هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » بهمن بهمنانه »برخیز
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 11:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

برخیز

برخیز و رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خویش برکن
که برهنه‌گی را شایسته‌تر
تا جامه‌ای تار و پودش نفرتی ناموزون
که چنین‌اش بافته‌ای
برخیز و کمرِ نگاهِ کورِ گور گسیخته‌ات بشکن
که سیاهی را بایسته‌تر
تا نمایی ذره ذره‌اش تاریِ ناهمگون
که چنین‌اش ساخته‌ای


شاعران » بهمن بهمنانه »تلخ
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 11:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تلخ

شراب را زهرآگین می‌کنی
سکوت را ضرب می‌گیری!
نگاه را آتش می‌زنی!
من اما
شراب می‌نوشم
کر می‌شنوم!
کور می‌بینم!


شاعران » بهمن بهمنانه »سرخ شراب
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 11:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سرخ شراب

اگر در دیده اشک‌ات می‌رقصاند مرا
وگر در دل غم‌ات می‌چرخاند مرا
رقصیدم و چرخیدم و جاودان می‌باید شدم
اگر سرخ شراب بیست ساله‌ات مست می‌گرداند مرا!


شاعران » بهمن بهمنانه »
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 11:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شاعران » ایرج زبردست » رباعي10
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي10

ترسم که زخیل حق کنارش بزنند

صد زخم به یازده تبارش بزنند

آن معجزه ای که انتظارش جاری ست

ترسم که بیاید به دارش بزنند


شاعران » ایرج زبردست »رباعي11
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي11

زرتشت بیا که با تو امید آید

شب نیز صدای پای خورشید آید

تاریخ اگر دوباره تکرار شود

کعبه به طواف تخت جمشید آید


شاعران » ایرج زبردست »رباعي9
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي9

آئینه سیاه پوش عالم شده است


حیرانی تاریخ ، مجسم شده است

وقت است که اسلام گریبان بدرد

هر بولهبی رسول اکرم شده است


شاعران » ایرج زبردست »رباعي8
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي8

زاهد چو جدال با خدا خواهد کرد


از فاجعه محشری بپا خواهد کرد

گر شهوت او به خلوتش رخنه کند

با سایه خویش هم زنا خواهد کرد


شاعران » ایرج زبردست »رباعي6
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي6

دیوانه : کسی راز دو عالم شده است


این راز چه سر درگم و مُبهَم شده است

پیمان هماغوشی شیطان و خدا

این باعثِ پیدایش آدم شده است


شاعران » ایرج زبردست »رباعي7
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي7

یکباره جهان سر به گریبان گم شد


هر ثانیه در هجوم عصیان گم شد

یکباره دهانِ افرینش وا ماند

ابلیس اناالحق زد و انسان گم شد


شاعران » ایرج زبردست »رباعي5
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي5

داریم هماره خنجر شک در مشت

هان بی خبران ، بی خبری ما را کشت

تا چند به گرد فرقه ها چرخیدن

زرتشت علی بود ، علی هم زرتشت


شاعران » ایرج زبردست »رباعي 4
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي 4

ای صبح ، نه آبی نه سپیدیم هنوز

در شهر امید ، نا امیدیم هنوز

دیدی که چه کرد، دستِ شب با من و تو ؟

در باز و به دنبالِ کلیدیم هنوز


شاعران » ایرج زبردست »رباعي 3
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي 3

آئینه باورم مرا خنجر زد

آن نیمه دیگرم مرا خنجر زد

تاریخ ، هزار دیده هابیل گریست

وقتی که برادرم مرا خنجر زد


شاعران » ایرج زبردست »رباعي2
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي2

صد بار به سنگ کینه بستند مرا

از خویش غریبانه گسستند مرا

گفتند همیشه بی ریا باید زیست

آئینه شدم ، باز شکستند مرا


شاعران » ایرج زبردست »رباعي 1
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رباعي 1

باران : تب هر طرف ببارم دارم

دهقان : غم تا به کی بکارم دارم

درویش نگاهی به خود انداخت و گفت :

من هر چه که دارم از ندارم دارم


شاعران » ایرج زبردست »
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شاعران » امیر آروین »رهایی
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رهایی

