دو بیتی
از آهوان نمی بینم نشونی
نه تو کوهو نه تو دشت ودمونی
به جا مونده فقط رو نقش قالی
از اونا قصه های جادودنی
خداوندا برس یک دم به دادم
چه شد که یار خود از دست دادم
رسیده آفتابم بر لب بوم
ولی یادش مگر میره ز یادم ؟
شبه و آسمون از غم سیاهه
دل پر درد من اشکه و آهه
دو چشمون ترم مانند بارون
از این ابر سیاه اشکش به راهه
کسی در فکر این بیچاره گون نیست
همه همدردشون جام شرابه
مو ب حال دل بشکسته گریم
تو اشکت آسمون ‚ از چه به راهه ؟