دهلیز تنهایی
کسی از پشت کوههای فراموشی طلوع میکند
درست مثل شراب کهنه
که از پشت کوههای بیخوابگی طلوع میکند
تو هم پوست مرا مثل شراب ملتهب میکنی
و با دستهای ظریفت
دستهای خالیام را خالی از حس میکنی
*
کاش میشد تو را هم دار بزنم بهخاطر تو
بهخاطر تو؟ بهخاطر من!
بهخاطر من؟
چه قدر از شنیدن این کلمات
نفرتم به جوش میآید
سینهام از پس نفسهایم بر نمیآید
*
مرا درسردترین غارهای تنهایی رها کن
که راهروهای تاریک و بیپایان
بهترین تفسیر قلب خوشبخت من هستند
*
چه خوب است کلمات
امواج میرای نامرئی ذهن هستند
چه خوب است