بیا از دین و عرفان و خدایان
دست برداریم
به کیشِ خویش ...
... یک دیگر بپِنداریم :
نه چون کافر
نه چون زاهد
نه چون معبود
نه چون عابد
نه چون گَبر و
نه نصرانی
یهودی و
مسلمانی ...
بیا از دین و عرفان و خدایان
دست برداریم
و از هر جلوه ی عالم
حدیثی تازه برخوانیم :
حدیثی چون زمانِ حال
حدیث ِ عطرِ آینده
حدیث ِ لحظه هایی شاد
حدیث ِ آدمی آزاد
که در فردای فرداها
همین انسانِ امروز است
نه چون کافر
و یا زاهد
که امروزش :
گریزان از دِگرروز است
و فردایش :
گریزان تر زِ امروز است !
بیا از دوزخ و جنّت
به یک اندازه برداریم
و از دریای موّاج ِ محبّت ها
به یک دیگر بنوشانیم
و در فردای فرداها
بِسان مُرغکی آزاد
کنیم پرواز و هم آواز ...
... برخوانیم :
حدیثی چون زمانِ حال
حدیث ِ عطرِ آینده
حدیث ِ لحظه هایی شاد
حدیث ِ آدمی آزاد.
 


شاعران » امیر آروین »هُشدار!
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هُشدار!

سینه ام را بِدَرید !
سینه ام را بِدَرید ...
... و دلِ پُرتپشم را بِبَرید
دلِ من، مالِ شما !
دلِ من، پُر شده از زمزمه ی گنجشکان
دلِ من، پُر شده از بویِ بهار
بویِ گُل
بویِ درختانِ زمین
بویِ مُرغانِ هوا ...
دلِ من، سبزتر از یک برگ است
که به هنگام ِ بهار
قطره های باران
روی آن می بارد.
دلِ من، نارونی ست
که برای فردا
سایه ای می کارد.
دلِ من، یک قرن است
که میانِ تاریخ
لحظه ای می جوید ...
... شاید آن لحظه
میانِ مردم
آدمی یافت شود
که بگوید :
هشدار!
هشدار!
مکنید این کردار
این گفتار
این پندار
دلِ من صد سال است
که برای یک شب
شبی از جنسِ صداقت
شبی از جنسِ محبّت
شبی از مِهر و صفا
می گِریَد ...
می گِریَد ...
...............................................
دلِ من
تلخ تر از خاطره ی یک جنگ است
که زمین را کوبید
و هزاران گُل را
در هوا پَرپَر کرد.
دلِ من
آه ِ جوانی ست که روی جدول
به تَرَک های خیابان خیره ست !
و بدونِ فردا
می فشارد نخ ِ سیگاری را
میانِ دو لبش ...
دلِ من
خنده ی دخترک ِ معصومی ست
که بدونِ فردا
فقط از لذّتِ امروز خوش است
و برایِ فردا
می فروشد خود را !
دلِ من
سوخته است
دلِ من
سوخته از فاجعه ی یک ننگ است :
ننگ ِ تحقیرِ صداقت
ننگ ِ تحمیقِ شعور
ننگ ِ تضعیف ِ محبّت
ننگ ِ تحمیل ِ دروغ
............................................
دلِ من، آینه است
دلِ من، دلهره است
دلِ من
دلهره و بیم و گریز از فرداست.
دلِ من را بِبَرید
و به فردا بدهید.
دلِ من را بِبَرید
و به فردا بدهید
شاید آن روز
کسی یافت شود
که بگوید :
هشدار!
هشدار!
هشدار!


چرا افراد متاهل خیانت می‌کنند؟ ریشه‌های اصلی آن در زوجین
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
چرا افراد متاهل خیانت می‌کنند؟ ریشه‌های اصلی آن در زوجین

البته خیانت فقط به رشد جنسی بستگی ندارد و مسایلی که ممکن است بعد از ازدواج پیش بیاید نیز در این امر نقش مهمی دارد اما هیچ‌کدام از این دلایل نمی‌تواند توجیه‌کننده مناسبی برای این نوع رفتار باشد. اگر نیازهای فرد در چارچوب نظام خانواده پاسخ داده نمی‌شود باید وضعیت قرارداد ازدواجی که فرد در آن است و تعهدی که داده مشخص شود و بعد او دوباره به سمت یک نفر دیگر برود.
ریشه‌های اصلی خیانت در زوجین با مسأله رشد جنسی و هویت جنسی فرد و همچنین رشد سالم شخصیتی او در ارتباط مستقیم است و این رشد ناشی از حضور در بستر یک خانواده سالم است.

به نوشته روزنامه شرق، به عبارتی در خانواده سالم ضمن توجه به نیازهای عاطفی، جسمانی و... فرآیند رشد سالم جنسی فرد نیز بنا نهاده می‌شود.

