یک چشم ، یک دست
یک چشم مانده است
یک چشم مهربان
آن نیز شام و بام
در پیشواز و بدرقه ام ، حلقه ی در است
گه برق می زند که : " به هر لوحه نام توست ! "
گه گریه می کند که : " ز کارت دلم شکست ! "
اما
من رفته ام ز دست
من یک شکوفه ی به خزان پا نهاده ام !
***
یک دست مانده است
یک دست ناتوان
آن نیز با تلاش
پیچیده دور پنجه ی خود ، موی خیس من
تا غرقه را خلاص کند از نهنگ موج
بر تن دریده ، پیرهن تاب خویشتن
اما
من رفته ام ز دست
من یک جنازه ی سر دریا فتاده ام
***
یک چشم مانده است
یک چشم مهربان
یک دست مانده است
یک دست ناتوان
در جستجوی راه نجاتی برای من
اما
من رفته ام ز دست
من یک شکوفه ی به خزان پا نهاده ام !
من یک جنازه ی سر دریا فتاده ام !