یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:58 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
کودکی
به هر طرف دویدنا
دویدنا ... دویدنا
سر هر کوهی رسیدنا
ولی کسی ندیدنا
شب های دم کرده و داغ
رو پشت بوم خوابیدنا
دستا به سوی آسمون
ستاره ها رو چیدنا
با قصه های ننه جون
تو کهکشون دویدنا
زندگیای مردمو
از اون بالاها دیدنا
پریدنا ... پریدنا
به آسمون رسیدنا
پریدنا ... پریدنا
به کهکشون رسیدنا
لا به لای ستاره ها
فرشته ها رو دیدنا
بالهای نورانی شونو
گرفتن و بوسیدنا
نشونی های خدا رو
از یکی شون شنیدنا
پریدنا ... پریدنا
پیش خدا رسیدنا
با دل پرشکوه ازش
خیلی چیزا پرسیدنا
با های و هوی خروسا
از خواب خوش پریدنا
عصرای کوچه های تنگ
دنبال هم دویدنا
با هفتیرای چوبی مون
از الکی جنگیدنا
نونای خشکیده رو از
دستای هم قاپیدنا
قصه های حسن کچل
بازیای اتل متل
از دهنای گرم و پیر
شاهنامه و رستم یل
زمستونای درد و تب
رسیدنای جون به لب
جریمه های مشق شب
خوردن شلاق سر صف
رو سرو سبز مدرسه
برفا هوار وجب وجب
با آفتابه از توی حوض
کوچه رو آب پاشیدنا
دنبال ماهیای سرخ
توی لجن گردیدنا
دردای پنهون دلو
یواشکی کشیدنا
پیش بابا و ننه جون
از الکی خندیدنا
وقتی تنهایی یواش
به گوشه ای خزیدنا
اشکای چشم از گونه ها
آروم اروم غلتیدنا