البته خیانت فقط به رشد جنسی بستگی ندارد و مسایلی که ممکن است بعد از ازدواج پیش بیاید نیز در این امر نقش مهمی دارد اما هیچ‌کدام از این دلایل نمی‌تواند توجیه‌کننده مناسبی برای این نوع رفتار باشد. اگر نیازهای فرد در چارچوب نظام خانواده پاسخ داده نمی‌شود باید وضعیت قرارداد ازدواجی که فرد در آن است و تعهدی که داده مشخص شود و بعد او دوباره به سمت یک نفر دیگر برود.

اگر شخصی به جز این عمل کند در واقع فردی خودخواه و هوس‌خواه است. در یک زندگی و ازدواج سالم شاهد این هستیم که افراد در پی حل مشکلات ازدواج‌شان از مجاری قانونی و علمی هستند. فردی که شخصیت سالم دارد هر رفتاری را از سوی همسر قبول نمی‌کند. چنین شخصی از مواجهه با مشکلات ترسی ندارد. او می‌داند امکان دارد در انتخاب همسرش معیارهای درستی نداشته و حالا می‌پذیرد که اشتباه کرده و با شکست روبه‌رو شده، اگر این شکست را بتوان بهبود داد آن وقت به زندگی مشترک ادامه می‌دهد، اگر نشد راه منطقی در پیش می‌گیرد. البته نباید فراموش کرد در جامعه ما شرایط باورهایی وجود دارد که برخی زنان را وادار به ادامه زندگی مشترک می‌کند.

نداشتن حاشیه امن اقتصادی، ترس از آبروی خانواده‌ و دلایلی نظیر آن سبب می‌شود زنان به ناچار به زندگی مشترک ادامه بدهند و هر شرایطی را تحمل کنند. در این صورت احتمال اینکه زن خیانت ‌کند یا خیانت شوهرش را بپذیرد، بالا می‌رود. بنابراین باورهای غلط فرهنگی، شرایط اقتصادی و نداشتن رشد جنسی سالم فرد را به سمت خیانت پیش می‌برد. متاسفانه رویکرد بسیاری از جوانان ما برای ازدواج رویکرد جنسی است. آنها قبل از اینکه صفات اخلاقی و روحی فردی را که انتخاب کردند ببیند به ازدواج از بعد جنسی فکر می‌کنند، در این صورت است که فرد بعد از برآورده شدن نیازهای جنسی‌اش دچار اختلافات شدیدی با همسرش می‌شود و به سمت خیانت می‌رود.

هرچند مسأله رابطه جنسی در ازدواج بسیار مهم است اما تنها دلیل یک ازدواج نیست و در زندگی مشترک مسایل مهم‌تری مطرح است، بنابراین تا زمانی که به جوان‌ها آموزش‌های لازم را ندهیم و جوانان به ازدواج به عنوان یک رابطه برای برطرف کردن نیاز جنسی فکر کنند این مشکل وجود خواهد داشت. اگر به این نتیجه رسیدیم که مسایل اقتصادی و فرهنگی را حل کنیم و آگاهی لازم را برای ازدواج به جوانان بدهیم در این صورت می‌توانیم توقع داشته‌باشیم که خیانت در روابط زوجین کم شود.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: پرشين وي



:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، جوانان
زنان و مردان چگونه درباره زیبایی قضاوت می‌کنند؟
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 16:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زنان و مردان چگونه درباره زیبایی قضاوت می‌کنند؟

می‌گویند کسانی که جذاب‌ترند، معمولا درآمد بیشتری نسبت به دیگران دارند. می‌گویند افرادی که زیباترند، با کسانی که مانند خودشان زیبا هستند، معاشرت می‌کنند


یا کسانی که زیبا هستند، دوست دارند همسری پیدا کنند که زیبایی ظاهری کمتری نسبت به خودشان داشته باشد و... از این حرف‌ها


شما هم احتمالا زیاد شنیده‌اید. شاید نظر شما هم همین باشد ولی کدام چهره از نظر همه جذاب است؟ زیبایی از آمریکا تا کانادا تا چین و استرالیا تفاوت می‌کند؟

متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زنان
شاعران » ایرج جنتی عطایی »آواز های سرزمین صبوری
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آواز های سرزمین صبوری

بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
 و عاشقانه گذر کردم
 از حیاط های ازدحام و
 انزوا
از حیاط های کودکان هدر
 و زنان پا به زا
 "استواران" لغوه
 کبوتربازان زمینگیر
 و پیرزنان لاجورد و گَرد آجر
 از حیاط های رخت و رخت و رخت
 از حیاط های حوض های غسل و وضو
 از حیاط های زن پدر و نشانده
 هوو ، پدر خوانده
 از حیاط های قرض و قسط و مساعده
 روضه ، نذر ، دخیل
 از حیاط های رادوی ، "تُپاز"
 "راشد "
 و "مهوش"
 از حیاط های "گلپا" و "یاحقی"
 از حیاط های "اسمیرنوف "
 شلاق
 نعره های پدر
 و هق هق مادر
 از حیاط های امید های مبهم و رؤیا
 بر دوش خسته کشیدم
ترانه هایم را و
 عاشقانه گذر کردم
 از کوچه های پرسه پس لیس
 از کوچه های چولی
 کولی و ساک ساک
از کوچه های نسق
حیدر حیدری
 و قُرُق
 از کوچه های هیئت ، کُتَل ، زنجیر
 از کوچه های "تاج" ، "پرسپولیس"
"بهمنش" و "قلیچ"
 از کوچه های نگاه های خواستار
 و سلام های سرخ آبی
 از کوچه های دیدار های پنهان
 سایه های مشکوک
 نفس بریدگی
از کوچه های "مشیری" ، "فروغ"
از کوچه های خاطرات مکتوب
 و بلوغ
 بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از شهر های انتقال
 مهاجرت
تبعید
 از شهرهای گنبد
 باغ ملی
بازار
 از شهرهای هِل ، گلاب ، فرش، چای
 از شهرهای دوچرخه ، ترن ، هواپیما
 قاطر
 از شهرهای پاسبان ، دژبان، ژاندارم
 از شهرهای پایگاه ، پادگان ، پاسگاه
 از شهرهای زرد زخم ، صرع
 خوره
 از شهرهای فقر ، مرگ
 و نفرین مادران
 از شهرهای ژنرال ها
 حکومت نظامی
 و انتخابات
 از شهرهای رود ، کوه ، دشت
 از شهرهای "هدایت" ، "جلال" ، "ساعدی" ، "صمد"
 از شهرهای وداع های معطر
و اشک
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
 و عاشقانه گذر کردم
 از خیابان های پلکارد
 و گاردن پارتی
ساندویچ ، آبجو ، "زر"
 از خیابان های بخت آزمایی
 فال ، تصنیف
 از خیابان های کیهان ، اطلاعات
 از خیابان های قصیر ، گاو ، و مغول ها
 از خیابان های "منفردزاده" ، "داریوش"
 وثوقی ، گوگوش
از خیابان های مشاعره ، جدول ، صف
 از خیابان های تعزیه ، غزل ، سرود
 از خیابان های راهپیمایی
 اعلامیه
قطعنامه
 قیام
 از خیابان های مجاهد ، چریک ، پیش مرگ
 از خیابان های طویل بی برگشت
 و بغض
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
 از اتاق های آخرین تردید ، اولین بوسه
 از اتاق های رنگی پوستر
 "پله" ، "تختی"، "کِلِی"
و تیم ملی فوتبال
 از اتاق های نقشه ، مینیاتور
 و خط نستعلیق
از اتاق های جنگ شکر ، پاشنه آهنین ، مادر
 از اتاق های بحث ، انشعاب ، انگ
از اتاق های مصدق ، مائو
استالین ، و علی
از اتاق های ختفا ، گریم
لو رفتن
 از اتاق های تفتیش ، دستبند ، بی سیم
از اتاق های کابل ، قپان ، بازجو
و تردید
 از اتاق های سرد تو در تو
 و هق هق
 بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
 و عاشقانه گذر کردن
 از سلول های ترس های بسیار و امید های اندک
 از سلول های خود آموز و دیکشنری
 از سلول های یقلاوی
 سه سیگار روزانه
 و شبان مقطع کابوس
 از سلول های دغدغه ، دوار ، درد
 از سلول های زخم ، عفونت ، ورم
 از سلول های شمارش آجر ، قدم ، میله
از سلول های حیاط ، هواخوری ، رمز
 و حسرت یک آغوش
 از سلول های چه گوارا
 شریعتی و خوجه
از سلول های فریب دادن زندانبان
فریب دادن خویش
 از سلول های فراموش کردن
 به خاطر آوردن
 از سلول های اشک های یاغی
 و غضب های رام
 و امید
 بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
 و عاشقانه گذر کردم
از سال های "ناسِت" ، خضاب ، ادکلن و فرخزاد
از سال های کنکور ، کار و اجباری
 از سال های بن بست ، جمعه ، کمکم کن ، شب
 از سالهای شاملو ، اخوان ، نیما
 از سالهای سارتر ، فلینی ، برشت ، جشن هنر
 از سالهای اعتصاب ، گاز اشک آور ، دود ، لاستیک
 از سالهای نعش ، اوین ، چیتگر
 از سالهای پویان ، رضایی ، خسرو و کرامت
 از سالهای جهل ، توطئه ، فریب
 از سال های قتل عام انقلاب
 از سالهای سایه روشن سیال
 و شک
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را و عاشقانه
 گذر کردن
 تا با دهان کوچک تو بخوانم
آواز سرزمین صبورم را
 در جشن زاد روز کودک آینده
 بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را و عاشقانه گذر کردم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »رازقی
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رازقی

