شوخی
در این هنگامه ی بیخوابی شب
که غم از من سر دوری ندارد
در این تنهایی مستی که هستم
«سحر» با من سر یاری ندارد
*
همیشه بر لبم لبخند زیباست
ولیکن زندگی شوخی ندارد
دل من در هراس این نهیب است:
«سحر» با من سر شوخی ندارد
*
تمام امشب و شبهای قبلش
که شب با من دل ماندن ندارد
دل تنهاییم در فکر این است:
«سحر» با من سر ماندن ندارد
*
«سحر» از ناز خود کم کن عزیزم
دل من طاقت دوری ندارد
بگو با من برای من که هرگز
«سحر» از من سر دوری ندارد
*
«سحر» وقتی تو باشی ماهتابم
شب من قصد سر رفتن ندارد
اگر چشم تو باشد آفتابم
سحر اصلن سر رفتن ندارد
*
«سحر» از چشم تو پنهان نماند
که دل از دست تو راحت ندارد
ولی از بس که روی من زیاد است
«سحر» از دست من راحت ندارد