سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:12 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ارغوان من چرا چون چوب خشکی
کی به سر می آیدت ایام خشکی
کو جوانه تا ببینم گل به رویت
خشکی ات خشکم کند چون چوب خشکی
ماه هاست برگ و پرت پرواز کرده
هرکدام از یک طرف همراز کرده
تا ترا خشک و خموری سر بگیرد
ساز کن گل بر سرت از چوب خشکی
ریشه هایت آب باید بر بگیرند
تا رسانند برتو آن آواز هستی
غنچه هایت را به جان عشق و مستی
کر کند آن گوش گیتی چون تو خشکی
بلبلان آواز بر تک شاخه هایت
قمری دل خسته هم محو نگاهت
بر سریرشاخه خشکت کلاهت
گشته غرق خون کمی رنگ نگاهت
طعم شیرینی دهی حیف است بخشکی
جمله اوصاف تو آید روز نوروز
روز نو در سال نو گویند نوروز
تو نداری این بهاران مثل هر روز
گلشن آن شاخسارت راز خشکی
تاج شاهی میزنی برچوب خشکی