 برای ضیافت عشق
 اگه شب ، شب غزل نیست
 اگه نور ، اینه به اینه
 اگه گل ، بغل بغل نیست
برای گلدون دستات
 یه سبد رازقی دارم
 بهترین قلبو تو دنیا
 برای عاشقی دارم
 از تو تا ویروونی من
از تو تا مرز شکستن
فاصله ، وا کردن در
 فاجعه ، صدای بستن
ترسم از بی رحمی شب نیست
 ترسم از دلتنگی فرداست
 ترسم از شب مرگی آواز
 ترسم از تدفین قمری هاست
 سهمی از رجعت انسان
 سهمی از خداشدن باش
سهمی از معجزه ی عشق
 سهمی از معراج من باش


شاعران » ایرج جنتی عطایی »با من از ایران بگو
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

با من از ایران بگو

 یاور از ره رسیده با من از ایران بگو
 از فلات غوطه در خون بسیاران بگو
 باد شبگرد سخن چین ، پشت گوش پرده هاست
 تا جهان آگه شود ، بی پرده از یاران بگو
شب سیاهی می زند بر خانه های سوکوار
 از چراغ روشن اشک سیه پوشان بگو
 پرسه ی یأس است در آوای این پتیارگان
 از زمین ، از زندگی ، از عشق ، از ایمان بگو
 سوختم ، آتش گرفتم از رفیق نارفیق
 از غریبه ، آشنا ، یاران هم پیمان بگو
 ضجه ی نام آوران زخمی به خاموشی نزد
 از خروش نعره ی انبوه گمنامان بگو
 قصه های قهرمانان قهر ویرانگر نداشت
 از غم و خشم جهان ساز تهی دستان بگو
 با زمستانی که می تازد به قتل عام باغ
از گل خشمی که می روید در این گلدان بگو


شاعران » ایرج جنتی عطایی »مرا به خانه ام ببر
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مرا به خانه ام ببر

 شب آشیان شبزده
 چکاوک شکسته پر
 رسیده ام به ناکجا
مرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
 از آن تبار خود شکن
 تو مانده ای و بغض من
 از این چراغ مردگی
 از این بر آب سوختن
 از این پرنده کشتن و
 از این قفس فروختن
 چگونه گریه سر کنم
 که یار غمگسار نیست
 مرا به خانه ام ببر
 که شهر ، شهر یار نیست
 مرا به خانه ام ببر
 ستاره دلنواز نیست
 سکوت نعره می زند
 که شب ، ترانه ساز نیست
 مرا به خانه ام ببر
 که عشق در میانه نیست
 مرا به خانه ام ببر
 اگر چه خانه ، خانه نیست


شاعران » ایرج جنتی عطایی »خانه سرخ است
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خانه سرخ است

 خانه سرخ و کوچه سرخ است و خیابان سرخ است
 باری از خون ، پهنه ی برزن و میدان سرخ است
 ده به ده ، پرچم خشم است که بر می خیزد
 مزرعه زرد و چپر سبز و بیابان سرخ است
تا گل خونی فریاد در این باغستان
 ساقه از ضربه ی شلاق زمستان سرخ است
 وحشتی نیست از انبوه مسلسل داران
 تا در این دشت ، غرور کینه داران سرخ است
 روسیاه است اگر این شب مردم کش بد
 تا دم صبح وطن ، سینه ی یاران سرخ است
 با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است
 ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است


شاعران » ایرج جنتی عطایی »باغ برهنه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باغ برهنه

