خدایا کفر میگویم، پریشانم ؛
نمیدانم چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی!
تو مسئولی خداوندا به این آغاز و پایانم !!
خداوندا! اگر روزی بشر گردی ،
ز حال بندگانت با خبر گردی ،
پشیمان میشوی از قصه خلقت!
از این بودن، از این بدعت...
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است؟!
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است
و از احساس سرشار است…
:: موضوعات مرتبط:
شعر