گنداب پاکی
به تن در غرور من و ما
روان پاکی که خود از پاکی تراشیده بودیم ....پیکره
که هم بودن ما تفسیریست از جدایی ما
بی صدایی ما صداییست بی صدا تر از شکستن غرور آدمی
این چه بی صدا صدایی بود
که چون کبک سر در خودفرو برده بودیم
دنیا را نا توان معنا می بخشیدیم
......................
معنایی بی معنا تر از پاشیدن آب
بر برکه ای که بر دره ای
فرو میریزد وا مانده و محصور در میان جنسی از سنگ
زلال هر چند باشد این چنین آبی
به گنداب کشیده خواهد شد..!
این چنین آبی
ودر پایان جزبه پایان نمیرسیم
هر چند با پاکی ....