 با توام ، با تو که دستت
 دست دنیا ساز رنجه
 با توام با تو که بغضت
معنی آواز رنجه
اگه یخ باد ستمگر
 پی قتل عام برگه
 اگه این باغ برهنه
 باغ تاراج تگرگه
 اگه بی پناهی گل
 رنگ بی پناهی ماست
 دستتو بذار تو دستم وقت پیوند درختاست
 رو تن سخت درختا
 بنویس و دوباره بنویس
 که شکست یک شقایق
 مرگ باغ ، مرگ بهار نیست


شاعران » ایرج جنتی عطایی »خاک خسته
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خاک خسته

نعره کن ای سرزمین جان سپردن
 نعره کن
 نعره کن ای خاک خسته ، خاک مردن
 نعره کن
شب هق هق
 شب پرپر زدن چلچله هاست
 از غزل گریه پرم
خانه ی هم غصه کجاست ؟
 این همه جوخه ، این همه دار
 این همه مرگ
 این همه عاشق خفته در خون
 این همه زندان ، این همه درد
 این همه اشک
 نعره هایت کو خاک گلگون ؟
 خاک گل مردگی و قحطی و آفت زدگی
 وطن تعزیه در مرگ و مصیبت زدگی
 شب یاران ، شب زندان
 شب ویرانی ما
 شب اعدام رفیقان گل و نور و صدا


شاعران » ایرج جنتی عطایی »جنگل جاری
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 2:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جنگل جاری

 در این حریم شبانه ی ستم گرفته
 در این شب خوف و خاکستر که غم گرفته
 رفیق روزان روشن رهایی من
 ستاره ها را صدا بزن ، دلم گرفته
قامت یاران
 از تبرداران
 اگر شکسته
 جنگل جاری
 رو به بیداری
 به گل نشسته
 رو به بیداری
 جنگل جاری
 جوانه بسته
 ستاره سوسو نمی زند اگر چه بر من
 رفیق روزان بی کسی ای سر به دامن
 در این سکوت سترون سنگر به سنگر
 چراغ خورشید واره ی چشم تو روشن


شاعران » ایرج جنتی عطایی »بگو به ایران
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بگو به ایران

وطن پرنده ی پر در خون
 وطن شکفته گل در خون
 وطن فلات شهید و شمع
 وطن پا تا به سر خون
 وطن ترانه ی زندانی
 وطن قصیده ی ویرانی
 ستاره ها اعدامیان ظلمت
 به خاک اگر چه می ریزند
 سحر دوباره بر می خیزند
 بخوان که دوباره بخواند
 این عشیره ی زندانی
 گل سرود شکستن را
 بگو که به خون بسراید
 این قبیله ی قربانی
 حرف آخر رستن را
 با دژخیمان اگر شکنجه
اگر بند است و شلاق و خنجر
 اگر مسلسل و انگشتر
 با ما تبار فدایی
 با ما غرور رهایی
به نام آهن و گندم
 اینک ترانه ی آزادی
 اینک سرودن مردن
 امروز ما ، امروز فریاد
 فردای ما ، روز بزرگ میعاد
 بگو که دوباره می خوانم
 با تمامی یارانم
 گل سرود شکستن را
 بگو ، بگو که به خون می سرایم
 دوباره با دل و جانم
 حرف آخر رستن را
 بگو به ایران
 بگو به ایران


شاعران » ایرج جنتی عطایی »مار در محراب
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:57 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مار در محراب

 برای من که در بندم
 چه اندوه آوری ای تن
 فراز وحشت داری
 فرود خنجری ای تن
غم آزادگی دارم
 به تن دلبستگی تا کی ؟
 به من بخشیده دلتنگی
 شکستن های پی در پی
 در این غوغای مردم کش
 در این شهر به خون خفتن
 خوشا در چنگ شب مردن
 ولی از مرگ شب گفتن
 چرا تن زنده و عاشق
 کنار مرگ فرسودن
 چرا دلتنگ آزادی
 گرفتار قفس بودن
 قفس بشکن که بیزارم
 از آب و دانه در زندان
 خوشا پرواز ما حتی
 به باغ خشک بی باران
 در آوار شب و دشنه
 چکد از قلب من خوناب
که می بینم من عاشق
 چه ماری خفته در محراب
 خوشا از بند تن رستن
 پی آزادی انسان
 نمی ترسم من از ایثار
 که اینک سر ، که اینک جان
 اگر پیرم ، اگر برنا
 اگر برنای دل پیرم
 به راه خیل جان بر کف
که می میرند ، می میرم
 اگر سر خورده از خویشم
 من مغرور دشمن شاد
 برای فتح شهر خون
 تو را کم دارم ای فریاد