سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:4 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
اینجا نه آسمان، نه زمین نه ستاره است
اینجا نه کهکشان بلند بی شماره است
گرکوی غربت است ولی روشن است خام
در دل به خون رسیده به دنبال چاره است
اندازه ذره اش به میلیارد می رسد
نوری از او رسیده ضمیرش سه پاره است
گز ناز آسمان نرسد زوزه سر رسد
سر را ز سر جدا که، بدن هیچ کاره است
گل را چون بنگری به دل آیینه می شوی
آیینه شو زعشق زمان در کناره است
فرسوده گشته او چو غریبی که، گمشده
گم کرده با دل آیینه مادر است
بی تاب تر از او نتوان یافت در فلک
هر ذره اش وجود و شمارش هزاره استا
اینجا نه آسمان، نه زمین نه ستاره ای است