لطیف خفته
چه چشمهای گرد تو می آیند
به چشمهای من دشت لبخند
باش که نگاهت روی لب خشکید
مثل اشک روی گونه ام لغزید
*
آه ای لطیف خفته برگیر
لب از آن لبهای افیونی پیر
که لبهایم از تو رنگ خواهد گرفت
و دستانی از تو وام خواهم گرفت
در آویزش دستهایم از گیسوان تو
بوسه ها خواهم داد پرترانه با تو ...
*
وشب همچنان تاریک است
فرصت خواب من باریک است ...