مادر همانطور كه شعرهاي
قشنگ در مدح پسر شش ماههاش ميخواند، او را بالا و پايين مياندازد و
سكينه چهار ساله فكر ميكند اگر يكي يكدانه مادر اين بچه است پس لابد او
بچه اين خانواده نيست و مينشيند براي خودش يك داستان غمانگيز ميسازد:
مامان و بابا بچه دار نميشدند، من را از يك خانم گدا گرفتند. دلشان سوخته
است. مادرم حتما از آن زنها بوده كه كنار كوچه، بچهاش را ميخواباند. مثل
هماني كه هميشه سر خيابان مينشيند و بچهاش را جلوي مردم ميگذارد تا
برايش پول بريزند..
متن کامل در ادامه مطلب..