7سایه انتظار
با تابستان تنهایی.
بی تو اشتیاق شب
با تبسم سکوت
خوابم می کند.
و شعر
رسوب می بندد حرفهارا.
امیدی برای نمردن با من است
که صدای ثانیه ها
مزید فاصله هایند
از باور مجروح من
تاحقیقتی که تویی!
دور از این حقیقت
آفتابی می جستم
در زمستان حرفهایت
گرمایی بیدارم می داشت
از نگاههایت
و امیدی زندگی ام می داد
از دیدارت
دور از این حقیقت که تویی