ما
از همان اول لقمه هم نبوديم. اين را پدرومادرم بارها گفتند اما من فقط 21
سالم بود و نميفهميدم چه ميكنم، اتومبيل آخرين مدل، عطر لباس، عينك
گرانقيمت آفتابي و هديههايي كه برايم ميخريد چشمم را كور كرده بود، پدرش
صادركننده فرش دستباف بود و پدر من كارمند بازنشسته آموزش و پرورش، مادر
او مزون لباس داشت و مادرمن يك خانهدار معمولي، ما در خانه 6 بچه قدونيم
قد بوديم و آنها فقط دو برادر بودند و با كلي امكانات زندگي. براي جواب بله
به او در ازدواج آنقدر هل بودم كه تفاوتها را نميديدم. حالا با يك پسر 3
ساله و كلي سركوفت از همسر و خانواده همسرم تفاوتها را با گوشت و خونم
لمس ميكنم..
متن كامل در ادامه مطلب..