
اگه سکوتت با منه فریاد و از دل می رونم
به یاد اون روزای خوب دوباره تنها می مونم
نبودنت مرگ صداست ،باور بکن حال منو
دوباره باز با اون نگات ، بشکن تو این مرز تنو
آبی تر از فردام بکن تو این روزای بارونی
شبامو پر ستاره کن ، آهای تو که آسمونی
بیا دارم داغون می شم تو این روزای انتظار
منو بازم رها نکن تو جاده های بی سوار 


شاعران » امیر عسگری »قاب تنهایی
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قاب تنهایی

بعد سکوت سرد تو، انگاری مایوس شدم
باور نمی کنم اینو، چه زود فراموش شدم
این دل خسته به خدا ،هنوز تو رویای شماست
تو قاب تنهایی من، نقش دو چشمای شماست
هنوز تو قصه های من، همدم دل فقط تویی
من شب باز شکست می دم ،اگه کنارم بمونی
انگاری ازیاد تو رفت،اون همه عشق و اشتیاق
می ترسم از دستت بدم، کاری ازم بر نمییاد
بعد نگاه سرد تو، انگارفراموش شدم
ازیاد نمی برم تو رو،با این که خاموش شدم
می رم سفر اما بدون ازیاد نمی برم تو رو
برای بی وفایات تکون می دم فقط سرو 


شاعران » امیر عسگری »یعنی از من تو گذشتی!؟
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یعنی از من تو گذشتی!؟

گفتم بی عطر وجودت، شبو از گریه پرم منیعنی از من تو گذشتی، نمیشه این باور من
اینجا دل بی کس و تنهاست زیر آوار نگاهت
نگو برگشتن محال، من که موندم چشم به راهت !؟
دیگه آماج بلا شد، تک تک روزای عمرم
از همون روزی که رفتی تا حالا صد دفعه مردم
من ساده تو خیالم با تو ساختم زندگیمو
نگو که من می سرودم، غزل دل مردگیمو
حس نکردی عشق من رو، من که بی وقفه شکستم
انقدر گمشدم اینجا، که نمی دونم کی هستم


شاعران » امیر عسگری »رویای محال
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رویای محال

سوالمو جواب نداد میگه حرفام گنگ براش
نذاشت که من راهی بشم به زیر بارون چشاش
سوالمو جواب نداد ، گفتش که دوستت ندارم
نمی تونم توی دلت گلای عشقو بکارم
حال منو نفهمیدش وقتی که رفتش بی صدا
ندید كه غم عشقشو من كشیدم تا به كجا
نفهمیدش که بعد از اون، سایه ای حتی ندارم
نمی دونم دونست یا نه ، تو این شبا بی ستارم
نفهمیدم چشاش چطور یک دفعه منو جادو کرد
تا لب دره سقوط چه طوری منو راهی کرد
جاده هارو طی می کنم تا دورشم ازیاد چشاش
اشک منو درمیاره طرز قشنگ خنده هاش
دستای مهربونیشو نداد به دست سرد من
قبول نکرد که عاشقه، این دل بیچاره من
بعد جواب سرد اون، دل مثل بچه ها شده
سهم منم از عشق اون، گریه بی صدا شده
قلم تو دستم دوباره گریه رو از سر می گیره
از این همه مکر و دروغ جون می ده آروم می میره
همه می گن ساده نباش رفته که رفته بی خیال
اسم اونو دلم نوشت، تو آرزوهای محال


شاعران » امیر عسگری »آلبوم
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آلبوم

عكسای پاره آلبوم همشون سا كت و سردن
اما با این همه خوبی همشون لبریز دردن
عكسای توی این آلبوم، انگاری درد ومیفهمن
اما با این همه پاكی دل به اونا نمی بندم
توی اون صفحه اول عكس یاد تو رو دیدم
از همون خنده نازت كلی من ستاره چیدم
توی اون صفحه دوم، گل یاد تو نشسته
بقل عكس قشنگت، عكس منه كه شكسته
تموم خاطرهاتم هك شده توی خیالم
چند ورق مونده تا پایان، كمكم كن كم نیارم
وسط آلبوم رسیدم عكستو دیكه ندیدم
مرور شد خاطرهای ،سادهرفتن وپریدن
صفحه هفتم دفتر پر از شعر رو گلایست
توی این دل مردگیها پر حس یه بهانست
صفحه هشتم آلبوم عكس من مونده چه تنها
كمك از تو خواسته بودم، اما عكست نبود اونجا
تموم حس عجیبم بمونه تو صفحه قبل
اما تن رو با یه زحمت، كشیدم تا صفحه بعد
صفحه آخر آلبوم قسمت بغض منه باز
آلبومو بازم میبندم لحظه سكوتمه باز
حالا من تو این سكوتم خودمو همراه نداشتم
انگاری تو ذهن آلبوم خودمو من جا گذاشتم.


شاعران » امیر عسگری »آسمون كاغذی
پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آسمون كاغذی

تو آسمون كاغذی ،من موندم واین همه غم
آشنای لحظه هام شده ،مصیبت ای دم به دم
تو آسمون كاغذی ستاره آتیش می كشن
به روی نام عاشقا خطای ممتد می كشن
تو آسمون كاغذی جدایی حرف اوله
تو كوچه های آسمون ،عشق همیشه دربه دره
تو آسمون كاغذی دلارو مسموم می كنن
چشمارو از دیدن عشق همیشه محروم می كنن
تو آسمون كاغذی نه دل مونده نه پنجره
نماد مهربونیا،اینجا به شكل خنجره