هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

۶ درس زندگی برای استقبال از تغییر
یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

«زندگی تغییر است و پیشرفت، اختیاری. هوشمندانه انتخاب کنید.» --کارن کایزر کلارک

زندگی می‌تواند یک معلم همیشگی برای ما باشد. 

وقتی اولین بار درس‌های زندگی را یاد نمی‌گیریم، زندگی به طریقی آنها را برایمان تکرار می‌کند تا بهتر بفهمیم.

زندگی من طی چند سال گذشته با اتفاقات وحشتناک تغییر کرده است. من درمقابل تغییر این اتفاقات مقاومت کردم و سعی کردم با آن بجنگم. وقتی دربرابر درس‌هایی که این تغییرات به من می‌آموختند مقاومت کردم، چرخ‌وفلکی از تغییرات به دنبال آن ادامه یافت..

متن کامل در ادامه مطلب..



:: ادامه مطلب
:: برچسب‌ها: ۶ درس زندگی برای استقبال از تغییر, درس زندگی
۱۰ درس مهم زندگی که آدم‌ ها خیلی دیر یاد می ‌گیرند
یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۱ ساعت 20:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قبل از اینکه چیزی بفهمید، به خودتان می‌آیید و می‌پرسید، «چطور اینقدر زود دیر شد؟» پس برای فکر کردن به زندگیتان وقت بگذارید. وقت بگذارید تا بفهمید واقعاً چه می‌خواهید و به چه چیزهایی نیاز دارید. برای ریسک کردن وقت بگذارید. برای عشق ورزیدن، خندیدن، گریه کردن، یاد گرفتن و بخشیدن وقت بگذارید. زندگی کوتاهتر از آن است که معمولاً به نظر می‌رسد..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: درس مهم زندگی که آدم‌ ها خیلی دیر یاد می ‌گیرند, درس مهم زندگی, درس زندگی
چند درس مهم برای زندگی
جمعه ۱ دی ۱۳۹۱ ساعت 22:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
درس و مدرسه، موضوعات از پیش انتخاب شده و مشخصی هستند که بر پایه رشد عقلانی و روانی هر گروه سنی و با دقت خاصی برگزیده شده اند، اما درس های زندگی در طول زندگی اتفاق می افتند و به دنبال تجربه های تلخ و شیرین حاصل می گردند، بنابراین سلسله مراتب ندارند و با اولویت خاصی آموخته نمی شوند. درس های زندگی حاصل برآیند تجربه های ما و اطرافیان مان است، مسلما پایانی ندارد و در هر سنی قابل یادگیری و تکرار است..


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: چند درس مهم برای زندگی, درس زندگی
کمی وقت بگذارید و بخوانید. ارزش خواندن را دارد. باور کنید!
چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 23:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
دختری بود نابینا که از خودش بخاطر کور بودنش تنفر داشت. او از همه بجز دوست پسر بامحبتش متنفر بود. آن پسر در همه حال کنارش بود. آن دختر می گفت اگر فقط می توانست دنیا را ببیند، با دوست پسرش ازدواج خواهد کرد.

روزی کسی دو چشم به دختر اهدا کرد و او توانست همه چیز از جمله دوست پسرش را ببیند. پسر از او پرسید، "حالا که می توانی دنیا را ببینی، با من ازدواج می کنی؟"

دختر وقتی دید دوست پسرش هم کور بوده شوکه شد و از ازدواج با او سرباز زد. پسر با اندوه زیاد او را ترک کرد و چندی بعد در نامه ای برایش نوشت:

"فقط از چشمانم خوب مراقبت کن عزیزم."

این داستان نشان می دهد که چگونه وقتی شرایط انسان تغییر میکند، فکرش هم دگرگون می شود. تنها اندک افرادی هستند که گذشته شان را فراموش نمی کنند و در همه حال حتی در سخت ترین موقعیت ها حضور دارند.

زندگی یک نعمت است.

امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید، به کسانی فکر کنید که قادر به تکلم نیستند.

قبل از اینکه بخواهید از مزه غذایتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.

قبل از اینکه از همسرتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که برای داشتن یک همدم به درگاه خدا زاری می کند.

امروز پیش از آنکه از زندگیتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام به بهشت رفته است.

قبل از آنکه از فرزندانتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که آرزوی بچه دار شدن دارد اما عقیم است.

قبل از آنکه شکایت کنید که چرا کسی خانه تان را تمیز نکرده یا جارو نزده، به آدمهایی فکر کنید که مجبورند شب را در خیابانها بخوابند.

پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.

و پیش از آنکه از شغلتان خسته شوید و از آن شکایت کنید، به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.

اما قبل از اینکه به فکرِ گرفتن انگشت اتهام به سوی کسی یا محکوم کردن او بیفتید، بیاد بیاورید که هیچ کدام از ما بی گناه نیستیم و همه به یک خالق جواب پس می دهیم.

و زمانی که افکار ناامید کننده در حال درهم کوبیدن شماست، لبخندی بزنید و خدا را بخاطر زنده بودنتان شکر کنید.

زندگی یک نعمت است، از آن لذت ببرید، آنرا جشن بگیرید و ادامه اش دهید.



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, درس زندگی, داستان کوتاه جالب, داستان کوتاه جدید
داستان های آموزنده
جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 17:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
3 داستان آموزنده..

داستان کوتاه “مشکل چوپان”

داستان کوتاه و آموزنده ” نامه درمانی”

داستان کوتاه “قهرمان”


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, درس زندگی, داستان کوتاه جالب, داستان کوتاه جدید
داستان کوتاه (درس زندگی)
شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 10:21 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه …
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و … دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!


ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره …

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, درس زندگی, داستان کوتاه جالب, داستان کوتاه جدید