هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

حکایت در و دیوار
پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲ ساعت 22:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
لت‌های در، دندان‌های به‌هم فشرده دیوارند و تو، واژه‌ای خورشیدی که باید تلاوت شوی، کی می‌آیی؟ تا دیوار بخندد، تا در باز شود، تا تو شکوفا شوی، تا من به بهار برسم.

«روزگار غریبی است نازنین»! ما مردم که تو بهتر از هر کسی می‌شناسی‌مان، دلتنگ هم می‌شویم، چو سیل از بلندترین قله تا دامن وسیع دشت می‌دویم، تا در سایه خودمان گرد هم جمع شویم و برای هم از تنهایی‌مان قصیده‌ای بسازیم که به جماعت قرائت کنیم.

ما مردم از تنهایی خودمان فرار می‌کنیم تا در کنار هم دو رکعت آرامش را تلاوت کنیم. به هم می‌رسیم لبخند می‌زنیم،‌ لب‌هامان شیرین‌ترین کلمات را تلاوت می‌کند، چشم‌هامان از شوق برق می‌زند، اما انگار چیزی در درونمان به انکارمان برخاسته است. ذهنمان گرگ و میش می‌شود، ‌ترس برمان می‌دارد، دور خودمان را دیوار می‌کشیم، تا از شر دوستانمان در امان باشیم، ‌دوباره دلتنگ می‌شویم، دیوار را می‌شکافیم، در درست می‌کنیم، پنجره درست می‌کنیم، و از آنجا به تماشای جهان پیرامون‌مان می‌ایستیم، دوباره چون مترسک جالیزار آستین تهی از دست‌مان در باد مرثیه می‌شود، موریانه‌های هراس به جانمان می‌افتند، دوباره ترس، دوباره هراس، دوباره دلشوره و دوباره درها را، پنجره‌ها را با نرده و پرده می‌پوشانیم و زیر لب حافظ‌وار زمزمه می‌کنیم که: «سر پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد».

و این است حکایت در شدن، دیوار شدن، پنجره‌ای لبریز از نرده و پرده‌شدن. این است داستان غم‌انگیز زندگی ما انسان‌ها. انگار دچار دور و تسلسلی اجتناب‌ناپذیر شده‌ایم. دلتنگی، ‌ترس،‌ دیوار،‌ در، پنجره، نرده، پرده، دلتنگی، ترس... و آنگاه باز هم به نجوا می‌آییم که:

کاری که در مفارقه دیوار می‌کند

عقل از ازل میان من و یار می‌کند



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده
:: برچسب‌ها: حکایت در و دیوار